از آرواره های کوسه می ترسم
تصادف های دل خراش
لگد اسب
هواپیما
انفجار
اما چیزی ترسناک تر از
احمقی پشت یک تریبون نیست.
............
این که جنگ های خصوصی شما
سال هاست
ما را به کشتن می دهد
چندان مهم نیست
کتف های کبودم از داغ ِ
جیره های تلخ مختصر هواست
که بازدم ریه های متعفنی ست
که خدا را قطره قطره
روی زبان ما می ریزد
بیایید صلح کنیم
به درک خود بروید و مارا
با زخم های زمین تنها بگذارید
ما آموخته ایم
باز هم چگونه زنده بمانیم
………………
شب ها ابری
می نشیند پشت پنجره
نه می بارد
نه می رود
رودی سر گردان
از مویرگ هایم می گذرد
هر بار
بن بست های وجودم
به چشمانم منتهی می شوند
شب کش می آید و
مردی کشیده می شود
شب ها
کلمات روی زبانم آه می شوند
انسان تنها!
غم انگیز ترین موجود دنیاست
تک یاخته ای خود باخته ونامکشوف
دلتنگ که می شوم
بادی سبک به نام ها می وزد
در من
طوفان می شود
***
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد