(.....شنیدی چی گفتم؟!)
(بلی. متوجه هستم پهلوان. فرمودید توی صندوق عقب ماشینتان پراز دینامیته و سویچ منفجرکردنش هم پیش خودتان است و اگرمن جنب بخورم، سویچ را می زنید و ماشین منفجر می شود و با هم می پریم هوا و...)
( نه بابا! اینجاشو دیگه شوخی کردم! اونی که قراره سوت بشه وبره هوا،تو نيستی!بلکه من بخت هستم!اونجائی که تونشستی،مطمئن مطمئنه!اونجا،به شکل واستحکام يه گاوصندوق ساخته شده؛يه گاوصندوق نسوز!مثل همونائی که توی بانگ مرکزی هست!بزرگ وجاداروبه همون محکمی! درضمن،حکم جعبه ی سياه هواپيما روهم داره! می فهمی چی ميگم؟! جعبه ی سياه!اگه همه ی اين قارقارک ،خرُد وخمير بشه ووبسوزه وخاکستربشه؛ اما تو، قرارنيست که هيچيت بشه! به شرط اينکه اون کمربندلعنتی روببندی!....ده!ببند ديگه!)
(داد نزنيدآقا! چشم! دارم می بندم!)
( قربون آدم حرف شنو! ....داشتم چی میگفتم؟)
( داشتيد راجع به اتاقک اين قارقارکتون میفرموديد که..)
( آره... داشتم میگفتم که اون اتاقکی که تو،توش نشستی، ازطرفی مثل يک جعبه ی سياه هواپيما ميمونه! چرا؟! چون هرحرف وحرکتی که بين من وتو، رد وبدل بشه، توی ايشون ضبط ميشه! ازطرفی هم بهش ميگن گاوصندوق! چرا؟! چون، مثل یه گاوصندوق نسوزه ووهرجورامانتی که توش بذاری،همونجورآکبند حفظش می کنه ووتحويلت ميده! خب! جنابعالی برای ما، تا رسوندنت به مقصد، عين يه "امانت "هستی ديگه! من که سوت شدم ورفتم هوا، تو میمونی واين گاوصندوق واون نوارفيلم وصدا وو اين تاريخ عن درعن که...)
(ن فسم دارد تنگی می کند پهلوان! می شودکه اين شيشه ی دست چپی را هم، يه خرده پائين بکشيد.لطفا)
( نه؛ نمی شود! چرا نمی شود؟!چون، می بينم که توی کله ات داری يه نقشه هائی برای فرارمیکشی! برای همين هم،الان سويچ اون شيشه ی پنجره ی دست راستی راهم که برات پائينش کشيده بودم،دوباره می زنم و میکشمش بالا تا خيالم راحت تر بشه! کارازمحکم کاری،عيب نمی کنه! درست ميگم؟)
( درست می فرمائيد پهلوان.ولی،عرض کردم که دارم خفه می شوم واحتياج به هوای بيشتر دارم! ولی شما شيشه اين پنجره ای هم که...)
( شوخی کردم پهلوون! چه فراری! چه کشکی! اولا،گفتم که شوما،پيش ما حکم يه امانتوداری؛ اونهم يه امانت زنده! ث انيا، مگه يه گاوصندوقی که يه آقای با اهميتی مثل شوما رو داره حمل می کنه، ميتونه بدون هواکش باشه؟! بنابراين، الان سويچ هواشو میزنم تا يه دنياهوا بياد توی صندوق وسرحالت بياره! بفرما.... اين هم...هوا! ....خوب شد؟)
(آه ،آه. خيلی ممنون پهلوان. خیلی ممنون)
(آها! تا وقتی که با ما راه بيای،چاکرت هم هستيم.هوا،آب، غذا و خلاصه، يه زندگی کامل با مخلفاتش! حاليته که چی ميگم؟! با مخلفاتش! بي خودی هم،فکرنکن که
ميتونی به ماشين های اطرافت علامت بدی که اوضاع، سه شده وو ازاين حرفها که مثلابروند وبه پليس واينجورچيزها، خبربدن و اینا! چرا؟! چون، شيشه های اين قارقارک به غيرازشيشه ی جلوواين دوتا شيشه ی چپ وراست من، ازبيرون، يه دست، سياه به نظرمياند. تو، مردم توی خيابونومی بينی، اما اونها،تورونمی بينند! ولی،اگه با ما راه نيای و بخواد ازت خريتی سربزنه، اونوخته که توهم، اونها روديگه نبينی! حاليت شد؟!)
(بلی پهلوان. متوجه هستم)
(البته، حق با توئه! وختی سوارشدی،اينطوری نبود.چون،همه چيزاين قارقارک، از بيرون مثل يه تاکسی معمولی به نظر ميرسه، آره! بيرونش مثل يه تاکسی معموليه تا وقتی که شکاره بيفته توش! شکاره که افتاد توی دام، اونوخت،يه دفعه، بيرونش ميشه مثل يه وانت معمولی! يه وانت با يه شيشه ی جلووو دو شيشه ی بغل؛ تموم! بهت که گفتم. مثل ماشين جيمزبانده! بگذارقبل ازاينکه به سرت بزنه وبخوای طناب رو ازپشت بندازی بیخ گلوم ومجبورم کنی که بی خودی،بمب بمب بمبت کنم! تا يادم نرفته،سويچ اين ديوارشيشه ای وسط رو هم، بزنم و.... آها.... آها.... آها..... خب! اينهم ديوار شيشه ای بين من و جنابعالی که حالا اومد بالا! جنس دیواره از شیشه است ، اما محکمه! محکم! مثل ديوارچين! ضد ضربه اس. ضد گلوله اس! تا با من راه بيای، میتونی منوببينی که دارم باهات گپ می زنم، راه نيای،اينم سياه ميشه ووميشه مثلا، مثل يک سلول انفرادی! اونوخته که ديگه حسابی بيفتی توی ظلمات واگه لازم بشه، فقط صدای منوبشنفی وديگه، هيچ!هيچ!هيچ!)
(نيازی به اينهمه تهديد نيست پهلوان!)
( تهديد! کدوم تهديد؟! من، قراره سوت بشم وبرم هوا! اونوخت تو روتهديد می کنم به چی؟! به اينکه اگه اين کارو اون کارو، نکنی،خودم را بمب! بمب! بمب! می کنم وبعدش هم، پودرمیشم وسوت میشم وميرم هوا وتوهم توی دلت ميگی به تخمت که سوت شدم!اونوخت،به اين ميگی تهديد؟!)
(نه پهلوان!منظورم به اين گاوصندوق سياه نسوزاست که می فرمائید اگربا شما راه نيايم،هوايش رامی بنديد!)
(اولش گفتم می بندم. آره. حق با شما است جناب! اما، بعدش گفتم که نمی بندم! گفتم که اگه راه بيای با ما،نمی بندم! تموم؟)
(باشد پهلوان! قبول. ولی،بازکه داريد توی بزرگراه ويراژمیدهيد وميرقصيد! فکرنمی کنيد که اگرپليس...)
ادامه دارد........