حسن جلالی

تمام می‌شود این ملالِ هزاره؛

سپیده‌ دمید وُ...
صبح
از فَلقِ سرخ برآمد
خواب از چشمانم گریخت
گرم نشد دلم



nafisi.jpg
مجید نفیسی

سرود لی‌بو بهنگام بازگشت

هنگام آن است که با سایه‌های غروب کوچ کنم.
عبای بی‌آستر، باشلقِ گُلدار
مرا بگذار تا از بلندیها به‌زیر آیم
بدانجا که قایقران در نیزار خاموش
ایستاده است.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

بَبر وُ بَرّه وُ بادفروشانِ رأی

ابر آمد وُ ببر آمد وُ آن برّه عیان شد
با دلهره بگریخته باران وُ نهان شد
ابر از پیِ ابر آمده بگرفته زمان را
خون شد دلِ این خانه دگرباره خزان شد!



new/nasim-khaksar06.jpg
نسيم خاكسار

یک قتل سهوی

گزارشی داستانی از ماجرایی بسیار واقعی

یک هفته طول کشید تا خانواده الیاس توانستند جسد او را تحویل بگیرند. پیکر الیاس را در زادگاهش و در گورستانی در روستای «بند بنفش» در استان هرات به خاک سپردند. وقتی او را به خاک می‌سپردند برفی سنگین می‌بارید و چند کلاغ بر دیواری ویران نزدیک به قبر او نشسته بودند و چند کلاغ دیگر نیز قار قارکنان بر فراز جمعیت پرواز می‌کردند؛ وقتی قاری دعوت نشده‌ای بر سر مزار او قرآن می‌خواند. از این برف سنگین و حضور کلاغ‌ها و قاری دعوت نشده، خبری در جایی منتشر نشد، هم‌چنان که از گیجی و گریه‌های برادرزاده‌های دو قلوی الیاس که نمی‌دانستند بهتی را که از مرگ عموی جوان‌شان، بر چهره پدر ماتمزده‌شان نشسته چطور برای خودشان معنا کنند. به طور معمول این چیزهای پیش پا افتاده در روزنامه‌ها جایی برای انتشار ندارد.



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

ماهرخ

« شیر مادرش حلالش هرکی اسم ماهرخ رو رو تو گذاشته، واقعا ماهرخ هستی. از دیشب تا حالا که باهات بوده‌م، به اندازه ی تموم عمرم زندگی کرده و لذت برده‌‌م . هیپیا میگن، سریع زندگی کن، شدید عشق بورز، جوون بمیر. چیقدر این شعار با مذاقم جوره. ازته دلم میگم، دوست دارم چن سال باتو زندگی و عشق بازی کنم و جوون بمیرم، ماهرخ ماهم. »



shahab-taherzade.jpg
شهاب طاهرزاده

کینه‌ها

این‌همه کینه که داشتیم بر جهان
این‌همه غرور که داشتیم بر بیان

آن‌همه راه روشن که روبروی ما بود
آن‌همه راضی بودن با آرزوی دگران



new/masoud-pourhadi1.jpg
مسعود پورهادی

زبان گیلکی

گیلکی از زبان های ایرانی نو است که در بخش‌هایی از گیلان رواج دارد. گیلکی در کنار تالشی و تاتی منطقه جنوب گیلان از گویش‌های عمده این منطقه به شمار می‌آید، شواهد زبان شناختی نشان از تعلق گیلکی به زبان‌های شمال غربی ایرانی دارد. و با زبان‌های تالشی، تبری، تاتی هم خانواده است و مشترکاتی با زبان‌های کردی، بلوچی، سمنانی و قصرانی دارد.



new/roxana-hamidi.jpg
رکسانا حمیدی

آن شب یلدا

همه جا پر از آدم بود. پر از در بود. یک در را باز کردم، بوی عجیبی توی صورتم خورد، دو مرد روی یک مبل بزرگ نشسته بودند و معلوم بود از دیدن من خوششان نیامد.
در آشپزخانه، روی زمین و زمان ظرف و خرت و پرت دیده می‌شد. همان جا دختر کلاه قرمزی را دیدم که بین بازوهای مرد چاقی که از بقیه مسنتر به‌نظر می‌رسید، لم داده بود. قبلش همین دختر به اصرار همه با صدای تو دماغی شعر خوانده بود.



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

در دمدمه های زن، زیتون و زنده زیستن

شعری دم می‌کنم
دمادم صبح
وقت قرائت سهره و کبوتر
که خوب می شناسند چگونه برشمردن مهره های خواب را
شاید بگوئید با این‌همه حادثه در جهان؟



new/asad-seif05.jpg
اسد سیف

انقلاب و تبعید؛ روایت خشمگین درماندگی در «برادرم جادوگر بود»

انقلاب و ادبیات داستانی ایران در تبعید

برادرم جادوگر بود» روایت سردوزامی‌ست از جوانمرگی، دوستی، عشق، به زیر پا گذاشتن تمامی ارزش‌های انسانی و سیاست در کشوری به نام ایران. فریادی‌ست و یا هق‌هق گریه‌ای از عمق که هم‌چون نعره‌ای صدای آن توفنده و پیچان، هم‌چنان شنیده می‌شود. چون شلاقی با تمام نیرو بر همه زخم‌های تاریخ هستی ما فرود می‌آید تا تابوشکنی کند و بر زبان‌نرانده‌ها را آشکار سازد. می‌توان نام داستان بلند، رمان، خاطره‌نویسی، نقد و یا حتا گزارش‌نویسی و یا روایت بر آن گذاشت. «برادرم جادگر بود» همه این‌ها را در خود دارد، بی‌آن‌که یکی از آن‌ها باشد. و این از برجستگی‌ها و ارزش‌های آن است. این از ویژگی‌های سردوزامی‌ست که می‌کوشد از هر نوشته‌ای یک متن ادبی بسازد.



غ – عبدی

نگاهی به شعرِ «همین یکی دونشانه ..»

سروده ی عباس خاکسار درسایت عصر نو

شعر کوتاه « همین یکی دونشانه ..» عباس خاکسار ، در ساختاری منسجم در پیوند با عناصری آشنا ، دامون همیشه سبز جنگل، پوکه فشنگ های بجا مانده ، قمقمقه ی خالی از آب ، رد پایی به سوی بلندای آن کوه ، آوای سینه سرخی در دور دور های جنگل و در آخر نفس نفس زدن برای رسیدن به آن بلندا ی کوه توسط راوی؛ بیانگر آن حادثه ای است به نام - سیاهکل- ، که هرچند پا در گذشته تاریخی ما دارد و نسلی پیر، که حادثه سیاهکل در جوانی اش روی داده، اما هنوز زنده است و جسارت و صداقت اش در امر مبارزه، می تواند نیرو بخش تاریخ حال و آینده ی مبارزین پیر وجوان این سرزمین، ایران ما باشد.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام ششم از حکایت قفس»

ای بابا! پس چرا نگفتی؟! می خوای خودتو امتحان کنی و ببينی که چقدر می تونی در برابر تشنگی دووم بياری؟! به اونم می رسيم! فعلا سويچ اون يخچال کوچيکه ی کنار دستتو می زنم. يه چراغ سبز روشن ميشه. اون چراغه، يه دکمه اس. فشارش که بدی، در اون يخچاله باز ميشه وو... يه ليست کامپيوتری از انواع و اقسام نوشابه ها، از الکليش گرفته تا غير الکليش، از گرمش گرفته تا داغش، از خنکش گرفته تا تگريش، می زنه بيرون و تو، فقط ، باس يکی از اونهارو يا هر چندتا که عشقت بکشه وو دلت بخواد، انتخاب کنی و انگشت اشاره تو، بذاری روی اسم اونی که میخوای و...



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

بر کاکُلِ اُمید

شب را
تا
نگاهِ سپیدِ سپیده دمان
و
آئینه را
شاهدی
بر کاکُلِ اُمید



new/amir-karab.jpg
امیر کراب

دو شعر

چه زیباست:
در نگاه یارصید شوی!
و چون صدفی از مروارید
تو را پاس بدارد!
هر چاشتگاه،تو را زندگی بخشد
تا شامگاه، تو را به صندوق خانه دلش بسپارد



masoud-delijani.jpg
مسعود دلیجانی

مرگِ سیاه

در همآغوشی ژرف بودم
با قطرهٔ شبنمی، زلال
بر بستر لعل گون گلبرگی سرخ فام
که تا انتهای بی انتهایی اش رفته بودم.



new/shahryar-hatami1.jpg
شهریار حاتمی

چشم به راه

چشم به راھم در باد،
که زوزه کشان، پای می کشد در دشت.
در مسیر شن و خاک ام
و این باد وحشی‌ که با ذرات شن ها
هر روز
گلوله بارانم می کند.



ا. رحمان

دوباره باز می گردیم،

دیشب شهر را دوره کردم
راهِ طولانی رفتم
نقاط ناشناخته‌، کور
خط قرمزی
گردنِ شهر را بریده بود
انبوهی از سایه ها



mohammad-binesh1.jpg
محمد بینش (م ــ زیبا روز )

نمکسارِ معانی

{نگاهِ مولوی به تناسخ}(بخش نخست)

« تناسخ آنست که بازگشت با تغییر و تبدیلِ صورت وحلیه و شمایل باشد؛ بنا براین اگر در مراجعت، باز به صورتِ انسان برگردد، آن را نسخ گویند و اگر بصورت حیوان باشد، «مسخ»خوانند و تناسخِ جمادی را «رسخ» و نباتی را «فسخ»‌ اصطلاح کرده اند. (۲) تناسخ و انواعش سابقه در هندوییسم و بودیسم و آموزه های فلسفیِ فیثاغورس دارد؛ ولی در بعضی شاخه های ادیان ابراهیمی از جمله در اسلام همراه با تاویلاتی نشانه هایی از خود باقی نهاده است.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

از عشق زیبا می‌شوی

برای عاشقانِ شهرِ مهر

از جان چه می گویی مرا،ای جانِ من قربانِ تو
جانم چه ارزد پیشِ تو ای روحِ من حیرانِ تو
ایکاش شعری می شدم تا در دلت غوغا کنم
مُشتِ دلم را وا کنم جانِ دلم رسوا کنم



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

صدای ساقه عید

به نقطه تراکم رسیده بودیم
در دهلیز های سفر
و بالای سرمان قهوه سرو می‌کردند
پیشخدمت های جوان
در سینی های خوش آهنگ
انگار در فیلم های بیهوشی می گذشت



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

باغ زردآلو

ظهر که می شد، انگار توی هرم تنور بودیم. تابستان بود و بچه ها و ما، خودمان از همه بیشتر، هوس بیرون زدن از تهران پر دود و دم خفه کننده و ترافیک نفس‌گیرش بودیم. مثل هر صبح جمعه، وسائل پیک نیک را جمع و جور و گذاشتیم توی صندوق عقب پیکان فست‌بک آلبالوئی. جفت بچه ها پریدند توی ماشین و صندلی عقب را اشغال کردند و جیغ و دادشان گوش فلک را کر کرد.



new/roksana-hamidi.jpg
رکسانا حمیدی

نگاهی به رمان «روسپیان؛ صادق‌ترین معشوقه‌های عالم‌اند»

داستان این رمان داستان مردان پا به سن گذاشته‌ای است که پیرانه سر، فیلشان یاد هندوستان می‌کند. مردانی که در امریکا زندگی می‌کنند و دلشان که دلبر جوان می‌خواهد. آنها به رسم سالیان دور تصور بر این دارند که آن زنان جوان نه عاشق رنگ و رخسارشان بلکه شیفته تجارب و امکاناتشان به آن‌ها دل خواهند باخت و خواهند آمد و برایشان سفره عشرت و خوشکامی خواهند چید. غافل از آنکه زمانه دیگرگون شده و این زنان، آن زنان بی‌خبر و بی‌دست و پا نیستند. آن‌ها نیز اهل داد و ستدند. اهل کندن و گریختنند. بازی‌های مردانه را آموخته‌اند. آنها نیز از مردمان زمانه خود هستند.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

بیلی هالیدی*

برای ماه تاریخ سیاهان در آمریکا


دختر سیاه! با تو می رقصم
دست بر کمرگاهت می گذارم
و پاورچین، پاورچین چرخ می زنم.
رِنگ بازیگوشت در هر رگم رخنه می کند
و شوری پوستت در خونم ته نشین می شود.



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

برایِ تو

گاه
زیرِ باران با یادِ تو
گاه
در عرق ریزانِ نخل
کنارِ تو
گاه
از چشمه ی چشمانت
جرعه ای



مسعود مولازاده

حاشيه اي بر : پرسه در هزار توي كتاب «هزار و يك شب »

نوشته : رضا علامه زاده


اما عزيز اين جوان خوش سيما از حمام دامادي در مي آيد و بجاي آمدن به خانه به دنبال يافتن خانه يكي ازدوستانش براى دعوت او به مجلس عقد در كوچه ها سرگردان ميشود و بامداد به خانه ميرسد ؛ زمانيكه مجلس عقد برهم خورده و عزيزه گريان و پريشان منتظرش نشسته . عزيزه اما عاشقي از تبار ديگري است . وقتى عزيزه ماجراى غيبت عزيز را از دهان او ميشنود يقين ميكند كه معشوقش عاشق كس ديگري شده است...



»  توصیف ترس و کشف خویش در «بیگانه‌ای در من»
»  مرجانِ بندر
»  در سراشیب افول
»  از اجیر شدگی تا نوازندگی محبت
»  جیران
»  «کلام پنجم ازحکايت قفس»
»  غرور ایرانی
»  پیله ی عشق
»  تا نفسش: به مناسبت روز عشق
»  خدا یعنی خودآگاهی...
»  تاراج
»  قلم
»  ساسان قهرمان و زندگی بر «گسل»
»  حافظ و ادبیات چوپانی
»  سه شعر
»  بیش از همیشه نیاز داریم به شجاعت اخلاقی
»  پشتِ کلمه ها،
»  نویسنده پرکار و پر فروش
»  «کلام چهارم از حکايت قفس»
»  صبح سپید
»  دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۲۶) (بخش پایانی حکایت)
»  شادیِ لبخندِ تو را
»  پائیز
»  برش هایی از زندگی
»  گُلزخم های خانه...
»  موسيقی ترکمن نگاهی اجمالی و تاريخی به فرايند تکامل آن
»  همین یکی دو نشانه …
»  من هشدار می‌دهم پس هستم
»  سهو یا عمد؟
»  تا تا کجای راه، مانده هنوز چند قدم (می‌دانی؟)
»  آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولت‌آبادی
»  قطار شب تهران
»  اشکِ تنهایی
»  «کلام سوم از حکایت قفس»
»  مجتهد و جنسیّت
»  ادبیات و فلسفه