مجتبا مفیدی

جاودانگی

وقوف به میرا بودن انسان را به جستجوی جاودانگی میکشاند. چه تلاش طاقت فرسا و بی ثمری. نشدنی را میجوید. میراست، میداند که نیست میشود و برای بعد از خود دنبال هستی است. تلاش میکند قبل از رفتن نشانه ای ، اثری از خود بگذارد که حیاتش ادامه یابد. غافل از اینکه این الگویی این دنیایی است و پس از مرگ بکار نمی اید شامل دنیای دیگر ، رفتگان ، نمیشود. نیستی که خود پاره مجهول هستی است آثار و احکام خود را دارد و آنرا بر همه حاکم میکند ، فقیر و غنی، ناشناخته یا مشهور، ضعیف یا قوی. فقیر ،ناشناخته و ضعیف کارشان آسان تر است.



monir-taha.jpg
منیر طه

مرغِ سحر

تا به کِی مرغِ سحر ناله سر کند
داغِ تو داغِ مرا تازه تر کند
تا به کِی سوزِ آه سینه سوزِ ما
سینه را سوزد و زیر و زبر کند



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

زاری جمعی


ارواح گذشته‌گانمان را دیدیم
مسؤول نزارِ حالشان جوییدیم
گفتند که ما آیینه‌ی حال شما
آنگاه به حالِ جفتمان موییدیم.



new/randa-jarrar.jpg

راندا جرار

ملوان

ترجمه علی اصغرراشدان

زن هیچ وجه اشتراکی باملوان ترک نداشته، غیراز این که برای ملوان جذاب بوده و ملوان برای او، یک شب دریک اطاق بدون تهویه مطبوع، درمحله کاراکوی و نزدیک برج گالاتا را باهم گذرانده اند. زن صبح باصدای مرغهای دریايی که برج رادورمیزده و با گرسنگی و پرسروصدا، دراطراف آن زوم می کرده اند، بیدار شده، ملوان ترک هم بوده. صدای مرغهای دریائی را شنیده. بعد، زن آنجارا ترک کرده. این بود وجه اشتراک واقعی ئی که آنها باهم داشتند: هویت فرهنگی، سکس و مرغهای دریائی.



new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
مهدی استعدادی شاد

در چالش با تباهی

(یادی از بکتاش آبتین)

زنده یاد بکتاش آبتین اشعاری از خود به میراث گذاشته که اشاراتی به کامل بودن ادبیاتش دارد. بخشی از این اشعار را در مجموعۀ "تنهایی دسته جمعی" می‌خوانیم. از جمله سروده "گریه تر از لبخند" که به یاد محمد مختاری هدیه شده است." مرگ برگ تو/ افتادن پائیزی از درخت بود/ پائیز شاعرانۀ غمگین."
از این همدردی وی با همنوع (محمد مختاری)، که گویا از منظر "کسب و کار" هنرمندانه پیشگام وی در سرنوشت مشترک بوده(کُشته شدن بدست عوامل خلیفه)، به شرح زندگینامۀ خود نوشت وی میرسیم. شرحی که از چالش با تباهی خبر می‌دهد:



ا. رحمان

زیر پایمان را خالی کردند،

چیزِ مرموزی
مثل شبحِ مرگ فتاده به جانم
و تا لبهِ صبح بیدارم
با اين اوضاعِ خرابم
خودم را از یاد بردم
و تو هیِ احوالم را می پرسی...؟



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

عطر گل یاس

در مرداد ۱۳۹۷ به خانه‌ات ریختند. ترا بدون هیچ حکمی بازداشت و به زندان "اوین" منتقل کردند. چهارسال و هفت ماه در بند بودی. از زندان که آزاد شدی بر آن شدی که به مبارزه ات ادامه دهی. مؤسسه فرهنگی انتشاراتی"اندیشه سازان" را در حیطه فرهنگ و امور آموزشی بنیان گذاشته بودی. در سال۱۳۸۴ دست به انحلال مؤسسه زدی و همچون مدافع واقعی حقوق بشر در حیطه های مختلف دست به فعالیت زدی؛ مبارزه با حجاب اجباری، همراهی با ۱۲ زندانی در اعتصاب غذا، در اعتراض به مرگ"هاله سحابی و هدی صابر"، سخرانی در دانشگاه اصفهان تحت عنوان "خشونت پرهیزی".



new/asad-seif05.jpg
اسد سیف

انقلاب و ادبیات داستانی ایران در تبعید
داریوش کارگر و «پایان یک عمر»

»پایان یک عمر« حکایت فرسایش جسم و جان است در برابر هیولای انقلاب و گام کذاشتن به راهی که سراسر تاریک است؛ آغاز تبعید. عمر برادر بر سر دار به پایان رسید. عمر زندگی در ایران برای راوی نیز به پایان رسیده است، اما این پایان یک زندگی نیست، پایان یک مرحله از عمر است، نقطه عزیمتی‌ست تازه و این مهم است، این‌که؛ زندگی پاره‌پاره شده ما به خودمان تعلق دارد، اگرچه تکه‌ای از آن را از ما ربوده‌اند. "پایان یک عمر" گزارش تکان‌دهنده یک زندگی‌ست، یک نسل و یک انقلاب.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

قسمت هائی ازرمان آوارگان خوابگرد
«نوزدهمین قسمت»

«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا»

فرض کنيد که ما، در حفاری های باستانشناسی مان، به الواحی بر خورده باشيم که مربوط به ده هزار سال پيش باشد و روی همان الواح، مشخصات سفينه ای حک و نقاشی شده باشد که در زمان حاضر، به طور سری، مشغول فراهم ساختن مقدمات توليد آن هستيم که مثلا، در ده سال آينده، آن را برای رسيدن به اهداف خاصی راهی فضای بی کران کنيم. در چنان حالتی، از خودمان سؤال نمی کنيم که طرحی که به کمک چنين تکنولوژی پيشرفته ای تهيه شده است و قرار است در ده سال آينده از آن بهره برداری شود، چگونه می تواند روی الواح گلينی حک شده باشد که متعلق به ده هزار سال پيش است؟!...



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

قسمت هائی ازرمان آوارگان خوابگرد
«هجدهمین قسمت»

«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا»

يکی بود، يکی نبود. توی آن بود و نبود، يک دهکده ای بود که هر روز صبح، پيش از طلوع آفتاب، پروانه های سياه و بزرگی از آسمان دهکده پائين می آمدند و پس از آنکه روی زمين می نشستند و همه جا را گرد و خاک فرا می گرفت، از درون شکم ها شان، سفيد پوش های مهربانی بيرون می آمدند و به مردم، بسته های غذا و نوشابه می دادند و به درون شکم پروانه های سياه باز می گشتند و پروانه های سياه به پرواز در می آمدند و در آسمان دهکده ناپديد می شدند تا عصر همان روز که دوباره پيدايشان می شد و مردم ظرف هايی را که محتوی ادرار و مدفوعشان بود، به آنه ها پس می دادند و پروانه های سياه ، دو باره در آسمان دهکده ناپديد می شدند.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام دوم ازحکايت قفس»

منظورم فقط یک مثال بود پهلوون! یک مثال تاریخی! تازه ، منظورم تنها به خودمون هم نيست، ها!اروپائی هاش هم همينطور!آمریکائی ها وو بقیه ی دنیاهم، همینطور.فکر میکنی از زمان کشف نيروی بخارواختراع اولين ماشين بخاروتکاملش ورسوندنش به اين ابوطياره ای که ما،الان سوارش هستيم،چند سال ميگذره که گذشت زمان بتونه حافظه ی تاريخو از اونهمه چرند وپرند ماقبل مدرن پاک کنه وو به جاش، چرند و پرند های مدرنو،به خوردش بده وو آمادش کنه برای ..



Marzieh-Sh02.jpg
مرضیه شاه بزاز

بیکران ها

سیاله ی سرگردان نگاهت در پی تلاقی مهر
اخطاری است
و حکایت ناگفته هایت
چون پیام مرغی مجهول
که تنها به گوش جفتش آشنا آید
بر حفره های دیوار سنگی، خانه ای می یابد
ورنه نی و نی زن بسوزاند!



بابک یحیوی

«بخت بد»

به مردم فلسطین

دیشب ز خواب جستم،
و غمگین ودل پریش
تنها برای غزه ، برای فلسطین گریستم
بر خاطرم گذشت به درس سیاست،
استاد حکایت "صیهون" نمود و من،
گفتم مباد آنکه ز "خاکی" که می خرند
روزی بلایی بپا کنند!



new/loghman-tadayonnejad.jpg
لقمان تدین نژاد

چهره‌ی دیرآشنای مرگ


من این آدم‌کُش را،
از دیرباز می‌شناسم!
جوانی بیست و هشت ساله،
مردی چهل و سه ساله، پنجاه و دو ساله،
پیرمردی نورانی،
با هفتاد و هفت سال سن،
در سراشیبیِ نزول در منجلاب،



new/rahim-kakaei1.jpg
رحيم کاکايی

تاثیر ادبیات فارسی زبان بر ادبیا‌ت ترکمن

گردآوری و تلخیص : رحیم کاکایی

ادبیات ملی ایران پس از قرن شانزدهم شروع به پدید آمدن می‌کند و تنها در سده های بیست، با تقویت و افزایش عناصر سرمایه داری در ایران شکلهای متفاوتی به خود می‌گیرد. اصطلاح ادبیات فارسی مستلزم شفاف سازی است، گرچه شاید در نگاه اول چنین تبیینی به نظر زائد برسد .تحت ادبیات "فارسی" ، همه آثار ادبی را که به اصطلاح "زبان فارسی جدید" نوشته شده اند مد نظر است، صرف نظر از تعلقات اتنیکی نویسندگان آنها و نقطه جغرافیایی که این آثار منشاء گرفته‌اند.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

شیجموتو یاسوهیکو شاعر هیروشیما درگذشت

امروز نوه‌ی شیجموتو یاسوهیکو شاعر ژاپنی به من ایمیل زد که پدربزرگش درگذشته است. من این شاعر شاهد فاجعه‌ی هیروشیما را هجده سال پیش در کنفرانس "پایداری روح انسانی" دیدم. هر دوی ما در فیلمی که کاتجا اسن در باره‌ی "شعر پایداری" ساخته است ظاهر می‌شویم. در زیر گزارشی را که من پس از پایان آن کنفرانس نوشتم می‌خوانید با این امید که پیام صلح این شاعر هایکو پایدار بماند.



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

زبان ستم ستیز

وصله عیب به خود می دوزند
که ما را زیادی بسته اند به کالسکه کوروش و هخامنشی
اما دوستان
ما فقط سرگرم کوروش و تاریخ نبوده ایم
«میآزار موری که دانه کش است



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

ندا!


در دست تسمه ای
بر لب
زهر خندی
ایستاده
بر پُشته ی کُشتگان
- فصلِ بی رنگی ست
یا
غریوِ وحشت؟



حنظل

«کابوس گسسته»


این چه خوابی‌ست ما را گرفته؟
ملتی پشت درها نشسته
گوی و میدان به ظلمت سپرده
او سر نوجوانش بُریده




new/ezzat-tababaeian1.jpg
مجید نفیسی

وصیتنامه‌ی عزت طبائیان (همسر مجید نفیسی)

پیش از تیرباران در زندان اوین در ۱۷ دی ۱۳۶۰

زندگی زیبا و دوست داشتنی است. من هم مثل بقیه، زندگی را دوست داشتم. ولی زمانی فرا می‌رسد كه دیگر بایستی با زندگی وداع کرد. برای من هم آن لحظه فرا رسیده است و از آن استقبال می‌كنم. وصیتی خاص ندارم، ولی می‌خواهم بگویم که زیبایی‌های زندگی هیچگاه فراموش‌شدنی نیست. كسانی كه زنده هستند سعی كنند از عمر خود حداكثر بهره را بگیرند.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

شنگرفِ شبِ سوگ


بانگِ اذان می آید از آنسویِ دیوار
ای وایِ ما بازم عزیزی رفته بر دار
اینجا میانِ سینه ام دردی نهفته ست
اشکی که در چشمانِ شب می گوید از یار



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

نیمه ی پنهان

یافتنِ همه ی حقیقت
اعترافیست بس دروغ
آه
چه زیبا درخشید
بربامِ ما
آن نیمه ی پنهانِ تیره



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

با زنده یاد سیاوش کسرائی

مثل خیلی از روزهای دیگر جوش آورده بودم، صورتم گل انداخته و رگ‌های پیشانی و گردنم ورم آورده بود. پک‌های عصبی به سیگار می‌زدم و تو راهرو سرگشته بودم. از رو به رو، پیداش شد، پرونده ای دستش بود، نزدیک شد و مثل همیشه، لبخند آرامش بخشش را متوجهم کرد، سلامش کردم. متوجه حالت عصبیم شد، رو به روم ایستاد،



hasan-hesam03.jpg
حسن حسام

قتلگاه

هر بامداد
پیش از اذانِ صبح
در سرزمینِ زندانی
میان خنجر و فتوا
چندین سرِ محارب و باغی
بر دار ِشرع
آونگ می‌شود



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

نامش را بخاطر بسپار

هم‌چون دسته گلی برای زندانیان سیاسی عقیدتی از هر طیفی و مرامی، با هر آیینی و مسلکی به یاد داری آتش؟ اول به تو چشم‌بند زدند، سپس با تلفن بی‌سیم به مرکز اطلاع دادند۔ ترا ربودند؛ در راه بازگشت به خانه در جاده "قم" به "اراک" ترا ربودند۔ از خودت می پرسیدی واقعآ دلت می خواست یاران در بند را رها کنی و از زندان آزاد شوی۔ به یاد داری چه حالی به تو دست داده بود وقتی لحظه ی وداع فرا رسید؛ لحظات و دقایقی را که با آن‌ها گذرانده بودی.