mohammad-binesh1.jpg
محمد بینش (م ــ زیبا روز )

در سوگ سهراب (بخش ششم)

سهراب شکایت می کند که : «‌ پس اگر رستم تویی؛ بدان مرا از روی بد خویی کشته ای! پنهانکاری و دورویی رسم پهلوانی نیست؛ بسیار از تو نشانی رستم را پرسیدم ولی سکوت کردی و اصلا مهر پدری بر تو غلبه نکرد تا لحظه ای بیندیشی شاید فرزند تو باشم . هنگامی که مادرم دریافت برای جنگ با ایرانیان لشکر آراسته ام، هراسان نزدم آمد و پهلوانی همراه فرستاد که تو را می شناخت. مُهره ای هم از تو به نشانِ آشنایی بر بازویم بست. آن پهلوان کشته شد و بخت هم یاری نکرد .» و ادامه می دهد:



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام بیست و هفتم از حکایت قفس»

برادرمارکس، همچنان غش غش می خندد : ( آره دائی. با کلاه بوده! مجيد، به حموم هم که ميره، کلاهشو ورنميداره. می ترسه که مردم کچليشو ببينند! ميونه اش هم با من خوب نيست دائی! چون يه دفعه که رفته بود بالای منبر وداشت شعار ميداد، بهش گفتم که کل اگر طبيب بودی، سر خود دوا نمودی!).



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

صدای پای گمشده‌ی سعدی

آب را صدا بزن
قنات را هشیار کن
زورقی از خود بر این زمین بران
شمشیر های چوبی جهان، ما را بازی نخواهند داد
چو عضوی به درد آورد روزگار
بله! اما تا عضو چه کسی باشد !



new/gariel-garcia-marquez1.jpg
گابریل گارسیا مارکز

تا ماه آگوست (۳)

ترجمه علی اصغرراشدان

توی جزیره پیاده که شد، تاکسی خود را فرسوده ترازهمیشه دید و تصمیم گرفت تاکسی جدید با تهویه مطبوع بگیرد، جز هتلی که همیشه اطاق می‌گرفت، هیچ‌کدام از هتل‌های دیگر را نمی‌شناخت، به راننده دستور داد ببردش به کارلتون، سراشیبی‌ئی از شیشه‌های طلایی که درسه دیدار آخرش در میان صخره‌های آهنی بالا که می‌رفت، تماشا کرده بود. پیدا کردن اطاق ممکن نبود، نتوانست در فصل پر رونق آگوست پیدا کند، یک سوئیت خیلی سرد را با تخفیف در طبقه ۱۸ بهش دادند که چشم اندازش یک افق دایره ای از کارائیب و مرداب عظیم، با همان فاصله ی کوهها بود.



س. سیفی

سعدی در تقابل با تاتارهای مهاجم

کشاندن واژه‌ها و اصطلاحات جنگی به متن شعر نیز از تجربه‌هایی است که سعدی در کاربرد آن‌ها چیزی کم نمی‌گذارد. به نظر او تاتارهای مهاجم نمونه‌هایی کامل از همان جنگجویانی شمرده می‌شوند که هیچ فردی را یارای مقاومت با ایشان نیست. اما معشوقش می‌تواند بدون بهره‌گیری از شمشیر بر تمامی ایشان فائق آید. گفتنی است که پیدایی روایت‌ها و واژه‌های جنگی خیلی زودتر از سعدی هم در شعر فارسی باب شده بود. اما سعدی در کاربرد چنین واژه‌ها و روایت‌هایی در متن غزل، فراتر از همه عمل می‌کند.



new/ali--hasouri-portere1.jpg
ناصر رحیم‌خانی

گزارش گونه ای کوتاه از کارنامه‌ی پربار پژوهش های دکتر علی حصوری
در تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران

برای شناخت شوق جستجوگری دانشورانه‌ی دکتر علی حصوری ، گستردگی و گونه‌گونی پژوهش‌ها و نوشته های او، جمله‌ای کوتاه می آورم نه از دیگران ،از یک مقاله ی خود ایشان در ۲۷ سال پیش . دکتر حصوری در آن مقاله می نویسد: هنگامی که در سال ۱۳۶۵ آخرین متن ویرایش لغت فٌرس به همت آقایان فتح الله مجتبائی و علی اشرف صادقی منتشر شد، فرصت مغتنمی بود تا درِ بحث در این فرهنگ گشوده شود، اما من بشخصه گرفتار کارهای دیگری بودم و صرفا به دنبال همان کارها بود که واژه هایی چند از لغتِ فٌرس را مرتبط با انواع حصیر بررسی کردم. در سال ۱۳۷۲ به لحاظ اصطلاحات بافندگی در ایران، مجبور شدم یک بار دیگر لغت فٌرس را مرور کنم ».



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

اسطوره های هستی


همنفسم گریه مکن؛ماه ترا بُرده سجود
دخترِ گُل خندۀ تو؛غم بزداید زِ وجود
پیرهنِ پارۀ تو،دست وُ سرِ زخمیِ تو
تاولِ کین بر تنِ تو؛داسِ ستم کرده کبود



new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
مهدی استعدادی شاد

وسوسۀ شهرت

در هر حالت افزایش میزان معنویت همواره ورد زبان و تکیه کلام رهبر و عمام و نیز شعار رسمی "نظام مقدس" بود. اما آنچه در پرتو این ترقیخواهی مُشعشانه آن شرکت و بنگاه معاملاتی تقییه اتفاق افتاد که اسم واقعی "جیم الف" است، از هر کابوس تصورشده‌ای سبقت گرفته‌است. چرا که در امور آرایش و پیرایشی افراد جامعه فقط نرم افزار عوض نشد. اصلا زمینه کنش و فعالیت تغییر کرد.



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

سندیکای کارگری

مخاطب من واقعه‌ی موسوم به «جمعه سیاه» یادت هست؟ همان واقعه که با یورش نیروهای امنیتی و گارد زندان  با. صدمات زیادی همراه بود. ماجرا از این قرار بود: آن‌ها در «۲۸ فروردین ۱۳۹۳» بی‌خبر و بدون اطلاع قبلی ظاهراً جهت بازرسی به داخل بند «۳۵۰» ریختند. این اقدام مورد اعتراض زندانیان سیاسی از جمله رضا شهابی قرار گرفت. آن‌ها زندانیان سیاسی را مورد ضرب شتم قرار دادند. «۴۰» تن از زندانیان جراحت شدید برداشتند. بیش از «۲۰»نفر طی دو نوبت به سلول‌های انفرادی منتقل شدند.



new/ali--hasouri02.jpg

بزرگداشت دکتر علی حصوری در استکهلم

عصر روز ۲۴ اوت ۲۰۲۴ بزرگداشت دکتر علی حصوری، به پاس یک عمر فعالیت فرهنگی و پژوهشی ایشان، به همت شماری از فعالان فرهنگی و نشر باران در استکهلم برگزار شد.
در این مراسم، علاوه بر سخنرانان حاضر در جلسه، شماری از نویسندگان و فعالان حوزه‌ی فرهنگ و پژوهش در پیام‌هایی مکتوب و یا کلام‌های ادبی ویدیویی، به ویژگی‌‌های شخصیتی و کارهای دکتر علی حصوری اشاره کرده بودند. در این مراسم، علاوه بر سخنرانان حاضر در جلسه، شماری از نویسندگان و فعالان حوزه‌ی فرهنگ و پژوهش در پیام‌هایی مکتوب و یا کلام‌های ادبی ویدیویی، به ویژگی‌‌های شخصیتی و کارهای دکتر علی حصوری اشاره کرده بودند.



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

نسل ستم‌دیده

حالا من توی اروپای مرکزی‌ام، آن یکی توی اروپای شرقی‌ست، آن دوتای دیگر توی غرب آمریکا هستند. عده ای از فک و فامیل هم ماندگار شده اند. سال‌های آزگار است از احوال هم بی خبریم، کدام مرده، کدامیک زمین‌گیر شده، کدام را ختنه کرده اند، کدامشان عروس وداماد شده اند، کدامها را بیماری و امراض گوناگون، خانه نشین رختخواب، ویلچر و عصا کرده و روز موعود را انتظار می‌کشند؟ کدام‌ها را عزرائیل برده؟ اگر شما می‌دانید، من هم می‌دانم.



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

و اگر موزه‌ی بازل به این‌جا باز می‌شد

و اگر کوه‌ها ابر بودند
و ابر ها کوه‌ها
و رودی که می‌موید از دل سنگ
نور بود
که می‌لیسید گرد و غبار راه را
و ما نبودیم



masoud-delijani.jpg
مسعود دلیجانی

آوار آوای درون

این آوار چه بود
که بر سرم فرود آمد؟
آندم که سکوت ابدی مهتاب
در پشت پنجره
به نعره ای خشمناک مبدل شد!



nafisi.jpg
مجید نفیسی

ما چند تن شاد

ديرگاهی بدرستی
از فرديت سخن گفتيم
اينك وقت آن رسيده
كه از رفاقت بازگوئيم
از ما چند تن
ما چند تن شاد



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

برای ایران خانم

چون دریاچه ای خشک
در انتظارِ باران
سکوت می بارد همچنان
از آسمانِ دلتنگی ها



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام بیست و ششم از حکایت قفس»

سيروس، به سوی هيچ نيچ کا نگاه می کند. هيچ نيچ کا، سرش را به علامت تعجب و تاسف، تکان می دهد و با کلافگی از جايش بر می خيزد و نا آرام و عصبی، در اتاق شروع به قدم زدن می کند. من، به تاکسی که همچنان از آينه به من چشم دوخته است، نگاه می کنم. صورتش نسبت به چند لحظه قبل، جوانتر می نمايد. لبخند می زند و می گويد : " پهلوون! منو ول کن!حواست به مونيتور باشه. نباس چيزی رو از دست بدی!".



ا. رحمان

مانده قابی کهنه در نگاهم

لرز دارم
صدا می‌آمد بی تاب و قطع می‌شد
قَهقه شُغال محو شد در هوا
پشت پلکهایم،  انتظار نقش می بندد
انگار جایی عروسی ست کِل می‌ کشند
کسی،  سُرنا را به صدا در می‌آورد.



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

جنگل و ما

جنگل پیوند بی‌شمار درختانی
که تنه به تنه
پشت هم ایستاده‌اند
یکی اگر خم شود
نزدیکانش
جمع شده و نگه‌ش می‌دارند



new/gariel-garcia-marquez1.jpg
گابریل گارسیا مارکز

تا ماه آگوست (۲)

ترجمه علی اصغرراشدان

دیگر هیچوقت آن‌طور نمی‌شود. برگشت روی کشتی، نگاهی سطحی روی مرد انداخته بود، دربین انبوهه های گردشگر که همیشه نسبت به آنها بی تفاوت بود، ناگهان و بدون دلایل روشن، همه را نفرت انگیز یافت. همیشه مطالعه کننده ای خوب بوده. تنها چند دوره برای گرفتن مدرک ادبیات باقی‌مانده، دانشگاه را ترک کرده بود، چیزهائی را که باید میخواند، به سختی خوانده و خواندن آنچه را که براش بهترین بود را ادادمه داده بود: داستانهای عشقی از نویسنده های خوب شناخته شده، هرچه طولانی تر و سرگذشت بد بخت ترها، بهتر.



new/maria-l1.jpg
ماریانا لکی

من یک کلاه می‌خرم
(زن و نویسنده بودن)

برگردان فهیمه فرسایی

شب‌هایی را به یاد می‌آورم که فردایش قرار بود متن جدیدی در کلاس مطرح کنیم. شب‌هایی که می‌بایست همه چیز را دوباره تغییر بدهی و سه باره به متن اصلی برگردی، با همه‌ی لحظات ملودرامش (این بهترین متنی است که تا به‌حال نوشته‌ام. مرا روی دست می‌برند. این بدترین نوشته‌ای است که تا به حال به رشته‌ی تحریر درآورده‌ام. فردا سر کلاس حاضر نمی‌شوم. من اصلاً دیگر هیچ‌جا نمی‌روم)، یادم می‌آید لکه‌های ناشی از خاموش‌کردن سیگار با چای سرد را در زیرسیگاری، و این که صبح، متنی را که قرار بود درباره‌اش بحث کنند، زیر بغل زدم و لرزان برای رفتن به دانشگاه سوار اتوبوسی ‌شدم که راننده‌اش پرسید: «تازه چه خبر، تمام شب رو رقصیدی؟»



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

هفدهمین بهار

مخاطب من بگذار برای تو از «زینب» بگویم، نامش را شنیده‌ای، همان زینب که در یک محاکمه‌ی عجولانه محکوم به اعدام شد. نامش را به‌خاطر بسپار، قدیمی‌ترین زندانی سیاسی زن در میهنمان. زینب در حالی هفدهمین بهار زندگانی‌اش را در زندان‌ها می‌گذراند بدون آن‌که حتی یک‌بار به مرخصی رفته باشد. مقامات زندان هر چند وقت یک‌بار زینب را بی‌خبر و بدون اطلاع قبلی از زندانی به زندانی دیگر منتقل می‌کنند. وقتی در کرمانشاه به چنگ ماموران افتاد بیست و هشت بهار را پشت سرگذاشته بود. ه‍فده سال، درست هفده سال از زمان بازداشتش می گذرد.



new/mahmoud-mirmalek1.jpg
محمود میرمالک ثانی

از شیخ علی تا رئیسی

شیخ علی! که نام محترم کوچک ایشان مشابه با نام رهبر جمهوری اسلامی ایران است، یکی از گدایان شریف و محترم کوچه علوی خیابان «سیروس» که بعد از انقلاب به مصطفی خمینی تغییر نام یافت، بود. لازم می دانم باز در ابتدا توضیح کوتاهی در خصوص پیشوند نام ایشان «شیخ» بدهم که برگرفته از ویکیپدیا می باشد. «شیخ در زبان عربی به معنای «پیر» و در تمدن اسلامی لقبی ویژه برای عالمان بزرگ اسلامی و کسانی که سید نیستند مورد استفاده قرار می گیرد و امتیاز خاصی برای کسی ندارد».



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

چشم اندازِ آرزو در حضورِ ظلمت

درین بی انتها تنهایِ تنها
دلم زنده پُر از نجوایِ رؤیا
تنم بیمار وُ چشمانم هراسان
به دنبالِ عزیزانم پریشان



nafisi.jpg
مجید نفیسی

مصدق در لاهه

در سالگرد کودتای بیست‌و‌هشت مرداد

آنجا، در آن عمارت پر‌نور
کنار درختهای باران‌خورده
بیش از نیم قرن پیش
مردی کهنسال ایستاد
که از سرزمین ما آمده بود
تا از بیداد غارتگران نفت
با جهان سخن گوید.



new/mohsen-yalfani06.jpg
محسن یلفانی

آغازی از یک نمایشنامه

زندانی جوان از جا برمی‌خیزد و به سرعت به جمع کوچک‌تری از زندانیان که کمی دورتر دور هم جمع شده‌اند، می‌پیوندد. پیداست که آنها منتظرش بوده‌اند. پس با علاقه به حرف‌هایش گوش می‌دهند. و بعد یکی از آنها دست زندانی جوان را می‌گیرد. کمی او را به سوی خودش می‌کشد و با دقت و سرعت نکاتی را برایش توضیح می‌دهد. او هم در پایان صحبت‌هایش دستی به پشت جوان زندانی می‌زند و روانه‌اش می‌کند.



»  آن‌ها خوب می‌دانند
»  مدیرکل حوزه‌ی وزارتی
»  در سوگِ سهراب (بخش پنجم)
»  کودتای ۲۸ مرداد و تأثیر آن بر شعر فارسی
»  هف‌خطی که «هف‌خط» نیست
»  دیوالک؛ داستان بر دار کردن آرمان‌های یک نسل
»  «کلام بیست و‌پنجم از حکایت قفس»
»  شما... شمایلِ خورشیدِ عاشقی
»  «دفتر هنر، ویژه‌ی نشریات فکاهی ایران»
»  تا ماه آگوست
»  هنر مچاله و باب الفتح زورگو
»  نمی‌خواهمت ای نفت!
»  تو باید بنویسی، بنویسی، بنویسی (زن و نویسنده بودن)
»  کاش می‌ماندی برای فردا
»  نه به اعدام. دوباره یک روز روشنا سیاهی از خانه می‌رود
»  در سوگِ سهراب (بخش چهارم)
»  مادام ماری کلر لارش، مدد کار اجتماعی
»  گُلَم کُشتی...
»  دیباچه ی رمان تا ماه آگوست (دردست ترجمه)
»  زندقیان
»  «کلام بیست و چهارم از حکایت قفس»
»  شهری که تاپاله نامیده می شد
»  آهوان سُم‌کوب
»  به یاد آوردن، از یاد بردن، ابداع کردن (زن و نویسنده بودن)
»  گردو و مویز
»  شروین حاجی پور