new/sepide-rashnou-01.jpg
نسيم خاكسار

سپیده رشنو، روایتی نو و چهره‌ای که طلوع کرده است

سپیده از راهی که برگزیده بود قدمی پا پس نکشید. در وجود او آگاهی چون خورشیدی طلوع کرد تا ما هرجا که هستیم و از هر سو که به او می‌نگریم طلوع این آگاهی را در وجود او و کلمات او ببینیم. حکومت ترس نمی‌تواند با دیوارهای زندان مانع تابندگی چهره او شود. همچنان که نتوانسته است صدای نرگس محمدی، سپیده قلیان و بسیار زنان شجاع وطن مان را در پس دیوارها خاموش کند. سپیده روایتی تازه است از جِد و جهد زنان برای آزادی. قصه گویی که روایتی نو در دهان دارد. سپیده، روشنایی است. در هر طلوع انوار زمرد گونه‌اش را بر خاک وطن می‌تاباند تا روزی نو را نوید ‌دهد. هرجا که هستیم به پشتیبانی از سپیده رشنو و دیگر زنان آزادیخواه وطنمان شریفه محمدی و پخشان عزیزی برخیزیم.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

آینۀ آه...


گفتم که دگر مرثیه ای ساز مکن یار
در خلوتِ من نیست کسی جز دلِ بیمار
در سوگِ تو باران به درِ خانه ام آمد
در هق هق وُ در گریه وُ درمانده زِ رفتار



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

سیر وسلوک نذری خوران*

اوضاع طوری شد که گویی به یکباره طلسم بدبیاری شکسته و ورق تاریخی برگشته باشد. به هر حالت امید به پیروزی و ردیف شدن خال‌های پاسور فقط در کسب و کار قماربازان نبایستی خلاصه و محدود بماند. ما که عمری به خاموشی شکست خوردگان مُحق تن داده­ایم، در فال گرفتن خود به طلوعی جدید و غلبه بر تاریک اندیشی ولی حق داریم که امید داشته باشیم. این که برغم تمامی موانع، سرانجام، راه مطلوب عدالت طلبی هموار شود و دلسوزان اجتماعی به سر منزل مقصود رسند. آنجا میبایستی آرمانشهر گُل و بلبلی سرانجام جامه عمل بپوشد و از حرص و آز خبری نباشد. فتیشیسم قدرت از رونق افتاده باشد.



mohammad-binesh1.jpg
محمد بینش (م ــ زیبا روز )

در سوگ سهراب
( بخش سوم )

در جنگ های باستانی رسم بر این بوده که پیش از نبردهای سرنوشت ساز، سپاهیان هر دو طرف جشنی به پا کرده و شراب می نوشیدند تا هم ترس مرگِ محتوم در رزمگاه را از دل بزدایند و هم با فراهم آوردن فضایی پر نشاط؛ افکار منفی و به اصطلاح امروزی ها انرژی های منفی را دور بریزند. در این رویارویی هم چنین کردند و رستم از مستی و بی خبری سپاهیان توران استفاده کرده نیم شب؛ پنهانی به دیدار دشمن شتافت.



دکتر محمد امین محمدپور

همیشه سبز (داستان)

محمد در هال جلوی تلویزیون نشسته است. صدای کارتن خانه را پر کرده است. شیما در حال آماده کردن غذا، با گوشه چشم مراقبش است. بچه هم لوگوها و اسباب‌بازی‌های پلاستیکی را از سبد بیرون آورده بود و آن‌ها را دایره‌وار روی زمین چیده است. خرس خاکستری کوچک را بغل سگ سفیدی گذاشته است و با ماشین قرمز و لوگویی که ساخته به سر لوگوی دیگر می‌کوبد و جوری با آن‌ها حرف می‌زند که انگار دوستان واقعی‌اش هستند. او سادگی و آرامش را دوست دارد. اسم تازه‌ای هم پیدا کرده، خسرو.



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

فیلم فارسی

امروز از سر تصادف نگاهی انداختم به یکی از مصاحبه های«سعید راد» در یکی از سایت ها.«محمد خاتمی» وزیر ارشاد وقت، چگونه دست آدم های زیر دستش را باز گذاشته بود که بدون هیچ گونه صلاحیتی دست به تصفیه دست اندر کاران سینمای «دهه شصت»قبل و بعد بزنند. بهشتی و انوار دو تن از مدیران بگیر ممیزان دهه شصت هستند که هنوز پست های کلیدی را در چنگ دارند. محمد خاتمی وزیر وقت دست آن ها را باز گذاشته بود که بازیگران و کارگردانان آن‌زمان را خانه نشین کنند. یا فضا را آن‌چنان تنگ کنند که دست به مهاجرت بزنند.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

نيما و هدايت در آينه‌ي مدرنيسم

در زمينه‌ي هنر و ادبيات نيز مدرنيسم به معناي مشخص شدن «فرديت» انساني و بيان شرايط روحي و زيستي افراد جامعه ست. شعر نيما برخلاف شعر قديم عروضي، قالب آزادانه‌تري براي بيان احساسات خودانگيخته‌ي فردي باز مي‌كند. در آثار او ما مناظر طبيعي مازندران، مردم آن و حالات روحي شاعر يا شخصيتهاي شعري او را درمي‌يابيم. در داستانهاي هدايت نيز فرد انساني هويت يافته است: علويه خانم، داوود گوژپشت، داش آكل و ...



new/jennifer-egan1.jpg
جنیفر اِگن

زندگی مضاعف
(درباره‌ی نویسنده زن بودن)

برگردان فهیمه فرسایی

وقتی به موضوع خاصی فکر می‌کنم، نمی‌توانم نوشتن رمانی را آغاز کنم. هنگامی که داستان می‌نویسم، به یک نوع کشش نیاز دارم، و این کشش تنها زمانی به وجود می‌آید که قلم را روی کاغذ می‌گذارم. در حال حاضر هدفم، سال جدید است. پیش از آن ماه سپتامبر را در نظر داشتم، پیش از آن تابستان. حالا واقعاً زمان آن رسیده است که دوباره به پروژه بزرگ دیگری بپردازم. این را کاملاً احساس می‌کنم. معمولاً وقتی شروع می کنم، همیشه فقط مکان و زمان یک رمان را در ذهن دارم. تصور این عناصر برایم ساده است. ولی کجا و چه وقت، هنوز قصه‌ی یک رمان را روایت نمی‌کنند.



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

تنهائی

از دیدار اخرمون پنج شش سالی میگذره، روزگار هر کدوممون رو پرت کرد تو یه قاره، سالای آزگاره من اونور اقیانوسام و تو اینوری، ‌این کرونام شد قوزبالاقوز، پاک ریشه ی مراوده وباهم بودن آدمارو زد و ریشه کن کرد. مرد اون روزگاری که هرهفته چل نفردورهم جمع می شدیم، دادو قال و بگوبخندمون گوش فلک رو کرمی کرد، این روزا هرکی تو لاک خودشه. »



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام بیست و سوم از حکایت قفس»

گفتی که هوا ميخوای، خب، سويچ هواتو باز کردم! گفتی که آب ميخوای، گفتم بفرما، اون يخچال. درشو واکن و هرچه دلت ميخواد از آب و نوشابه بريز تو اون خندق بلا! گفتی گشنته، گفتم بفرما، اون يخچال. درشو واکن و فعلا يا اون چندتا ساندويچ، يه ته بندی چيزی بکن تا برسيم به چلوکبابی!



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

شریفه محمدی و زنان بازداشتی گیلانی

زندانیان گیلان، اوین، کرج و دیگر زندانیان در سراسر شهرستان‌ها و شهرک‌های ایران باید بی‌درنگ و بدون سپردن وثیقه‌ای آزاد گردند. این خواست مخاطبان میهنمان است. چرخه مرگ باید متوقف شود .هر نوع اذیت و آزار و فشار مضاعف شریفه محمدی جهت اعمال اعتراف اجباری محکوم است‌. مخاطبان میهن از قبل اعلام می کنند؛ اعترافات اجباری چه از طرف شریفه محمدی باشد چه پخشان عزیزی چه بانوان شجاع گیلانی به‌هر رو به هر شکلی فاقد اعتبار است. عاملان و آمران آن ها باید در دادگاهای بین‌المللی صالحه محاکمه شوند.



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

کومه هایِ عزا

بیدار خوابِ کدام هذیانی؟
چهره در دستانِ شرم
پاسخِ پشیمانی نیست
به آسمانِ بی ستاره
و
ابرِ بی باران



new/akbar-zoulghanein1.jpg
اکبر ذوالقرنین

عمر تبعید

نگاه کن!
مداد و کاغذ و دفتر و کتاب
کارد و چنگال و قاشق و بشقاب
نیز فنجان قهوه و لیوان آب
می‌افتد دم به دم
از دستم



ا. رحمان

نگاهم بال می‌زند

من تا کجاها ادامه دارم؟
ناخن‌هایم خونابهِ زمین گرفته
پاها و دستانم
دراز می شوم
می روم
وز مرزهایِ سرزمینم،
نگاهم از پشتِ سر به خانه ست



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

خاکریز وُ لکه‌ها...

مادر ناتوان بود اما می آمد وُ آمده بود وُ همیشه می آمد وُ بعد باید می رفت وُ رفته بود وُ دری وُ دریچه ای وُ میله های آهنینی بود که میانِ نفس های ما حصار می کشید وُ نیلوفرِ مهتاب می مُرد وُ ستاره در سایه سارِ حسرت می فِسُرد وُ جامِ دلی می شکست وُ مادر می رفت وُ برمی گشت وُ نگاه می کرد وُ بی تاب می شد وُ دوباره می آمد وُ کسی پاسخی به او نمی داد وُ کناری می نشست وُ آه می کشید وُ لباس های تمیزی را که برای من آورده بود می بویید وُ می بویید وُ بر چشمهایش می گذاشت وُ باز می بویید وُ نگاه می کرد وُ برمی خاست وُ می رفت وُ باز دلش طاقت نمی آوَرد وُ صورتِ افسرده و نگرانش را میانِ دستهایش می پوشاند وُ باز خیره می نگریست وُ من می گریستم



علی آشوری

در یاد و یاد آوری شاملو


وقتی که دسته دسته کلمات تازه می شوند و
پوست می اندازند
این صدا و‌ دستان جادویی کلمه کیست
زنگ و ضرب “شعر” دردل چشمه ،
خاک و باران، درخت و برگ و شاخه
باری از جنس عشق از آن می‌گیرند؟ .



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

افسانه

پشم و پیل باز خیلی سرم را سنگین و شلوغ کرده بود. چند وقتی از فصل سبک و خلوت کردنش می گذشت و امروز و فردامی کردم. کله م خرمنی شده بود، ریخته بود رو گوشها و پشت و روی شانه هام، گل و گردنم را عینهو تخت پوست، پوشانده بود. سه چهار ماه بود پاشنه ی پای راستم، شده بود پاشنه ی آشیل و درد می کرد و مدتی از وضع و حال سروکله، غافل مانده و به حال خود واگذاشته بودمش، گذاشته بودم ساز خودش را بزند، وحشی شود و به شکل یک کلم درشت درآید.



new/bahman-parsa05.jpg
بهمن پارسا

خیال در فامینور (۲)

نشسته ام من ، به زیر ِ باران
و می کشد سَر
 ز هر طرف برابَرم  زمستان.
زِ ترس ِ گنُگی که خونَِ  رگ ها
رِسَد  به انجماد و یخ زند جان، 
اجاره داده ام دِلَم  را به عشق،



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

سرگذشت و ماجرای ترور دگراندیشان معترض به اوضاع

از منظر یک جامعه شناسی «خودمانی»، آن‌چه در ایران پس از انقلاب ۵۷ قدرت را در دست گرفت سه گوشه و مثلثی از اُملان، اُوزگلان و اوباش بود. اولی، یعنی نیروی «اُملیت»، از ائتلاف روحانیت شیعه قدرت پرست و روسای بازار و تجار بانفوذ بوجود آمده‌‌است. دومی از هموطنان روستایی تشکیل شده که در حاشیه شهرها عاطل و باطل مانده بود. سرانجام، سومی را لات‌ها و جاهل‌های محله پیکره بخشیدند که کار گروه‌های فشار و سرکوب دگراندیشان را اجرا کرده است.



new/Hilary-Mantel1.jpg
هیلاری مانتل

زندگی با وحشت‌‌های از پیش ساخته شده‌اش
(درباره‌ی نویسنده زن بودن)

برگردان فهیمه فرسایی

پیش‌ترها روزم را خیلی دیر شروع می‌کردم، ولی حالا مثل یک راهبه‌ی قرون وسطایی پیش از سرزدن خورشید بیدار می‌شوم، افکار درهم برهمم را در دفتری یادداشت می‌کنم و دوباره به رختخواب می‌روم به امید این که دو ساعتی بخوابم و بعد از آن در سکوتی صلح‌آمیز بلند شوم. سروصدای ناخواسته از اتاق مجاور روزم را نامنظم و خراب می‌کند. اما اگر در سکوت قلم به دست بگیرم، از تماس آن با سرانگشتانم می‌فهمم که چه روزی در پیش دارم. در روزهایی که به راحتی مشغول نوشتن می‌شوم، می‌توانند هزاران واژه در نیم دوجین پروژه جاری شوند.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

خیزابان در سانتا مونیکا


نریانِ نارامِ دریای آرام
شیهه‌کشان سم به زمین می‌کوبد
و امروز دیگر براستی
در نام خود نمی‌گنجد.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام بیست و دوم ازحکایت قفس»

ایوالله. یا مثل یک حزب! یک گروه! یک مافيا! یک خدا! یک فرشته! یک شيطون و... خلاصه هرچی! و به جای خودت هم، بذار داداش من و به جای من، بذار اون علی مقسم آرسن لوپن مکار حرومزاده و به جای ايران هم، بذار آمريکاوو به جای آمريکا ، بذار روسيه وو به جای روسيه، بذارسوريه و به جای سوريه، بذار عراق و به جای عراق، بذار فلسطين و به جای فلسطين، بذار اسرائيل و به جای اسرائيل، بذار آمريکا وو به جای دانالد ترامپ، بذار نتانياهو وو به جای پوتين، بذار اسد و همينجور برو جلو وو اونوخت به من بگو که بين من، خودت، داداشم ...



new/asgar-ahanin03.jpg
عسگر آهنین

چند شعر از عسگر آهنین


روزی اندوهت را مهار خواهی کرد
دوباره زندگی روزمرّه ات را
از سر خواهی گرفت
هر چند ابر خاطره ای، ناگاه
چشمانت را بارانی خواهد کرد



new/jed-o-hazle-saadi01.jpg
س. سیفی

نقد شاهدبازی در بوستان

روایت‌های جنسی نیز در متن حکایت‌های بوستان کم نیستند. این روایت‌های جنسی بیش از همه در حکایت‌های "در عشق و شور و مستی" و "در عالم تربیت" گنجانده شده‌اند. در عین حال، سعدی در روایت این حکایت‌ها، هرگز از اندام جنسی انسان‌ها سخنی نمی‌گوید. همان موضوعی که فرآیند اخلاقی آن را، در نوشتن برخی از داستان‌های گلستان نادیده می‌گیرد. وجه تمایز گلستان با بوستان نیز به همین جا بازمی‌گردد. اما وجه مشترک این دو اثر با هزلیات سعدی، بیش و کم در راه یافتن گفتارهای جنسی به متن همه‌ی آن‌ها خلاصه می‌شود.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

صدایِ من مباش

بلبلِ باغِ بی بهار؛بگذر از این نالۀ زار
خوفِ خزان خواب وُ خیال؛دیدنِ گلها به مزار
ای نَفَسَت قفس شده؛در غمِ سردِ این دیار
برگ وُ درخت وُ غنچه ها؛مُرده کنارِ جویبار



»  «آقایان تاشکندی»
»  در سوگِ سهراب (بخش دوم)
»  باجناغ گلفاگونی
»  آمریکا! این پیوستِ خونین را پاره کن
»  کیست که چشمانی دارد خیس
»  «چاقو» و دشمنی که سلمان رشدی نام دارد
»  کورسو و خویشتن‌داری
»  «کلام بیست و یکم از حکایت قفس»
»  کهریزک قتلگاهی در آخر دنیا
»  با کیمیایشان، مس ما زر نمی‌شود
»  آواز تابستانی در پائیز
»  بس کنید!
»  نگاهی به کتاب «روسپیان - صادق‌ترین معشوقه‌های عالم‌اند!»
»  دلِ خورشیدیِ من
»  شاهدبازی در غزلیات سعدی
»  مسابقه‌ی زباله‌یابی
»  امید عبث
»  بر ما چه می‌گذرد، ای هوشیار؟
»  بازی ادامه دارد...
»  رقص با خواننده
»  هیزمِ آتش مباش!
»  ناجی
»  «کلام بیستم ازحکایت قفس»
»  خانه ای برای رفتن
»  اتوبوسی به مقصد جهنم
»  روز استقلال