اینهمه کینه که داشتیم بر جهان
اینهمه غرور که داشتیم بر بیان
آنهمه راه روشن که روبروی ما بود
آنهمه راضی بودن با آرزوی دگران
چه شد عاقبت دور شد خورشید !
شب نکرد آزاد خورشید ماند نهان
دور شد خورشید و کینهها ماند
برآمد ترس و کینه انداخت بر جان
زادهء تحقیر خوردهایم ما و شما
دست بریم به قلب و بکنیم نشان
ما همچون گلیم اما زرد زرد
به خود میگوییم اما نه آنچنان !
به خود عطر میزدیم و میاندیشم
به خیابان که میرویم ولی هراسان
آنچه زما میماند جلبکی ست آری !
سنگ زیرش میماند لخت و عریان .
۲۰۱۸ ۰۳ ۲۸
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد