همه جای این فضا ترک خورده
و نشت می کنند رنگها از همه سو
رنگهائی که مدعی ند آدمیند، زندگی ند
سفره اند، آنها را چیده اند
اما هیچ چیز چیده نیست
جز همین تَرَکها
که بیشتر میشوند و بیشتر
و جِر می خورد این فضا
از هر خطی که هنوز جِر نخورده بود
و ما با رشته ها، ریش ریش ها، بریده ها، لایه ها
لاشه ها
سر و کار خواهیم داشت بزودی
که مدعیند نماد آزادیند، ولی شلاقند
مدعی ند حلوا یند، خیر شده اند
ولی زهرند، مسمومند
هر جای این گوی را که دیگر گوی جمشید نیست
می چرخانم
به امید دیدن چراگاهی سبز، یا زرد
خالی از بره گان، قوچ ها، آهوان می بینم
و انبوه گله شاخداران
که چشمه ها را لگد کوب میکنند
عینکم را پاک میکنم
شاید تار عنکبوتی ست نشسته بر شیشه ها
اما جز غباری، چز مرزی سخت شده فرو نمی ریزد
مایه ای نمی بندد
فردا روز جشن اهریمن است
مشت هایش را به تماشا خواهد گذاشت
در همه فواره ها
همین است
سرشت این فضای ترک زده، همین است
با اخم هایش، چروکیدگی، عبوسی، عجوزیش
با این سرشت مرا چکار
روی
به افق چراگاههای سبز
و انتظار آهوان
بر می گردانم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد