logo





انقلاب و تبعید؛ روایت خشمگین درماندگی در «برادرم جادوگر بود»

انقلاب و ادبیات داستانی ایران در تبعید

دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۶ فوريه ۲۰۲۴

اسد سیف

new/asad-seif05.jpg
"برادرم جادوگر بود" نوشته اکبر سردوزامی روایتی سراسر خشمگینانه از زندگی و انقلاب در سرزمینی‌ست سرشار از ممنوعه‌ها که همه‌چیز در آن رنگ ریا و تزویر به خود گرفته است.

راوی داستان بلند "برادرم جادوگر بود" اثر اکبر سردوزامی "من" است. این "من" آدمیانی‌اند هویت گم‌کرده در جامعه‌ای سراسر تضاد و عقده. سردوزامی نیشتر بر دُمل‌های عقده‌ می‌زند تا خون و چرک آن آشکارتر گردند. او همه ما را با خود به دادگاهی می‌کشاند که قاضی و متهم کسی نیست جز "من".

شورش فرودستان

«برادرم جادوگر بود» روایت سردوزامی‌ست از جوانمرگی، دوستی، عشق، به زیر پا گذاشتن تمامی ارزش‌های انسانی و سیاست در کشوری به نام ایران. فریادی‌ست و یا هق‌هق گریه‌ای از عمق که هم‌چون نعره‌ای صدای آن توفنده و پیچان، هم‌چنان شنیده می‌شود. چون شلاقی با تمام نیرو بر همه زخم‌های تاریخ هستی ما فرود می‌آید تا تابوشکنی کند و بر زبان‌نرانده‌ها را آشکار سازد. می‌توان نام داستان بلند، رمان، خاطره‌نویسی، نقد و یا حتا گزارش‌نویسی و یا روایت بر آن گذاشت. "برادرم جادگر بود" همه این‌ها را در خود دارد، بی‌آن‌که یکی از آن‌ها باشد. و این از برجستگی‌ها و ارزش‌های آن است. این از ویژگی‌های سردوزامی‌ست که می‌کوشد از هر نوشته‌ای یک متن ادبی بسازد.

"برادرم جادگر بود" داستان فرودستان است در برابر فرادستان. داستان فرودستانی که می‌دانند صاحب قدرتی نیستند، اما می‌کوشند خدای خود شوند و علیه خدایان سر به شورش برمی‌دارند: «برادرم جادوگر بود/ وقتی مادرم همهی نقاشیهایم را به آتش کشید/ و من زار زار گریستم/ برادرم مرا به اوج رساند:/ - امیرارسلان که فقط نقاش نیست./ - پس چیه؟/ -هر چه دلت بخواد/ اگه بخواهی خدائی!/ و گرنه هیچ! .../ مادر!/ مادرِ قحبهی من!/ من میخواستم خدای خود باشم/ نه جاکش و عصاکشِ تو!»

این مادر اما پنداری نماد تمامی رنج‌های زنان است در این سرزمین و شاید هم همان "ایران‌خانم": «میدانی که اسم مادر من زینب بود؟/ که اولین شوهرش، وقتی نه ساله بود/ کنار ضریح امام رضا رهایش کرد/ و رفت که رفت؟/ شوهر دومش وقتی سی ساله بود/ دیوانه شد؟/ که شوهر سومش/ توی یک قهوهخانه مرد؟/ میدانی که مادر من وقتی فقط چهل سال داشت/ گرفتار جنون و هذیان شد؟»



کار، عشق و گریز از کشور

"برادرم جادگر بود" داستان عشق است؛ "عشق مرا به یاد لیدوش ارمنی می‌اندازد"، دختری که "محمد سالار" عاشق او بود: "لیدوش ارمنی بود/ لیدوش ارمنی دستدوز بود/ لیدوش ارمنی سیزده ساله بود" که "آقای موله روژ" در ازای "چند النگو" به او تجاوز کرد. "لیدوش از زیباترین دختران سرزمین من بود/ لیدوش ارمنی سیزده ساله زیبای من/ یک روز/ پستان‌هایش را/ به من و محمد سالار نشان داد/ و آن روز/ ما/ من و محمد سالار/ سه بار/ به عشق پستانهایش جلق زدیم/ لیدوش ارمنی ما/ زیباترین گل‌ها را/ روی سینه لباس‌های نوزادان سرزمین من می‌دوخت/ لیدوش ارمنی زیبای ما هنوز نمی‌دانست راه کدام است، چاه چیست".

"برادرم جادوگر بود" داستان کارگر خیاطی‌ست که از پسِ پستوی کارگاه‌های پیرهن‌دوزی به دانشگاه راه می‌یابد و سرانجام نویسنده می‌شود. با کوران انقلاب از کشور تارانده می‌شود و در دانمارک ساکن می‌گردد. "برادرم جادوگر بود" داستان کارگران خیاطی است که استثمار می‌شوند، در فقر و روزمرگی زندگی می‌کنند، با عشق به زندگی بهتر به به صف انقلاب کشیده می‌شوند، کشته می‌شوند و یا از کشور می‌گریزند. "برادرم جادوگر بود" داستان انقلاب است، داستان بسته شدن دانشگاه‌ها، موج سرکوب در کشوری که "جاکش‌ها" بر مسند قدرت تکیه می‌زنند و از انسان‌ها "جاکش" می‌سازند. "برادرم جادوگر بود" استفراغ ذهن یک "من" درمانده ایرانی‌ست در دانمارک. او بر آن‌چه که بالا آورده می‌نگرد تا خود و دیگران را در آن گندابِ متعفن بیابد. "برادرم جادوگر بود" سراسر خشم است، خشمی که نمی‌تواند لباس کلمات رسمی بر تن کند و در "کمال ادب" سخن بر زبان راند.، خشمی توفنده هم‌چون انقلاب که به هیچ کس رحم نمی‌کند. همه چیز را عریان می‌خواهد، حجاب از چهره برمیدارد. هیچ پرده‌ای را خوش ندارد، پرده‌دری می‌کند. و در این راه نویسنده هیچ واهمه به دل راه نمی‌دهد که شاید خوانندگانی او را همزاد "من" راوی به شمار آورند. او حتا بخشی از زندگی شخصی خویش را دستمایه داستان می‌کند تا خود را نیز در این کشاکش دور نگاه ندارد. خواننده را به عمد همراه خود می‌کند تا او نیز بی‌آن‌که راه فراری داشته باشد، در این آیینه خود را بهتر ببیند.

داستانی که شعر می‌شود


داستان به فرم شعر نوشته شده و تکرار در آن نقش ویژه‌ای دارد. راوی عاشق لیدوش است، دختری که هیچ‌گاه به او دست نمی‌یابد، به عشق‌اش جلق می‌زند و به یاد او به فاحشه‌خانه می‌رود تا جسم او را در خیال در تن دیگری بیابد. نویسنده در این داستان موفق می‌شود تا با زبانی پرخاشگر و "خودنگاری"‌ها و "خودزنی"‌هایی جسارت‌انگیز فرهنگ تجاوزگر و دنیای سراسر خشونت ما را به نمایش بگذارد. صحنه‌هایی از "برادرم جادوگر بود" در نگاه نخست شاید پورنو به نظر آید، چیزی که در ادبیات "وقیح‌نگاری" نامیده می‌شود. اما کتاب را که به پایان برسانی، تأثیری دیگر، خلاف تأثیر آثار پورنو، بر ذهن می‌نشیند. نفرت در وجود آدمی موج می‌زند، نفرت از جامعه‌ای که دختران آن، در فقر حاکم، در سال‌های کودکی به کار کشیده می‌شوند، مورد استثمار اقتصادی و جنسی قرار می‌گیرند، فاحشه می‌شوند و در حسرت زندگی می‌میرند، نفرت از جامعه‌ای که "سیاسیون" آن "جاکش" می‌شوند و جاکشان لباس حکومت بر تن می‌کنند، جامعه‌ای سراسر مدفون در لجن که انگار همه در لجن می‌لولند و لجن‌مال شده‌اند.

سردوزامی در "برادرم جادوگر بود" با شکستن همه دیوارهای اخلاق، با به کار گرفتن زبان سکسیستی مردانه، با زبان پورنو به جنگ پورنو می‌رود؛ جسارتی نو در داستان‌نویسی ما. او در این داستان اما از چنان توصیف‌هایی استفاده می‌کند که خواننده قادر نیست لذت پورنوی از آن ببرد.

در سرزمینِ رابطه‌های ممنوع، جلق نماد رابطه جنسی و عشق می‌شود. معشوق که دست‌نیافتنی باشد، خیال او شور عشق را بارور می‌کند. آیا این همان "عشق عذری" نیست که در دنیای معاصر چنین شکلی به خود گرفته است؟

"برادرم جادوگر بود" را برای نخستین بار نشر آرش در سوئد در سال ۱۹۹۲ منتشر کرده و چاپ دوم آن را نشر باران در سال ۱۹۹۷ منتشر کرده است.

"دویچه وله"




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد