چه رنجی کشیدم
تا همین چند نشانه را
از دل سبز خاک برکشیدم
و تو را
دوباره زنده یافتم
میان آن پوکه های فشنگِ مانده
زی ِر برگ های ریخته
در دامو ِن همیشه سبز جنگل
و آن قمقمه ی خالی از آب
که افتاده بود
میا ِن سنگلاخ های آن دره ی مجاور.
با همین یکی دو نشانه ها
وچیزی مثل رد پاهایت
هنوز مانده
در مسیر راه بود
که مرا می کشاند
هرچند خسته ونفس نفس زنان
تا پا
جای ر ِد پاهایت بگذارم
برای رسید ِن به تو
در بلندای آن کوه
وقتی سینه سرخی
در دور دورهای جنگل
مدام می خواند
همان آوایی را
که تو دوست داشتی. ............
برای حماسه سازان سیاهکل ۱۹ بهمن ۱۴۰۲