رضا بی شتاب شرابِ شعر جانا شرابِ شعرِ چشمانت چه گیراست
شیرین تر از عشقی وُ لبخندت چو خنیاست
آمد نسیمِ رهگذر چشمش ترا دید
عطرِ تو در جانش دمید وُ همچو شیداست
سيروس"قاسم" سيف«کلام شصت و یکم از حکایت قفس – آن کس که قراراست زمین راازجایش بلند کند....-» می رسيم به سر دو راهی. راه دست راست می رود به رستوران تلويزيون و را ه دست چپ ، می رود به پارکينگ. می پيچم به سمت راست که می ايستد و بازويم را می گيريد و مرا هم می ايستاند وپس از آنکه اطرافمان را از زير نظرمی گذاراند، تند و پچپچه وار، می گويد : ( قضيه ای پيش آمده است راجع به یعقوب که می خواستم با تو صحبت کنم. توی رستوران تلويزيون نمی شود حرف زد. اگر موافق باشی، سوارماشين می شويم و گشت زنان صحبت هايمان را می کنيم و بعدش هم می رويم رستوران بيرون، غذا می خوريم )
مجید نفیسیبه مهاجران کار آخر هفته، در خیابان چهارم
جایی که "یک"، "نُه" را قطع میکند
تنها من بودم
که دو خط را به یکدیگر وصل میکردم.
هاینریش بل قفس ترجمه علی اصفر راشدان چشمهاش به هیچ مقولهی انسانی برخورد نکرد، پشت سرش – بدون برگشتن، میتوانست آن را به روشنی ببیند – وحشت محض بود. آن دیگران، در آنجا دراز شده بودند، دور تا دور زمین دست نیافتنی فوتبال، شبیه ماهیهای گندیده، کنار به کنار هم بسته بندی شده بودند، بعد نوبت توالتهای فرنگی با دقت تمیزشده بود و در جائی، در فاصله ی دوری بعد از آن هم بهشت بود. چادرهای خالی سایه دار که به وسیله پلیسهای خوب خورده محافظت میشدند.
محسن حسامبر زندانیان سیاسی چه رفتهاست؟ حملات موشکی اسرائیل به هر دلیل و عنوان نقص آشکار حقوق انسان بهشمار می رود و محکوم است. بی توجهی مدیریت زندان ها -اوین - در رابطه با مسئولیت بزرگی که نسبت به جان زندانیان سیاسی بر عهده آنها گذاشته شدهاست، ناشی از تلقی است که مسئولین زندان اوین در رابطه با زندانیهای سیاسی از یک سو و همچنین خانوادههای زندانیان سیاسی از سوی دیگر دارند. در این برهه از زمان قانون وظایفی بر عهده آنان گذاشته است؛ حفظ جان زندانیان به هر شکل و انتقال هرچه سریعتر آنان به پناهگاهها و مکانهای امن در صورت بمباران نیروهای متجاوز نظامی دشمن.
بهمن پارساقُقنوس ای گُل ِ خفته به خون،
دل ِخونین ِ زمین
سرزمین ِ خّزّر و تنگه ی هُرمُز، تو بگو،
در غّم ات خاک به سر گر نکنم من ،
چه کُنّم؟!
فرامرز پارساشام آخر دو روز بود که سردرد امانش را بریده بود. خوب یادش بود که این درد یادگار جنگ است؛ صدای توپ و تانک، خمپارهها، رگبار مسلسلها… همه اینها سالها پیش در گوشش جا خوش کرده بودند و هیچ پزشکی نتوانسته بود چارهای برایش پیدا کند. گاهی برای چند ماه یا چند سال خبری از درد نبود، اما وقتی سراغش میآمد، رهایش نمیکرد.
شهریار حاتمیماندگار در هر تلاطم دریا،
ز باد تند،
چون قایقی رها،
میکوبدم به صخره،
مرا
موجهای سخت.
احمد شاملوهفت شعر عاشقانه در زمان جنگ يكى كَشتى در چشمانت
باد را مُسخّر مىكرد.
چشمان تو ولايتى بود
كه به آنى بازش مىشناسند.
صبور
چشمانت ما را انتظار مىكشيد.
زير درختان جنگلها
جواد اسحاقیانخوانش «شهر کریستال» نوشتهی «مریم رئیس دانا» به عنوان «طنز» و گونههایش داستان کوتاه «شهر کریستال» در مجموعه داستانی به همین نام، یکی از نمونههای موفق داستان طنزآمیز در ادبیات داستانی مهاجرت با تهرنگی فمینیستی است که به دلیل فارغ بودن نویسنده از هر گونه سانسور درونی و بیرونی و به مصداق "هیچ ترتیبی و آدابی مجو / هرچه میخواهد دل تنگت بگو" چرک و گنداب اخلاقیاتی را برای خوانندهی فارسی زبان خود ترسیم میکند که امکان نوشتن آن در سرزمین به گروگان گرفته و ستم رفتهی خودمان نیست. ارزش این داستان تنها به دلیل زبان سَخته، غنی و سرشار طنزآمیزش نیست؛ بلکه به خاطر سَیَلان اندیشه و عاطفهی جنس و جنسیّتی زنانه و نگاهی "دوفرهنگی" است که به نویسندهاش امکان میدهد بازتابی متفاوت با تلقّی نویسندهگان مرد داشته باشد.
ای. کووالسکی تاریخگرایی و ارزش هنری رمانهای میخائیل شولوخوف ترجمه. رحیم کاکایی شولوخوف در کنار گورکی، فدین و الکسی تولستوی، یکی از بااستعدادترین نویسندگان نثر است که آثار خود را به ادبیات حماسی سوسیالیستی، که رویدادهای با اهمیت تاریخی جهانی را تعمیم می داد و به سطح کیفی نوینی از بازنمایی هنری واقعیت ارتقا می یافت، کمک کرد.
بهروز داودی«رهائی» بیم دارم ،
جنازه ی
فوج فوجِ عزیزترین هامان
قبل از طلوعِ آفتاب
رسول کمالبرای بودن نه آژیرِ خطر
نه پناهگاهی
دراین برهوتِ بی کسی
میانِ توالیِ دود وُ خون وُ خاک
رگانِ فرسوده ی قلبم
به یُمن معجزتی
رضا بی شتابدردِ دلِ درخت درختی خسته ام نامِ من ایران
درختِ خانه ام؛ می سوزدم جان
ببین آیا به چشمت آشنایم
درختِ پیرِ دنیا در عزایم
شهریار حاتمیهمراه شانه هایم را
به تو پیشکش می کنم
تا چون کوهی،
تکیه گاه سرت باشند
وقتی که می گریی.
حسن جلالیتهران؛ رویایی دورمانده... تهران،
رویایی دور مانده
از دوست داشتنها
جنگ طلبها
باز تو را به آتش و خون کشیدند
نیلوفر شیدمهربود، نیست، هست شهری هست آنور آبها
که «من و تو»
میگوید بود،
شهر من
که خودم را آنجا
جا گذاشتهام.
عزت گوشه گیر عزت گوشه گیر ساده اندیشی در هنگامه جنگ خون که پاشیده می شود
به در، به دیوار، به خاک، به هوا،
ساده اندیشی است
که تنها نوک بینیمان را ببینیم.
محسن حسامزندانی های سیاسی را آزاد کنید اکنون ناقوس ها به صدا درآمده، ابر سیاه مرگ بر آسمان میهنمان سایه انداخته. آوای جغد شوم در آسمان پیچیده .در هجوم شبانه خوشه های فسفری بمبهای آتش زا از آسمان فرو میریزد. رژیم ج.ا باید بیدرنگ زندانیان سیاسی را آزاد کند. پیش از آنکه این جنگ کثیف ضایعات بیشتری بهبار آورد و مبادا که خوشههای فسفری بمبها روی سر زندانیان سیاسی آوار شود .پیش از آنکه فاجعه هببار آید باید در های زندانها را باز کرد و آنها را بی هیچ قید و شرطی آزاد کرد. مسئولیت بزرگی بر دوش مقامات قضائی و امنیتی و بهویژه رهبران ج.ا است. درهای زندانها را باز کنید. زندانی های سیاسی را آزاد کنید.
علی اصغر راشداناضافه کاری اداری (قدیم ها غم بود ، اما خیلی کم بود...) همه تو اطاق سالن مانند جمعیم. آقارضا هم هست. میزها دور تا دور اطاق، کنار هم چیده شده. میز اول و کنار در، مال انوراست، میز من کنار میز کامران و بعدیش، میز جفریست.(زنده کوش آبادی )، میز آقارضا وسط میزها و کنار دیوار مرکز اطاق گذاشته شده. بعدیش میز حسین و کنار دیگر در اطاق، میز یزدان قرار گرفته.
سیمین بهبهانیشعر «برای انسان این قرن» و «دوباره میسازمت وطن» برای انسان این قرن
چه آرزو می توان کرد
که در نخستین فراگشت
خراب و خون ارمغان کرد
ببین که در مغز پوکش
چه فتنه یی شعله انگیخت
ببین که در دست شومش
چه کوهی آتشفشان کرد
سيروس"قاسم" سيف«کلام شصتم از حکایت قفس - سحر که از کوه بلند، جام طلا، سرمیزنه... -» هنوز چند روزی ازالتيماتوم شهردار، در مورد طرح "بزرگراه"، نگذشته است که در حوالی مسجد محله، چند تا مأمور شهرداری پيدايشان می شود و شروع می کنند به متر کردن فاصله ی ديوار مسجد با ديوار مقابل مسجد که ديوار مدرسه است. علی مؤذن پيگير قضيه می شود. مأمور شهرداری می گويد که می خواهيم جوی آبی را که از زير کلاس های مدرسه می گذرد، منتقل کنيم به درون کوچه!
مهدی استعدادی شاددگردیسیهای تبعید به تولیدات"فرهنگی"(از جمله به همین اظهار نظر سروش در مورد خیام) و یا ارتکابات سایر افراد صادراتی رژیم نگاه کنید. افرادی که در صف اول فاند گرفتن از بودجههای استعماری ردیف هستند. آنگاه در خواهید یافت که اتاقهای فکر رژیم چه خوابی برای از شکل انداختن و به حاشیه راندن نگرش انتقادی تبعیدیان دیده و چه برنامه ریزی فراگیری کرده است. رژیمی که برای بقای خود در بند هیچ پرنسیپی نیست.
مهدی اخوان ثالث فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
مجید نفیسی جنگ ای جنگ
تا چند دروازههای شهر مرا میکوبی؟
بگذار فریادی شوم
تا دیگر طنین کوبههای سنگین ترا نشنوم
فریادی بلندتر از غرش طیارههای جنگی
بر فراز شهر جنگزده
فریادی ژرفتر از نالههای مرگ
در دهان بیشرم خاک.
|