logo





هف‌خطی که «هف‌خط» نیست

جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶ اوت ۲۰۲۴

س. سیفی

صادق چوبک نمایشنامه‌ای با نام "هف‌خط" دارد که آن را در مجموعه‌ی روز اول قبر به چاپ رسانده است. تاریخ نگارش این نمایشنامه‌ی سه پرده‌ای به سال ۱۳۱۹ خورشیدی بازمی‌گردد. زمانی که رضاشاه هنوز بر اریکه‌ی قدرت تکیه داشت و نفس‌های آخرش را در قدرت می‌کشید. این موضوع را از پیش برای آن یادآور می‌شوم که شاید خواننده به تصویر درست‌تری از زمان وقوع داستان نمایشنامه دست یابد. محمد، گُلی، استادعلی و پلیس شخصیت‌های اصلی نمایشنامه به شمار می‌آیند که در همین راستا صاحبخانه، زن صاحبخانه و دو نفر از خویشان او نیز در نمایش نقش می‌آفرینند.

حوادث پرده‌ی اول نمایشنامه در تون حمامی می‌گذرد. تون حمام بنا به تصویری که چوبک از آن به دست می‌دهد همانند "ستمگری است که دهانی شعله‌ور در آن جا دارد". محمد در نقشی از عاشقِ گلی و شاگرد استادعلیِ بنّا به نمایش پا می‌گذارد. گلی مجاور ساختمانی مستأجر است که این دو در آن به بنایی اشتغال دارند. در همین ساختمان است که گلی از دور با نگاه‌های عاشقانه‌اش هوش و حواس محمد را به بازی می‌گیرد. تا آنجا که محمد نیز به او دل می‌بازد. این عشق آرام و قرار را از محمد می‌رباید و او در خواب نیز همچنان گلی را می‌جوید. اما گلی او را مثل هر معشوق دیگری با دست پیش می‌کشد و با پا پس می‌زند.
محمد می‌خواهد او را پس از ازدواج به ده خودشان بازگرداند اما گلی از دهاتی‌ها بد می‌گوید و به زندگی در ده رضایت نمی‌دهد. حتا زندگی با دهاتی‌ها را دون شأن شخصیت شهری خویش می‌بیند. گفتنی است که گلی هرچند از روستای شیان لویزان نام و نشان دارد، ولی اینک خودش را شهروندی تهرانی می‌خواند.

محمد در چاره‌جویی از عشق خود از استاد‌علی یاری می‌خواهد و استاد‌علی چاره‌ی کار را در آن می‌داند که او را در شهرنو جهت خالکوبی به دست یعقوب بسپارد. چون توان و اقتدار یعقوب را در این می‌بیند که گویا یعقوب می‌تواند ضمن خالکوبی بر سینه‌ی محمد، برای همیشه طلسم این ماجرای عاشقانه را بشکند.

در پرده‌ی سوم و پایانی نمایش محمد با خالکوبی در حیاط خانه‌ی گلی ظاهر می‌شود. او مطمئن است که اگر گلی چشمانش به این خالکوبی بیفتد، طلسم کارش را خواهد کرد و او سرآخر به خواست محمد گردن خواهد گذاشت. به همین منظور هم نیمه‌های شب خودش را از دیوار خانه‌ی گُلی بالا می‌کشد و سراغ اتاق او را می‌گیرد. پیرهنش را هم پاره می‌کند و به دور می‌اندازد تا تأثیر خالکوبی هرچه بیش‌تر و به‌تر عیان گردد. سپس خودش را به رختخواب گلی می‌رساند، ولی گلی در خوابی سنگین به سر می‌برد. محمد برای بیدار کردن گلی با خود زمزمه می‌کند: "بیا دختر بریم ده مثل شیرین و فرهاد زندگی کنیم. خودم نوکریت می‌کنم ... دلم نمیاد تورو بیدارت کنم. خودت چشات را واز‌ کن و بمن نگاه کن ... پاشو ببین چه طلسم قشنگی واسه‌ی خاطر تو رو‌سینم کندم. تموم‌ گوشت تنم سوزن‌آجین کردم تا تو منو بخوای".

سرآخر گلی از خواب برمی‌خیزد و بدون آن‌که محمد را بشناسد با آشفتگی فریاد می‌زند: "به دادم برسین. دُزّ، دزّ". با همین فریادهاست که پلیس از راه می‌رسد. دستبندش را به صاحبخانه می‌سپارد تا او محمد را دستبند بزند. چون مدعی است که دارد از فرار محمد جلوگیری به عمل می‌آورد. صاحبخانه کم‌کم ترسش از محمد می‌ریزد و درمی‌یابد که او همان شاگرد بنایی است در ساختمان مقابل به کار اشتغال داشت.

گلی نیز پس از آن‌که به ماجرا پی برد برای رهایی محمد از دام پلیس تلاش ‌کرد اما دیگر کار از کار گذشته بود. گلی هرچند برای پلیس توضیح داد که او دزد نیست و شاگرد استاد‌علی است اما پلیس توضیح گلی را نمی‌پذیرفت و گلی را به تبانی و همدستی با دزد متهم می‌کرد. در عین حال گلی در این مخمصه از دلداری و دلجویی محمد غافل ‌نمی‌ماند. چنان‌که خطاب به او می‌گفت: "چه تن و بدن قشنگی داری. چه نقش و نگار خوشگلی. الهی قربونت برم. من کنیزت می‌شم ... من نمی‌دونستم تن و بدن تو اینقده خوشگله. میام بات ده. زنت می‌شم. کنیزیت می‌کنم ...".

ولی پلیس به گفت‌وگوهای عاشقانه‌ی گلی و محمد اعتنایی نکرد و برای این‌که به دست محمد دستبند بزند دو تا چَک هم بیخ گوشش خواباند. سپس صاحبخانه و دیگران نیز جرأت یافتند و او را به باد کتک گرفتند. در این کتکاری گلی هرگز از شیون و گریه باز نمی‌ماند. نمایشنامه نیز در همین‌جا پایان می‌پذیرد.

شخصیت‌های اصلی نمایش چوبک هرچند اصل و تباری روستایی دارند و به زبانی غیر شهری سخن می‌گویند اما به استثنای محمد همگی بر شهریگری خویش و ماندگاری در شهر پا می‌فشارند. گلی زمانی حاضر می‌شود پس از ازدواج با محمد به ده بازگردد که دیگر کار از کار گذشته است. از سویی راستی و صداقت محمد را پلیس نمی‌فهمید چنان‌که خیلی راحت او را "هف‌خط" می‌نامید. چون پلیس تصوری را در ذهن خویش می‌پرورانید که انگار او از پیش روزگارش را در زندان به سر آورده است و این خالکوبی‌ها را یادگار همان دوران می‌دانست.

هم‌چنین پلیس در حالی محمد را هف‌خط می‌خواند که او جز عشق صادقانه به گلی شور دیگری در سر نداشت. این نامگذاری در تناقضی آشکار با شخصیت محمد، عنوانی همیشگی برای نمایش قرار می‌گیرد. ولی در حقیقت بین رفتار قهرمان اصلی نمایش با هنجارهای هرچه آدم هف‌خط فرق و فاصله‌ای آشکار به چشم می‌آید.

به استناد ادبیات کلاسیک فارسی هفت‌خط به جام‌هایی اطلاق می‌شود که سطح بیرونی آن‌ها را برای اندازه‌گیری شراب جانمایی کرده‌اند. در این جانمایی پایین‌ترین قسمت جام فرودینه نام می‌گرفت و پس از آن به ترتیب کاسه‌گر، اشک، ازرق، بصره، بغداد و جور قرار می‌گرفتند. چنان‌که دیده می‌شود جور خط هفتم جام شمرده می‌شد که به حتم بیش‌ترین حجم شراب را در بر داشت. در این تقسیم‌بندی به واقع هفت‌خط کسی را می‌دانستند که می‌توانست بیش‌ترین میزان شراب را سر بکشد.

در همین راستا شعری نیز از ادیب‌الممالک فراهانی به یادگار مانده است:

هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد و بصره و ارزق / اشک و کاسه‌گر، فرودینه

اما از این نامگذاری در محاوره‌ی امروزی برای شارلاتان‌های حرفه‌ای سود می‌جویند، کسانی که در کلک و حقه کم‌تر می‌توان لنگه‌ای برایشان یافت. نامگذاری چوبک نیز به همین معنای امروزی آن باز می‌گردد. انگار نویسنده در جامعه‌ای می‌زیست که در دستگاه دادگستری آن هف‌خط‌ها به آسانی از قانون آن وامی‌رهیدند تا افراد ساده‌دلی همانند محمد را به جای ایشان به زندان بسپارند.

در این نمایشنامه پافشاری محمد جهت بازگشت به ده از آن‌جا ناشی می‌شد که او لابد دستیابی به صداقت و عشق را تنها در روستا و ده ممکن می‌دید. نخستین مهاجرت‌های روستاییان کشور به شهر به خوبی در این نمایشنامه بازتاب می‌یابد. ولی بسیاری از ایشان که در جست‌وجوی کار به شهر روی می‌آوردند نمی‌توانستند به سنت‌های شهری وفادار باقی بمانند. به همین دلیل هم دوباره سراغ روستای خودشان را می‌گرفتند تا شاید در فضای آن به آرامش مورد نظر دست یابند. چنین نگاهی در اکثر آفرینش‌های هنری عصر و دوره‌ی رضا‌شاه و حتا پس از آن هم به چشم می‌آید. در این گروه از داستان‌ها کم نیستند انسان‌های شهرنشینی که حسرت روستا را می‌خورند و بازگشت به آن را در دل می‌پرورانند. حتا بسیاری از نویسندگان و شاعران همین دوره نیز به چنین دیدگاهی دل سپرده‌اند. اما چوپک در اندیشه و زندگی خویش هرگز چنین نگاهی را بر نمی‌تابد. چون او شخصیت‌های داستانی نمایشنامه‌اش را در آرزوها و رفتارشان آزاد می‌گذارد و خود به عنوان ناظری بی‌طرف عمل می‌کند.

صادق چوبک در این نمایشنامه زبان نوشتاری رسمی را به دور می‌ریزد و ضمن هماوایی با شخصیت‌های روستاییِ نمایشنامه زبان نیمه شهری نیمه روستایی ایشان را برای نوشتن اصل قرار می‌دهد. در این نوع از گویش، واژه‌ها نیز صیقل می‌پذیرند و ضمن تغییر یا جابجایی حروف با زبان نیمه روستایی گوینده‌ سازگار می‌نمایند. آوردن نمونه‌هایی از آن‌ها چندان بی‌فایده نخواهد بود: وختی‌که، نزدیکای صبّه، راسی، دزّی، مثه، هفخ‌ط، اتفار، قلف، رخت بشوری، میرفوشم.

در توضیح یادآور می‌شود که امروزه نیز مردم عادی در محاوره‌ی خویش این واژه‌ها را همان گونه به کار می‌برند که قهرمانان نمایش چوبک از آن سود می‌جویند. چنان‌که وقتی‌که را وختی‌که تلفظ می‌کنند، نزدیکی‌های صبح را در قالب همان نزدیکای صب به کار می‌برند، راسی، دزی، مثه و هف‌خط با حذف یک حرف از تمامی آن‌ها، خیلی راحت به جای راستی، دزدی، مثله و هفت‌خط می‌نشیند. در اطوار حرف "و" در مخرجی از "ف" ادا می‌شود. اما در قفل جایگاه و کرسی حرف‌هایی از یک واژه را جابه‌جا می‌کنند تا به ظاهر تلفظ آن‌ها آسان‌تر گردد. همین روش در کاربری می‌فروشم نیز ادامه می‌یابد. چنانکه نویسنده همه جا از زبان شخصیت نمایشنامه می‌فروشم را میرفوشم می‌نویسد.

در همین راستا واژه‌هایی نیز بر زبان مردم عادی جاری می‌شود که کاربرد آن‌ها می‌تواند به سهم خود بر غنای زبان گفتاری و نوشتاری رسمی بیفزاید. برای نمونه نویسنده در متن نمایش این عبارت را می‌آورد: "با اون دسّای کثیفت که هیچ‌وقت پاکمونی ندارن". پاکمونی از همین واژه‌هاست که به عنوان صفت شایستگی و لیاقت بر زبان شخصیت نمایش می‌نشیند.

زبانی که چوبک و بسیاری از نویسندگان معاصر از آن سود می‌جویند با زبان نوشتاری رسمی چندان همسویی و همراهی ندارد. چون در زبان این گروه از نویسندگان گویش غیر رسمی مردم اصل قرار می‌گیرد. اما بسیاری از واژه‌هایی را که نویسندگانی چون چوبک به کار می‌گیرند، هرگز نمی‌توان در واژه‌نامه پیدا کرد. به همین دلیل نوشتن واژه‌نامه‌‌های جدید در زبان فارسی بیش‌تر اهمیت می‌یابد. واژه‌نامه‌هایی که در پژوهشی میدانی به زبان مردم کوچه و بازار بی‌اعتنا باقی نمانند تا فهم این نوع زبان برای دانشگاهیان و دانش‌پژوهان آسان‌تر گردد.

جدای از این علی‌رغم آنکه قریب هشتاد سال از نوشتن این نمایش می‌گذرد، ولی اجرای امروزی آن در ایران با سلیقه‌ی جمهوری اسلامی سازگار نمی‌نماید. چون جمهوری اسلامی بنا به طبیعت خویش آشکارا به نمایش عشق و عاشقی روی صحنه رضایت نمی‌دهد، خالکوبی را ناپسند می‌شمارد و بر نقش‌آفرینی منفی پلیس نیز در روایت‌های داستانی گردن نمی‌گذارد. پلیسی که خیلی راحت به مردم فحش می‌دهد و حتا در این نمایشنامه گلی را سلیطه می‌نامد.

تمامی شخصیت‌های داستانی چوبک زبان ویژه‌ی خودشان را دارند. آنان در داستان با همان زبانی سخن می‌گویند که در جامعه با استفاده از آن زبان ارتباط برقرار می‌کنند. با این نگاه است که در داستان‌های چوبک همانند بسیاری از داستان‌های نویسندگان معاصر بین زبان آژان و پاسبان با زبان دبیر و معلم و یا فلان روستایی فاصله می‌افتد. چون هر یک از آنان در محاوره‌ی عمومی واژه‌ها و اصطلاحات خودشان را بر زبان جاری می‌کنند. حتا ساختار دستوری ویژه‌ای را به کار می‌گیرند که دیگران شاید از آن غافل بمانند. بدون تردید تمامی این ویژگی‌ها را باید به پژوهش‌های دانشگاهی کشانید و به زبانی آکادمیک به دانشجویان آموزش داد. با چنین رویکردی به حتم فاصله‌های موجود بین حوزه‌های دانشگاهی و ادبیات معاصر کم‌تر خواهد شد. چون دانشگاهی که ادبیات و زبان مردم را برنتابد هرگز نخواهد توانست پاسخگوی نیازهای امروزی ایشان باشد./

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد