حسن جلالی تمام میشود این ملالِ هزاره؛ سپیده دمید وُ...
صبح
از فَلقِ سرخ برآمد
خواب از چشمانم گریخت
گرم نشد دلم
مجید نفیسیسرود لیبو بهنگام بازگشت هنگام آن است که با سایههای غروب کوچ کنم.
عبای بیآستر، باشلقِ گُلدار
مرا بگذار تا از بلندیها بهزیر آیم
بدانجا که قایقران در نیزار خاموش
ایستاده است.
رضا بی شتاببَبر وُ بَرّه وُ بادفروشانِ رأی ابر آمد وُ ببر آمد وُ آن برّه عیان شد
با دلهره بگریخته باران وُ نهان شد
ابر از پیِ ابر آمده بگرفته زمان را
خون شد دلِ این خانه دگرباره خزان شد!
نسيم خاكساریک قتل سهوی گزارشی داستانی از ماجرایی بسیار واقعی یک هفته طول کشید تا خانواده الیاس توانستند جسد او را تحویل بگیرند. پیکر الیاس را در زادگاهش و در گورستانی در روستای «بند بنفش» در استان هرات به خاک سپردند. وقتی او را به خاک میسپردند برفی سنگین میبارید و چند کلاغ بر دیواری ویران نزدیک به قبر او نشسته بودند و چند کلاغ دیگر نیز قار قارکنان بر فراز جمعیت پرواز میکردند؛ وقتی قاری دعوت نشدهای بر سر مزار او قرآن میخواند. از این برف سنگین و حضور کلاغها و قاری دعوت نشده، خبری در جایی منتشر نشد، همچنان که از گیجی و گریههای برادرزادههای دو قلوی الیاس که نمیدانستند بهتی را که از مرگ عموی جوانشان، بر چهره پدر ماتمزدهشان نشسته چطور برای خودشان معنا کنند. به طور معمول این چیزهای پیش پا افتاده در روزنامهها جایی برای انتشار ندارد.
علی اصغر راشدانماهرخ « شیر مادرش حلالش هرکی اسم ماهرخ رو رو تو گذاشته، واقعا ماهرخ هستی. از دیشب تا حالا که باهات بودهم، به اندازه ی تموم عمرم زندگی کرده و لذت بردهم . هیپیا میگن، سریع زندگی کن، شدید عشق بورز، جوون بمیر. چیقدر این شعار با مذاقم جوره. ازته دلم میگم، دوست دارم چن سال باتو زندگی و عشق بازی کنم و جوون بمیرم، ماهرخ ماهم. »
شهاب طاهرزادهکینهها اینهمه کینه که داشتیم بر جهان
اینهمه غرور که داشتیم بر بیان
آنهمه راه روشن که روبروی ما بود
آنهمه راضی بودن با آرزوی دگران
مسعود پورهادی زبان گیلکی گیلکی از زبان های ایرانی نو است که در بخشهایی از گیلان رواج دارد. گیلکی در کنار تالشی و تاتی منطقه جنوب گیلان از گویشهای عمده این منطقه به شمار میآید، شواهد زبان شناختی نشان از تعلق گیلکی به زبانهای شمال غربی ایرانی دارد. و با زبانهای تالشی، تبری، تاتی هم خانواده است و مشترکاتی با زبانهای کردی، بلوچی، سمنانی و قصرانی دارد.
رکسانا حمیدی آن شب یلدا همه جا پر از آدم بود. پر از در بود. یک در را باز کردم، بوی عجیبی توی صورتم خورد، دو مرد روی یک مبل بزرگ نشسته بودند و معلوم بود از دیدن من خوششان نیامد.
در آشپزخانه، روی زمین و زمان ظرف و خرت و پرت دیده میشد. همان جا دختر کلاه قرمزی را دیدم که بین بازوهای مرد چاقی که از بقیه مسنتر بهنظر میرسید، لم داده بود. قبلش همین دختر به اصرار همه با صدای تو دماغی شعر خوانده بود.
طاهره بارئیدر دمدمه های زن، زیتون و زنده زیستن شعری دم میکنم
دمادم صبح
وقت قرائت سهره و کبوتر
که خوب می شناسند چگونه برشمردن مهره های خواب را
شاید بگوئید با اینهمه حادثه در جهان؟
اسد سیفانقلاب و تبعید؛ روایت خشمگین درماندگی در «برادرم جادوگر بود» انقلاب و ادبیات داستانی ایران در تبعید برادرم جادوگر بود» روایت سردوزامیست از جوانمرگی، دوستی، عشق، به زیر پا گذاشتن تمامی ارزشهای انسانی و سیاست در کشوری به نام ایران. فریادیست و یا هقهق گریهای از عمق که همچون نعرهای صدای آن توفنده و پیچان، همچنان شنیده میشود. چون شلاقی با تمام نیرو بر همه زخمهای تاریخ هستی ما فرود میآید تا تابوشکنی کند و بر زباننراندهها را آشکار سازد. میتوان نام داستان بلند، رمان، خاطرهنویسی، نقد و یا حتا گزارشنویسی و یا روایت بر آن گذاشت. «برادرم جادگر بود» همه اینها را در خود دارد، بیآنکه یکی از آنها باشد. و این از برجستگیها و ارزشهای آن است. این از ویژگیهای سردوزامیست که میکوشد از هر نوشتهای یک متن ادبی بسازد.
غ – عبدی نگاهی به شعرِ «همین یکی دونشانه ..» سروده ی عباس خاکسار درسایت عصر نو شعر کوتاه « همین یکی دونشانه ..» عباس خاکسار ، در ساختاری منسجم در پیوند با عناصری آشنا ، دامون همیشه سبز جنگل، پوکه فشنگ های بجا مانده ، قمقمقه ی خالی از آب ، رد پایی به سوی بلندای آن کوه ، آوای سینه سرخی در دور دور های جنگل و در آخر نفس نفس زدن برای رسیدن به آن بلندا ی کوه توسط راوی؛ بیانگر آن حادثه ای است به نام - سیاهکل- ، که هرچند پا در گذشته تاریخی ما دارد و نسلی پیر، که حادثه سیاهکل در جوانی اش روی داده، اما هنوز زنده است و جسارت و صداقت اش در امر مبارزه، می تواند نیرو بخش تاریخ حال و آینده ی مبارزین پیر وجوان این سرزمین، ایران ما باشد.
سيروس"قاسم" سيف«کلام ششم از حکایت قفس» ای بابا! پس چرا نگفتی؟! می خوای خودتو امتحان کنی و ببينی که چقدر می تونی در برابر تشنگی دووم بياری؟! به اونم می رسيم! فعلا سويچ اون يخچال کوچيکه ی کنار دستتو می زنم. يه چراغ سبز روشن ميشه. اون چراغه، يه دکمه اس. فشارش که بدی، در اون يخچاله باز ميشه وو... يه ليست کامپيوتری از انواع و اقسام نوشابه ها، از الکليش گرفته تا غير الکليش، از گرمش گرفته تا داغش، از خنکش گرفته تا تگريش، می زنه بيرون و تو، فقط ، باس يکی از اونهارو يا هر چندتا که عشقت بکشه وو دلت بخواد، انتخاب کنی و انگشت اشاره تو، بذاری روی اسم اونی که میخوای و...
رسول کمالبر کاکُلِ اُمید شب را
تا
نگاهِ سپیدِ سپیده دمان
و
آئینه را
شاهدی
بر کاکُلِ اُمید
امیر کرابدو شعر چه زیباست:
در نگاه یارصید شوی!
و چون صدفی از مروارید
تو را پاس بدارد!
هر چاشتگاه،تو را زندگی بخشد
تا شامگاه، تو را به صندوق خانه دلش بسپارد
مسعود دلیجانیمرگِ سیاه در همآغوشی ژرف بودم
با قطرهٔ شبنمی، زلال
بر بستر لعل گون گلبرگی سرخ فام
که تا انتهای بی انتهایی اش رفته بودم.
شهریار حاتمیچشم به راه چشم به راھم در باد،
که زوزه کشان، پای می کشد در دشت.
در مسیر شن و خاک ام
و این باد وحشی که با ذرات شن ها
هر روز
گلوله بارانم می کند.
ا. رحماندوباره باز می گردیم، دیشب شهر را دوره کردم
راهِ طولانی رفتم
نقاط ناشناخته، کور
خط قرمزی
گردنِ شهر را بریده بود
انبوهی از سایه ها
محمد بینش (م ــ زیبا روز )نمکسارِ معانی {نگاهِ مولوی به تناسخ}(بخش نخست) « تناسخ آنست که بازگشت با تغییر و تبدیلِ صورت وحلیه و شمایل باشد؛ بنا براین اگر در مراجعت، باز به صورتِ انسان برگردد، آن را نسخ گویند و اگر بصورت حیوان باشد، «مسخ»خوانند و تناسخِ جمادی را «رسخ» و نباتی را «فسخ» اصطلاح کرده اند. (۲) تناسخ و انواعش سابقه در هندوییسم و بودیسم و آموزه های فلسفیِ فیثاغورس دارد؛ ولی در بعضی شاخه های ادیان ابراهیمی از جمله در اسلام همراه با تاویلاتی نشانه هایی از خود باقی نهاده است.
رضا بی شتاباز عشق زیبا میشوی برای عاشقانِ شهرِ مهر از جان چه می گویی مرا،ای جانِ من قربانِ تو
جانم چه ارزد پیشِ تو ای روحِ من حیرانِ تو
ایکاش شعری می شدم تا در دلت غوغا کنم
مُشتِ دلم را وا کنم جانِ دلم رسوا کنم
طاهره بارئیصدای ساقه عید به نقطه تراکم رسیده بودیم
در دهلیز های سفر
و بالای سرمان قهوه سرو میکردند
پیشخدمت های جوان
در سینی های خوش آهنگ
انگار در فیلم های بیهوشی می گذشت
علی اصغر راشدانباغ زردآلو ظهر که می شد، انگار توی هرم تنور بودیم. تابستان بود و بچه ها و ما، خودمان از همه بیشتر، هوس بیرون زدن از تهران پر دود و دم خفه کننده و ترافیک نفسگیرش بودیم. مثل هر صبح جمعه، وسائل پیک نیک را جمع و جور و گذاشتیم توی صندوق عقب پیکان فستبک آلبالوئی. جفت بچه ها پریدند توی ماشین و صندلی عقب را اشغال کردند و جیغ و دادشان گوش فلک را کر کرد.
رکسانا حمیدی نگاهی به رمان «روسپیان؛ صادقترین معشوقههای عالماند» داستان این رمان داستان مردان پا به سن گذاشتهای است که پیرانه سر، فیلشان یاد هندوستان میکند. مردانی که در امریکا زندگی میکنند و دلشان که دلبر جوان میخواهد. آنها به رسم سالیان دور تصور بر این دارند که آن زنان جوان نه عاشق رنگ و رخسارشان بلکه شیفته تجارب و امکاناتشان به آنها دل خواهند باخت و خواهند آمد و برایشان سفره عشرت و خوشکامی خواهند چید. غافل از آنکه زمانه دیگرگون شده و این زنان، آن زنان بیخبر و بیدست و پا نیستند. آنها نیز اهل داد و ستدند. اهل کندن و گریختنند. بازیهای مردانه را آموختهاند. آنها نیز از مردمان زمانه خود هستند.
مجید نفیسیبیلی هالیدی* برای ماه تاریخ سیاهان در آمریکا
دختر سیاه! با تو می رقصم
دست بر کمرگاهت می گذارم
و پاورچین، پاورچین چرخ می زنم.
رِنگ بازیگوشت در هر رگم رخنه می کند
و شوری پوستت در خونم ته نشین می شود.
رسول کمالبرایِ تو گاه
زیرِ باران با یادِ تو
گاه
در عرق ریزانِ نخل
کنارِ تو
گاه
از چشمه ی چشمانت
جرعه ای
مسعود مولازادهحاشيه اي بر : پرسه در هزار توي كتاب «هزار و يك شب » نوشته : رضا علامه زاده
اما عزيز اين جوان خوش سيما از حمام دامادي در مي آيد و بجاي آمدن به خانه به دنبال يافتن خانه يكي ازدوستانش براى دعوت او به مجلس عقد در كوچه ها سرگردان ميشود و بامداد به خانه ميرسد ؛ زمانيكه مجلس عقد برهم خورده و عزيزه گريان و پريشان منتظرش نشسته . عزيزه اما عاشقي از تبار ديگري است . وقتى عزيزه ماجراى غيبت عزيز را از دهان او ميشنود يقين ميكند كه معشوقش عاشق كس ديگري شده است...
|