«من آنم که در پای خوکان نریزم»
«مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را»
ناصرخسرو قُبادیانی بیش از هزار سال پیش شعری سروده که یک بیت آن را در بالا خواندید. این بیت مرا به یاد این عبارت معروف سوئدی انداخت،
"Kasta inte pärlor åt svin"
"به پای خوکان مروارید نریزید" به اینمعنا که خوک درکی از مروارید و ارزش آن ندارد، بنا براین بیهوده است که مروارید جلویش بریزید.
در فرهنگ و زبان انگلیسی هم چنین عبارتی به همین مضمون و معنا وجود دارد:
"Don't cast your pearls before swine"
با این اصطلاح در زبان سوئدی از قبل آشنا بودم ولی هیچ وقت کنجکاو نبودم که به دنبال ریشه ی این عبارت باشم. در هر حال عبارات و ضرب المثل ها هر کدام ریشه در ماجرایی دارند. وقتی شعر ناصر خسرو را می خواندم چشمم که این بیت افتاد، بلافاصله عبارت سوئدی در ذهنم آمد. با خودم گفتم که چون ناصرخسرو در بیش از هزا رسال پیش از این عبارت در شعر خودش استفاده کرده، به نظرم بعید آمد که او به متون سوئدی یا انگلیسی دسترسی داشته و این عبارت را از آن متون بر گرفته باشد. اما هیچ بعید نیست که غربی ها به متون فارسی دسترسی داشته اند و این اصطلاح را از "ما" وام گرفته باشند. البته اعتراف می کنم که غرور ملی ام هم کمک می کرد که فکر کنم که ریشه ی این اصطلاح باید از شعر ناصرخسرو باشد و یا دستکم، ریشه در ادبیات پارسی داشته باشد.
غرور پارسی سراپای وجودم را فرا گرفت. گرم لذت شدم و خون در عِرق ملی ام به جوش و خروش آمد. با خودم گفتم، ببین، باز هم نشانهای از نشانه ها که فرهنگ و تمدن از آن طرف به غرب آمده است. بالاخره خورشید همیشه از شرق طلوع می کند. شادان و سرمست از این کشف بزرگ تصمیم گرفتم این گنج یافته را با بقیه هم زبان هایم به اشتراک بگذارم.
غرور ایرانی ام، غالباً همه روزنه های تردید را در چنین مواردی، در من می بندد. اما ویژگی جستجوی ریشه ها و کنجکاوی ام از غرور ایرانی ام قوی تر بود و نگذاشت که پیش از تحقیق و تدقیق بیشتر، در شیپور افتخار بدمم.
به دنبال ریشه یابی این عبارت که ببینم و مطمئن بشوم که سرِ نخِ این عبارت در فرهنگ ایرانی ماست، به کتابخانه بزرگ اینترنت مراجعه کردم. در این جستجو چشمم به عبارتی بر خورد و خون مرا که در عروق ملی من در جوش و خروش بود، چیزی شبیه حادثهی عصر یخ، دچار انجماد ناگهانی کرد. باد غرور ملی ام مثل لاستیک یک ماشین که میخی در آن فرو کرده باشند، چنان خالی شد که توان حرکت خود را از دست داد.
از این که با دیدن یک بیت شعر، به قضاوتی عجولانه دست زده بودم، شرمنده شدم، اما همزمان شادمان هم شدم که با وجود این که غرور ایرانیام همهی روزنه ها را بسته بود اما روزنهی نقد مرا واداشت تا چند قدم پیش تر از ناصرخسرو هم بروم و ببینم آیا این عبارت پیش تر از ناصرخسرو هم در متنی استفاده شده یا نه. همزمان، مطمئن هم بودم که او اولین بار از این عبارت استفاده کرده است. در جستجوهایی که که کردم، به عبارتمشابهی برخوردم که درکتاب انجیل، یعنی هزارسال پیش از ناصرخسرو، با همین مضمون آمده بود. اصطلاحی ست در میان موعظه های منسوب به مسیح از آن استفاده شدهبود. مسیح در یکی از موعظه هایش چنین می گوید که من ترجمه ی انگلیسی آن را در این جا می آورم:
"Don't cast your pearls before swine"
پیش از این که اسبِ وحشیِ غرورِ ملی ام دوباره لجام بُگسلد و ادعا کند، ما پارسیان قدمتی بیش از انجیل و مسیحیت داریم و به من بباوراند که بی تردید اصطلاح استفاده شده در انجیل هم از فرهنگ غنیِ و چندهزارساله ی پارسی ماست، نورِ فروتنی از روزنهی نقدِ منبع مرا از خوابِ غرورم بیدار کرد و مرا در برابر انبوه ندانستههایم به سکوتی تامل برانگیز واداشت و یادآورم شد که بدانم که اندازه ی دانستههایم در برابر نادانستههایم، مقایسهی دانهی ارزنی ست در برابر غول پیکرترین سیاره های کهکشان هاست.
راستی، چه تلاش عبثی ست برای خودبزرگ بینی، وقتی مجموعه ی جهان بشری با همهی فرهنگ های متنوع اش، همه و همه، در ذره ی ناچیزی به نام سیاره ی زمین، در ارتباط و تعامل باهم، تکامل یافته است. وقتی حرکت دایره وار است و داد و ستد فرهنگی و ادبی در این چرخه، تعالی بخش یکدیگرند، پیش و پس چه معنایی پیدا میکند.
حالا اگر من، هزار، دوهزار و یا چهاهزار سال به عقب برگردم و ریشه ی یک اصطلاح را در متون فارسی بیابم و احساس غرور کنم، با این خطر روبرو میشوم که در این عقبگرد ها از پیش رَوی باز بمانم.
بدون تردید کشف حقیقت، شادی آفرین است اما آیا حقیقت تا این اندازه کوچک است که من بتوانم کشف اش کنم؟
استکهلم ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
شهریار حاتمی