logo





محمد رضا مقدسیان و فیلم مستند کوره پز خانه

سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۳ ژوين ۲۰۲۵

محسن حسام



آری ، مخاطب من، زمان می گذرد، از یاران از دست رفته آن چه که به یاد می ماند، خاطره است و بس . من در جوانی ، با محفل دوستان جنگ لوح آشنا شدم. ابتدا باید بگویم که جنگ لوح ویژه قصه کوتاه بود . کاظم رضا مسئول جنگ لوح بود. او قصه می نوشت… صاحب سبک بود. نثر زلال و شفافی داشت. در حد اعتدال از  توصیف در قصه هایش استفاده می کرد‌. در واقع توصیف  نقش زیادی در قصه هایش داشت. او بدون آنکه خود آگاه باشد. از سبک و سیاق نوشته های مارسل پروست پیروی می کرد. در قصه هایش از صحنه پردازی و گفت و شنود خودداری می کرد. روال کارش بهره گیری از توصیفات مکرر همراه با فضا سازی و کاربرد نثر طولانی آهنگین بود. باری، دو سه نفری هم بودند که با کاظم رضا همکاری می کردند. از جمله جواد فعال علوی، قصه نویس و محمدرضا مقدسیان مستند ساز سینما.

مقدسیان سینماگران مؤلف را خوب می‌شناخت. عضو کانون فیلم ایران بود. فیلم های کلاسیک زیاد دیده بود. نقاد ماهری بود، نقد شفاهی. قادر هستند دقایق زیادی در باره یک اثر هنری سخنرانی کند. به عبارتی تحلیل گر خوبی بود، اما نقد نوشتاری نه، مقدسیان از این تیپ آدم ها بود. واژگان و اصطلاحات سینمایی راه دستش بود و از آنجا که سودای ساختن یک فیلم ،خواه مستند خواه داستانی صبر و شکیبایی را از او گرفته بود، مدام به دنبال راهی بود تا زمینه ای فراهم شود و فیلم بسازد و روزی رویاهایش تحقق پیدا کند. در رنج بود. ایده های فراوان داشت، اما تا آن‌زمان برایش شرایطی فراهم نیامده بود تا بختش را بیازماید و دستکم یکی از  آرزوهایش تحقق پیدا کند. باری، همیشه به من می گفت ،باید از جایی شروع کنم. من به تجربه نیاز دارم،اگر دوست شاعر تو کمک کند. آنگاه سرش را پایین می انداخت و بفکر  فرو می رفت  ،او بخوبی می دانست که دوست شاعر من کسی جز محمدرضا اصلانی نیست. اما نمی‌دانم چرا هرگز این را بصراحت نمی گفت. دست آخر یک روز که باهم در قهوه‌خانه ای در خیابان لاله‌زار قرار گذاشته بودیم که دیواری تازه کنیم، وسط گفت و شنود ها حرف تو حرف  آمد،تلویحا از من پرسید چه خبر از دوست شاعر . می‌خواست بداند که  شاعر دارد روی فیلم تازه اش کار می کند یا نه. نگاهش کردم و بعد سرم را پایین انداختم.

آن روز وقتی از هم جدا شدیم، با خودم گفتم باید کاری برای او انجام بدهم و زیر لب گفتم حالا موقعش هست. می دانستم که  دوست شاعر من، محمد رضا اصلانی مشغول کار روی پروژه تازه اش هست. همچنین می‌دانستم که  درگیر است، همیشه طرح‌های ناتمامی داشت که برای اجرای آن  مجبور بود به هر دری بزند. می‌دانستم که در آن ملک برای تحقق هر کاری نیاز به یک سری رابطه داری، و گرنه کارت پیش نمی‌رفت، این‌که بودند همیشه کسانی که پیش پایت سنگ می‌انداختند.  بلد بودند به نحوی زیر پایت را خالی کنند که تو نتوانی بکارت ادامه دهی. لابد مخاطب به این امر وقوف کامل دارد که محمد رضا اصلانی، هم فیلم مستند می‌ساخت هم فیلمنامه می‌نوشت هم سخت در گیر کارهای پژوهشی بود و مهمتر از همه این‌ها او یک شاعر موج نو بود و هنرمندی خلاق بود. شعر می سرود. از او تا آن‌زمان دو دفتر شعر منتشر شده بود. چند روزی فکر کردم. دست آخر بر آن شدم از شاعر بخواهم که یک جوری دست و بال مقدسیان  را به جایی بند کند. در اینٰ‌جا لازم است یادآوری کنم که رابطه من با دست اندر کاران جنگ لوح عمیق و دوستانه بود. باری. اما طولی نکشید که جواد فعال علوی به‌خاطر عدم هماهنگی با کاظم رضا و دغدغه نان و مسائل شخصی از جمع جدا شد، جواد فعال علوی به نوبه خود در رابطه با انتشار جنگ لوح بسیار فعال بود و در زمینه زحمات زیادی کشیده بود. محمد رضا مقدسیان در عوالم دیگری سیر می کرد. او دایرةالمعارف سینما بود. سینماگران مولف را بخوبی می شناخت. نه تنها برای من در باره شوکت آثار آنان سخن می گفت، بلکه اطلاعات زیادی در باره زندگینامه آنان  نیز داشت. و مثل اصلانی شاعر انعطاف پذیر بود و مثل او  گشاده دست بود و مثل او حاضر بود امکاناتش را با دیگران تقسیم کند و بیش از حد مثل در دوستی بی شائبه بود. در جریان  سینمای  آن ملک قرار داشت. محمد رضا مقدسیان آماده بود جهت ساختن فیلم کوتاه مستند از خودش مایه بگذارد. هم کاظم رضا هم مقدسیان در جریان دوستی من با  فیلمساز شاعر بودند. مقدسیان دلش می خواست بواسطه من با او آشنا بشود و از ایده های سینمایی خودش با او سخن بگوید.



