new/feridoun-tonekaboni03.jpg
اسد سیف

فریدون تنکابنی؛ جستجوی آرامش در دنیای ناآرام طنز

فریدون تنکابنی چهره‌ای آشنا و شناخته‌شده در ادبیات معاصر ایران است. او به نسل دوم از داستان‌نویسان ما تعلق دارد، نسلی که هم سانسور و خفقان رژیم آریامهری را در برابر خود داشت و هم برهوت آزادی را در رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی. تنکابنی در ذات خویش نویسنده‌ای همیشه معترض بود. اعتراض به وضع موجود نه تنها دستمایه نخستین داستان‌ها و طنزهایش بود، بل‌که خود وی نیز پیوسته‌ایام، نویسنده‌ای در اپوزیسیون بوده است. در دفاع از آزادی و اندیشه و بیان و در اعتراض به سانسور آریامهری، از جمله بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران به شمار می‌رود. طنز گزنده او در کتاب‌های "یادداشت‌های شهر شلوغ" برایش شش ماه و در "اندوه سترون بودن" دو سال زندان به همراه داشت.



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

نقش بی‌پروای طنز

باری. تنکابنی در این چهار و پنج دهه‌ای که برای رشد و شکوفایی نگاه طنزآمیز در ادبیات فارسی قلم‌زده و در این راه قالب‌های مختلفی چون قطعه و گزارش نویسی و داستان و چه و چه‌ها را به کار بسته است، از‌‌ همان شروع کار این نکته را نیز تجربه کرده که نگاه طناز بی‌دردسر و به‌دور از گرفتاری نیست. چراکه انتشار آثاری چون «یادداشت‌های شهر شلوغ» و «اندوه سترون بودن» و افشای گمراهی‌های حاکمان و خودفریبی‌های طبقه متوسط درسال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۲ برای نویسنده دو بار بازداشت و توهین و زندان در پی داشته‌است. این بخشی از تاوانی بوده که تنکابنی در زندگی خود برای طنز‌آوری پرداخته است.



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

آقای چوخ بختیار

آقای چوخ بختیار این مرتبه پاک کله پا و گرفتار مرض خود دوگانه بینی شد. خود را هم تیمسار آجودان مخصوص و هم اعلیحضرت می‌دید. برای این که خود را کاملا هر دو نفر ببیند، مدت‌ها تو لته و کهنه فروشی‌های میدان گمرک و دروازه قزوین و خیابان های قنات و اطراف باغشاه پرسه زد و چند کلاه کهنه ی رنگ و رو باخته، با همان تاج برنجی رنگ باخته‌ی تیمسارها پیدا کرد و خرید. کلاه‌های تیمساری را آورد و رو دیوار کارگاه پیچ مهره سازیش، به میخ هائی که کوبیده بود، به ردیف آویزان کرد،...



new/mirmajid-omrani02.jpg
میر مجید عمرانی

پیوند ایبسن با جنبش کارگری

ایبسن امیدهای گرانبار بسیاری به شخصیت‌ها می‌بست، نه برای آن که او توده‌ها را خوار می‌داشت، بلکه برای آن که او به نیروهای خفته‌ی آن‌ها باور داشت. او با درخواستِ بیش‌ترین شکوفایی ممکن برای فرد، می‌خواست کنشِ آدم‌های بسیار را نه نفی، بلکه سرشارتر کند: ارزش عقلانی و اخلاقی هر تک‌آدمیꞌ نیروی تأثیرگذار جمع را افزایش می‌داد. ازاین‌رو، او رأی‌ها را نمی‌شمرد، آن‌ها را وزن می‌کرد. بیش‌تر از همبستگی استوار میان آدم‌ها، به روحی که میان‌اشان زنده بود ارزش می‌نهاد و برای همین این را نمی‌دید که در روندِ پیشرفتِ تاریخی، کمیت به کیفیت تبدیل می‌شود."



ا. رحمان

جنونِ مرگ

اینک منم
در صحاریِ غُبار و کینه
گم شدم
در برهوتِ خیال‌هایِ بیهوده
در میثاقِ جنون و جنگ



mohammad-binesh1.jpg
محمد بینش (م ــ زیبا روز )

در سوگِ سهراب
(بخش پایانی) الف شورش بر«فرِّ کیانی»

آن پرسشِ هستی سوز این جاست که چرا آسمانِ هستی ساز و نیک افروز،که اعمالش همواره در پناهِ خداوند ست، دست به چنین شرّی زد و نقشهٔ‌ شومِ افراسیابِ ِ اهریمنی را به پیروزی رساند؟ آیا نمی شد که در زنجیرهٔ اتفاقاتِ نامیمون، گسستی می افتاد؟ مثلا تهمینه طیِّ دوازده سال نامه نگاری ِ پنهانی با رستم، نام فرزند را هم بروز می داد؟ آیا محال بود در نخستین نبرد ــ که پهلوانان رجز خوانده نام و نسب خود را بر زبان می رانند ــ رستم و سهراب نیز یکدیگر را می شناختند؟ و یا سهراب، آنگاه که از حریفِ ناشناس نامش را پرسید، بازوبند خود را هم نمایان می ساخت؟



nafisi.jpg
مجید نفیسی

حسینا*

پا به رکاب دوچرخه
و زمزمه‌ی خرمن‌کوبان بر لب:
"برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبون‌بسته!"
"حسینا! دهاتی کوچک من!
از کجا می‌آیی؟"



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام سی و یکم از حکایت قفس»

اوايل سال تحصيلی بود. هر دو دانش آموز سال اول دبيرستان بوديم و بر سر يک نيمکت می نشستيم، اما چون از دبستان و محله های مختلفی آمده بوديم و ضمنن، هردوی ماهم، آدم های سخت جوش و گوشه گيری بوديم، هنوز زمينه ی آشنائی و دوستی ای بين ما پيش نيامده بود تا... آنکه يک روز، در زنگ تفريح که دانش آموزان، در حياط مدرسه مشغول بازی بودند و من، تنها در کلاس نشسته بودم و داشتم تند و تند، خوابی را که هفته پيش ديده بودم، ياد داشت می کردم، سيروس وارد کلاس شد ...



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

پژمردگی

پژمردن من
در پاییز نبود
ما چه زود
سرد می‌شویم



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

فانوسِ لاله وُ آسیبِ سنگ


دردم یکی دو تا نیست؛ ای مامِ مهربانم
آسیبِ سنگِ اندوه؛ بارانِ بی امانم
در زیرِ خاک وُ در کار آوایِ تیشۀ شب
در تن نمانده نیرو تلخیم وُ خسته پُر تب



new/monir-taha1.jpg
پرویز داورپناه

پیام به مجلس بزرگداشت خانم دکتر منیر طه در ونکوور

بسیار ممنون از خانم دانشمند، شاعر و ترانه سرای ملی ایران که اجازه دادند پیامی به مجلس بزرگداشتی که از طرف دوستدارانشان در بنیاد رودکی ونکوور درماه سپتامبر۲۰۲۴ برپا می شود بفرستم. جای بسی خوشوقتی است که مراسم بزرگداشت خانم منیر طه در زمان حیاتشان برگذار می گردد. و خوش تر آنکه یاری دهندگانشان در بنیاد رودکی که به همت ایشان در سال ۱۹۸۸ برای شناساندن فرهنگ، هنرو ادبیات ایران به جامعه ایرانی و کانادایی پایه گذاری شد، میزبان این برنامه می باشند.



new/gariel-garcia-marquez1.jpg
یادداشت ویراستار بر نسخه اسپانیایی رمان تا ماه آگوست

روزهای آخر گابو

ترجمه علی اصغر راشدان

سپاسگزاریم از رودریگو و گونزالو گارسیا بارخا، به خاطر اعتماد‌شان به من در آن روز آگوست که تلفن زدند تا بگویند تصمیم گرفته اند «تا ماه آگوست»، به چاپ سپرده شود و من باید ویراستارش باشم. این مقوله یک مسئولیت دلهره آور بود، اما شهامت و اعتماد‌شان در سراسر روند پردازش، بزرگترین واگذاری پاداش یک عمرم بوده است. خاطره مرسده بارخا که تصمیم گرفت درهای خانه را به خوبی و به عنوان محل مطالعه، به رویم باز کند، همیشه در این ماه ها حضور داشته است.



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

عقدۀ کنونی برخی از «ما» چیست؟

اگر تعادل مورد نظر "م. امید" شاعر را در زمینۀ سیاست و مدیریت کشورداری بجوئیم، تعادلی که همچون دستاورد تامل و چاره جویی از بطن نگرش زیبایی شناسانه شاعر و رویکردش به تعهد اجتماعی بر میآید، به سیستم نظری- عملی خاصی می‌رسیم. سیستمی که هم حاکمیت ملی را تضمین و هم شانس مساوی افراد در رسیدن به ریاست اجرایی کشور را مهیا کند. ناگفته روشن است که اشاره ضمنی مفهوم "حاکمیت ملی" هم با دست درازی بیگانه استعمارگر و هم با «آقا بالاسر خودشیفته»، خط کشی دارد که خود را نماینده آسمان می‌خواند تا بر ما زمینیان سروری کند.



new/hossein-dowlatabadi02.jpg
حسین دولت آبادی

حاشیه، حیا

باید چند سالی می‌گذشت تا آن تصویر و تصوری که از پاریس زیبا، رویائی و خیال‌انگیز به من داده بودند، به مرور زمان فرو می‌ریخت، تا چشم‌هایم به روی چهرة پاریس مهاجران و مردم حاشیه باز می‌شد، تا از نزدیک روزگار آن‌ها را می دیدم و همه چیز را باور می‌کردم. شاید اگر در شهر پاریس رانندة تاکسی نشده بودم، این اتفاق نمی‌افتاد و واقعیّت به این زودیها جای آن تصورّت توریستی و رمانتیک را نمی‌گرفت. تاکسی مرا با گوشه و کنار پاریس و حومه و با محلّه‌هائی آشنا کرد‌که پای «جّن و انس» به آن‌جا نرسیده بود.



new/asad-seif06.jpg
اسد سیف

مرگ در «مکه سرخ»؛ قربانیان ایرانی سرکوب‌های استالینی

هر شب در سراسر مسکو با فرارسیدن تاریکی «کلاغ‌های سیاه» دم در خانه‌ها توقف می‌کردند و بازداشت‌ها آغاز می‌شد. اغلب مردم خوابشان نمی‌برد. پابرهنه از رختخواب بیرون می‌جهیدند و از شکاف باریک لای پرده به تماشا می‌ایستادند که چکونه همسایگان، دوستان و همکارانشان را با خود می‌برند. خوابشان نمی‌برد تا حوالی سحر که موتور اتوموبیل‌ها روشن می‌شد و هیکل‌های تیره جمع‌آوری‌شده کنار در ساختمان سوار می‌شدند و همه‌چیز آرام می‌شد تا شب بعد...به انتظار تکرار همه این‌ها بنشینند...صبح هویت بازداشت‌شدگان معلوم می‌شد و مدیر ساختمان یا سریدار در فهرست ساکنان مجتمع که بنا بر قواعد آن‌زمان کنار در ورودی اصلی آویزان بود، خط سیاهی روی نام آنان می‌کشید...



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

من ایرانم

بر هر دیوارِ ریخته اش
برسردرِهرویرانه خانه اش
برتابوت ها
براشکِ گونه ی مادران
از هزاره هایِ دیروز
وُ
طغیانِ غرورش
نوشته اند



س. سیفی

بهنود و عطا دو باجناق اند / هادی خرسندی

هادی خرسندی به قول عروضی‌ها (عروضیون) این قطعه را با وزن مفعولُ مفاعلن مفاعیل (بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور) سروده است. استفاده از چنین وزنی بین شاعران پیشین کمتر باب بود. ولی ایرج میرزا بر خلاف شاعران دیگر به کاربرد آن اشتیاق نشان می‌دهد. انگار چنین وزنی با سرودن طنز و لطیفه بیشتر سازگاری دارد.
همین سازگاری در شعر هادی خرسندی نیز به چشم می‌آید. حتا زبان موزون و خودمانی هادی خرسندی در این قطعه با زبان ایرج هم‌سویی و هم‌سانی دارد. روایت‌هایی که از هجو این و آن آغاز می‌شوند، تا به نمونه‌ای روشن و گویا از طنز اجتماعی ببالند. حتا واژه‌های این قطعه‌ی شیرین نیز نمونه‌ای گویا از همان واژه‌های ایرج را تداعی می‌کند.



حسن جلالی

نام همه کارگران معدن، ویرانی من است

شهری
در هیاهویِ گُماشته ها
و سوداگرانِ
نان
و جان!
در خاموشی فرو رفت



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

سمفونیِ فقر

نان در دهانِ کودکِ آواره خواب ست
دنیایِ او مُشتی شن وُ شرم وُ عذاب است
باشد خدا صیادِ این دریایِ مُرده!
ای نا خدا دریایِ مهرت هم حباب ست



hasan-hesam03.jpg
حسن حسام

آهو در بند

برام مث روز روش بود که برادرا واسه چی می‌خوان برن جلو و بچسبن به فرمانده حاج غفار! به رفاقتمون قسم این مث روز برام روشن بودکه با معرفتا عجله دارن خرابم کنن، می پرسی از کجا میدونم؟ بَهَه خونه ت آباد ! نالوطی یا واسه همین چغلی و خود شیرینی فرزی دوتایی چپیدن بغل حاجی ‌که تا برسیم به اوین، فرصت کنن داستانو با آب‌و‌تاب برا ش تعریف کنن و کاسه‌کوزه‌ها روصاف بشکنن رو سرم و همه چیز رو بذارن گردن من ِبی‌چاره! حالیته عزیز؟



new/amir-karab.jpg
امیر کراب

هفت گام تا رسیدن به جزیره ی قلب جهان!

یادداشتی بر کتاب «رویاها و جستارها» رضا نجفی

در واقع یادداشتهای شبانه نجفی، بیشتر آن چیزهایی که ذهنش را مشغول کرده یا به چالش کشیده است روی کاغذ می آورد تا هم از بار گران آن راحت شود و ذهنش از این افکار تخلیه شود تا چیزهای جدید را تجربه کند و ما خواننده در لابیرنت خوابها و یادداشتهای نويسنده سیر آفاق و انفس میکنیم و در آخرین یادداشت دوست داریم ادامه می یافت تا ما هم لحظه هایی از زندگی مادی منفک شویم و آن چیزهایی که نویسنده نگفته خودمان ذهنمان را به چالش بکشیم



new/nasim-khaksar06.jpg
نسيم خاكسار

زاری‌های دو برادر افغانستانی در کنار دو تابوت

راستی در این جهان بی‌رحمی که هر روز ده‌ها زن و مرد و کودک فلسطینی زیر بمباران‌های هواپیماهای اسرائیلی در غزه کشته می‌شوند و آینده‌ای نیز برای آتش بس وجود ندارد.، وقتی در جنگ بین اوکراین و روسیه، پس از حمله روسیه به اوکراین، میلیون‌ها اوکراینی مجبور به ترک وطن شده‌اند، وقتی دروغ و دغا همه جای دنیا را فرا‌گرفته، زاری‌های دو برادر در کنار دو تابوت اصلاٌ جایی برای دیده شدن دارد؟ این پرسش آزار دهنده‌ای است که در این وضعیت بسیار دردناک جهان هرروز و هر پگاه با خواندن خبری یا دیدن عکسی دلخراشی از این حوادث از خودمان، از هستی ویران خودمان، می‌کنیم.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

به دار زدن محسن

تا چند بر بام خانه‌ی من می‌کوبی
و خواب مرا می‌آشوبی؟
آیا از دروازه‌ی زندانی می‌آیی
که مادر محسن آنجا دیروز
با شنیدن خبر اعدام پسرش
فریادی از جان بر‌کشید؟



new/sebyle-berg1.jpg
زبیله برگ

هر کتاب تازه، تلاشی نافرجام است
(زن و مشکل نویسنده بودن)

برگردان فهیمه فرسایی

احتمالاً نویسندگان زن اغلب با پرسش‌هایی درباره‌ی رمز و راز خلاقیت و مقررات خودخواسته‌ی انضباطی‌اشان روبرو می‌شوند، زیرا هیچ کس نمی‌تواند تصور کند که نوشتن رمان یا نمایشنامه می‌تواند آن گونه و آن‌‌قدر کسل کننده باشد که از گفته‌های تردید‌آمیز نویسندگان می‌توان دریافت. هنوز باید رازی وجود داشته باشد، چیزی درخشان یا ممنوعه در رابطه با مواد مخدر یا اتاق‌های تاریک زیر شیروانی. ولی این‌طور نیست. هیچ چیز نیست. موافق نظریه‌ی کارشناس ارشد دکتر ک. آندرس اریکسن: «ده هزار ساعت تمرین می‌خواهد تا انسان در تکوین توانایی‌های خارق‌العاده موفق شود.»



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

قاصدک من

تو را در خیال می‌بینم
دور از من شکفته
پُر پر و پُر خبر
اما تا بادی نیاید
پرهایت گویا
خیال پرواز ندارند.



»  «کلام سی‌ام از حکایت قفس»
»  تا ماه آگوست ( ۶ و بخش آخر)
»  سرود همسرایان
»  دخترک معلول (ثبت یک خاطره)
»  پیوند پنهان دو فتوا، سلمان رشدی و کشتار ۶۷
»  مجالِ جاودانگی
»  در سوگ سهراب (بخش هفتم)
»  در آغوشِ آزادی
»  صدایم باش
»  نقش دو متن در تاریخ فعلیت‌دار ما
»  قلمرو قدرت
»  روسری‌هامان را برمی‌داریم
»  دری گشوده خواهد شد
»  «کلام بیست و نهم از حکایت قفس»
»  آتش‌پارگان
»  مخترع
»  نیویورک
»  تا ماه آگوست(۵)
»  مکاتبه با النا فرانته (زن و مشکل نویسنده بودن)
»  بارانِ مهتاب
»  زندگی در رمزوراز
»  نشانه‌گذاری جنگل در «گورکن‌ها»ی صادق چوبک
»  کابوس
»  به پیشواز چهارپاره ای از صنم نافع
»  میراث
»  «کلام بیست و هشتم از حکایت قفس»
»  هله خورشیدِ شباهنگِ تو آمد
»  ستون کج جنگ
»  با گیسوانی رها در باد،
»  مدال‌ها و روبان‌ها، قاصدک ها و پروانه‌ها
»  تا ماه آگوست (۴)
»  ای عاشقانِ دروغ
»  سه شعر در سالگرد کشتار خونین شصت و هفت و سراسر دهه شصت
»  یک عکس یادگاری
»  نمود منقلب جامعه و جهان در زبان نظام
»  کابوس شب
»  خنده ی بی دندان دهر
»  میز تحریر، کوسه و محل‌های شنا (زن و مشکل نویسنده بودن)
»  دادگاه
»  چشمانم روشن شد
»  در سوگ محمدعلی بهمنی ماهی زُلال پرست‌ و«شب نشینی ِخرچنگ های مرُدابی»
»  کرکسِ کردارِ سکوت