باری، یک روز  به مقدسیان گفتم می‌خواهم ترا به اصلانی معرفی کنم. شاید بتوان ترتیبی داد که با او  همکاری کنی. پرسید در چه زمینه‌ای‌، گفتم تو آگاهی زیادی در باره سینما داری. به سینما هم که علاقه مند هستی، دوید وسط حرفم که، دست بردار، می‌خواهی کار دستم بدهی. من به او پاسخ دادم نه، تو به‌اندازه کافی در‌باره سینما مطالعه کرده ای، حالا وقتش است که یک مقداری تجربه کنی. روز بعد به شاعر تلفن کردم و بی هیچ مقدمه‌ای گفتم، می‌خواهم دوستی را به تو معرفی کنم. شاعر، پرسید تو او را می‌شناسی،گفتم یکی از همکاران جنگ لوح است. شاعر مکثی کرد و گفت باشد، ایرادی ندارد. فردای آن روز من و محمد رضا مقدسیان در اتاق کار شاعر در حال صرف چای بودیم.‌ معارفه که انجام گرفت، شاعر می‌خواست بداند که مقدسیان در حیطه سینما کار کرده و تجربه کاری دارد یا نه. اما روی این موضوع زیاد مکث نکرد، چرا که مقدسیان دچار هیجان شده و داشت نظرش را در باره فیلم های مستند با آب و تاب شرح می‌داد. شاعر با دقت گوش می داد. مقدسیان از نفس افتاد. یک  نیمه لیوان آب نوشید و شاعر خواست بداند که مقدسیان تا به‌حال دوربین عکاسی دستش گرفته است یا نه. دست آخر قرار شد از فردای آن روز کار را شروع کنند. در واقع شاعر داشت روی مستند آخری کار می کرد. همانطور که پیشتر به مخاطب گفتم، مقدسیان آدمی بود سخت با انگیزه و همیشه طرح‌های تازه ای در آستین داشت. غالبا به طرح‌ها فکر می کرد. این‌که دور بین به‌دست تو کوچه پس‌کوچه‌های تیر دو قولو ، محله‌ای که مقدسیان از بدو تولد در آنجا زندگی می‌کرد و مردمان اعماق را بخوبی می شناخت و با زبانشان آشنایی داشت. همه چیز از آنجا شروع شد. مقدسیان تعداد زیادی عکس گرفته بود. پیش می آمد که با کسبه محله، خرده فروش ها و مردمان اعماق مصاحبه کند. این‌چنین بود که مقدسیان کم کم راه افتاد سرو گوشی در محلات قدیمی شهر آب بدهد و  کارش را به‌عنوان عکاس و گزارشگر وقایع روزمره انجام دهد. ‌بدین ترتیب شاعر در سفری که برای کار مستند در جنوب داشت، حالا دقیقا یادم نیست یک منطقه باستانی شوشتر بود و برای فیلمبرداری از بقایای  دهکده، مقدسیان را همراه گروهش با خود برد. گروه، وقتی کار فیلمبرداری را تمام کرد و به تهران بازگشت، من و مقدسیان برای تجدید دیدار به خیابان لاله‌زار در همان کافه ای که پاتوق ما بود، قرار گذاشتیم. مقدسیان این بار اول یک سری عکس که از بقایای دهکده باستانی شوشتر گرفته بود، نشان داد و به من گفت یک سوقات برای تو آورده ام. کاستی از داخل خورجین چرمی در آورد .کاست را داخل ضبط صوت کرد و از من خواست خوب گوش کنم. موسیقی محلی بود و با صدای خراشیده پیرمرد که آن‌را همراهی می کرد. مقدسیان حق داشت، صدای خسته پیرمرد همراه با موسیقی محلی انگار که از ورای قرون بگوش می رسید.

باری برای مقدسیان اولین سفر با گروه محمد رضا اصلانی، تجربه خوبی بود. مقدسیان کوشید لحظات و دقایقی را که با مردمان آن نواحی گذرانده بود ،برای من به تفصیل شرح دهد. شاد بود و سعی می کرد شادی اش را به من منتقل کند. از آن به بعد مقدسیان دست به سفر های دیگری هم زد. گاه دوربین عکاسی دستش می گرفت و با یک ضبط صوت تنهایی به سفر می رفت و هر بار با دست پر به تهران بر می گشت. خانواده مقدسیان در محله تیر دوقلو زندگی می کردند و مقدسیان هنوز با آن ها زندگی می کرد. یک روز به من گفت که دارد روی یک پروژه کار می کند. آن روزها دیگر به سفر نمی رفت، دوربین عکاسی اش را روی کارگران کوره پز خانه جنوب تهران ذوم کرده بود. اوایل فقط عکس می گرفت. و گاهی با تعدادی از کارگران مصاحبه می کرد. مصاحبه ها را ضبط می کرد. می نشست ساعت ها با شاعر در باره طرحش حرف می زد. مقدسیان دلش می خواست مهر خودش را روی فیلم مستندش بزند. شاعر دوربین فیلمبرداری در اختیارش گذاشت و مقدسیان با یکی دو تا از یارانش، اگر اشتباه نکرده باشم،دوست مشترکمان، محمود رهبر نویسنده، جهت فیلمبرداری به جنوب شهر به کوره پز خانه می رفت. سخن کوتاه  فیلم بلند مستند کوره پز خانه  اولین  تجربه سینمایی محمد رضا مقدسیان  در فستیوال  جهانی فیلم های مستند در اتحاد جماهیر شوروی سابق جایزه اول را از آن خود کرد. هم مقدسیان ،هم شاعر هم  محمود رهبر که از زمره دوستانش بودیم، از توفیقی که نصیب او شده بود، سخت خوشحال بودیم. برای من مایه مباهات بود که دوست هنرمندم جایزه جهانی را برده بود. چرا که این جایزه حاصل زحمات زیادی بود که او مقدسیان در این زمینه کشیده بود. و من بسیار خوشحال بودم که او را به دوست قدیمی محمد رضا اصلانی فیلمساز و شاعر موج نو معرفی کرده بودم. می دانستم که اصلانی هیچ وقت از کمک کردن به هنرمندانی چون او دریغ نمی کند. واقعیت این است که در آن ملک مثل همه جای دنیا تا زمینه ها و امکاناتی از این دست پیدا نشود، کار پیش نمی رود.


مستند کوره پز خانه

لازم به یادآوری است که علاوه بر محمد رضا اصلانی یک دوستی که در کار نمایش تاتر بود، محمود رهبر را می گویم، زمانی که من در ایران بودم از این دوست یک نمایشنامه در سه پرده انتشار یافته بود‌. محمود رهبر هم‌چنین با همکاری بانویی نویسنده که متاسفانه  نامش را بخاطر ندارم، نمایشنامه ای از آرتور میلر نمایشنامه نویس آمریکایی به فارسی ترجمه کرده بود .همو بود که در تعداد از سفر ها مقدسیان را همراه می کرد. به یک معنا می‌توان گفت که در یکی دو مورد به‌عنوان کمک کارگردان با مقدسیان همکاری می کرد. باری،سپس روزهای توفانی انقلاب فرا رسید. مقدسیان با دور بین عکاسی راه افتاد در خیابان ها و کوچه پس‌کوچه‌های تهران. از او عکس‌های زیادی از تظاهرکنندگان باقی مانده است. اما کار اصلی مقدسیان زمانی اوج گرفت که تصمیم گرفت سری به گورستان بهشت زهرا بزند. مقدسیان در بهشت زهرا دست به مستند سازی زد. از او عکس‌های بیشماری از مردمی که بخاطر شرکت در تظاهرات خیابانی توسط ماموران انتظامی و ارتش کشته شده بودند، به‌یادگار مانده است. مقدسیان هم‌چنین از زخمی‌هایی که توسط آمبولانس ها به بیمارستان ها انتقال پیدا کرده بودند، عکس می گرفت. من  نمی‌دانم که مجموعه عکس های او در آلبومی مجموع شده است یا نه ،عکس ها کجاست ، در دست این و آن است. شاید تعدادی از عکس‌ها چاپ شده و باقی در جایی، مکانی که ما به آن‌ها دسترسی نداریم، بایگانی شده است. وقتی چند سال قبل خبر در گذشت دوستم محمد رضا مقدسیان را در روزنامه ها شنیدم ، سخت غمگین شدم . هنوز که هنوز است لحظات و دقایقی را که با آن دوست گذرانده بودم، با من است. این یاداشت ادای دینی است به دوست هنرمندم محمد رضا مقدسیان که  بعد از انقلاب فرصت این را پیدا نکرد که با تجربیاتی که در حیطه سینما آموخته بود، فیلم مستند بسازد. بدون شک از مقدسیان آثار زیادی به یادگار باقی مانده است.من فقط می خواستم یه رگه هایی از خاطراتم در دوران جوانی با مقدسیان بپردازم

یادش گرامی باد.

محسن حسام
پاریس، دوم ماه ژوئن ۲۰۲۵         

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد