|
مجید نفیسی نیما و عشق رمانتیک در «افسانه»* داستان «افسانه» همه عناصر یک نقشمایهی رمانتیک را دارد: دیوانگی، شب تاریک، اندوه، حسرت، زندگی روستایی، مناظر طبیعی، ستایش زندگی طبیعی، و انزجار از تمدن شهری. از همه مهمتر، این شعر یک «عشق رمانتیک» را میستاید که نه با «عشق عرفانی» شعر فارسی از دستکم قرن هفتم به اینطرف، به ویژه در آثار مولوی، غزلیات حافظ، یا حتی اشعار بیدل، استاد سبک هندی در قرن یازدهم، قابل مقایسه است و نه با «عشق سودایی» سبک عذری شاعران عرب و آثار نظامی با دو شخصیت سودازده، یکی عرب، «مجنون»، و دیگری ایرانی، «فرهاد».
زهرۀ خالقی نگاهی به رمان « ذرههای خاکستری عشق – وصیتنامه» ذره هایی از خاکستر برای من آغاز بود برای کشیدن کتابی که از میان واژههایش بوی زمین برمیخاست و هر فصلش لکهيى از رنگ بود، گاه خاکستری و سرد گاه گرم و شعلهوار. واژهها مثل ضربههای قلممو بر ذهنم نشستند و جملهها لایههای پنهان رنگ را ساختند تا جایی که هیچ کلمهيى توان توضیح احساس باقیمانده را نداشت. در این رمان مرگ رنگ دارد اما از جنس پایان نیست، رنگش از جنس بازگشت است، رنگی میان سوختن و زنده بودن، خاکستریيى که هنوز در خود نور دارد.
مهدی استعدادی شادکتاب خواندنی یک نگاه غیر جانبدار از منظر امروزی هم در کار خواهد بود که با انصاف و با رعایت عدالت از دیگرانی بگوید که می توانستند در مثلث و مثلث های فرهیختگی آن زمانه جایی برای خود داشته باشند. نگاهی که خود را رویکردهای غرضورزانه از نوع نظریه پردازان جریان بنیادگرایی اسلامی عناصری چون سید و محمد قطب مصری متمایز میسازد و به دام تعصب ورزی ضد مدرنیته نمیافتد.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )چند دو بیتی من ذرهٔ در فرود و بر اوجِ توام
آن یکِ پنهان به فرد و در زوجِ توام
عالم همه ارتعاش و تو پا بر جا
نظاره گرِ نشسته بر موج توام
مسعود دلیجانیبی کرانهها جهان نه وهم ما که وسعتی به بی کرانه ها
حقیقتی که می توان از آن چشید
و کُنه آن شکار کرد
و ما توان چو پرتوان به پیش، جلوه ها کنیم
درون هر پدیده چون شود پدید
روانِ برکه جویبار کرد
سيروس"قاسم" سيف«کلام هفتاد و سوم از حکایت قفس – آهای مردم! آقا را کشتند! آقا را کشتند!-» يکی از عموها که نزديک به مادربزرگ ايستاده است، می پرد و بازوهای او را، محکم، از پشت می گيرد وعموهای ديگر، کارد را از دستش، بيرون می آورند و می اندازندش به روی زمين و دست و پا و دهانش را محکم می بندند و کشان کشان، به دنبال خودشان، می کشانند واز اتاق خارج می شوند. امير پرويز هم، گريه کنان، به دنبالشان راه می افتد که پدرش، با عصبانيت، او را به اتاق بر می گرداند و درحالی که دارد در اتاق را از پشت، به روی او قفل می کند، می گويد: ( همانجا، می مانی تا ما برگرديم! اگر صدايت در آيد، چنان بلائی بر سرت بياورم که مرغان هوا، به حالت، خون گريه کنند!).
نسيم خاكساردر یاد و بزرگداشت ناصر تقوایی تقوائی نویسنده و کارگردانی است توانا که حرفی و یا حرفهائی برای گفتن دارد. همه این اقتباسها دستمایهای بوده اند برای او که بتواند حرفش را بزند. برای نمونه در پاسخ به پرسش قبلی تان به فیلم نفرین او به جنبه هائی از فکرهای او اشاره ای کوتاه کرده ام. تقوائی می آید و این فیلم را در جزیره مینو می سازد. جائی که با فرهنگ و مردم بومی آن آشناست. او در کار هنری اش نماد سازی هم می کند. در آرامش در حضور دیگران هم که از داستان ساعدی ساخته است همین نماد سازی را دارد. شیخ فئودال و سرهنگ میتوانند نماد قدرتهای سیاسی و اجتماعی پوسیده در جامعه آن وقت ما هم باشند. به هر حال شکافتن همین مفاهیم و رفتن در دل آن برای کشف یک حقیقت، کار ساده ای نبود. هم نیروی فکر میطلبید و هم جرات و توانائی. و همه اینها می توانند فکری در کار ایجاد کنند که ارزش آن را بالا ببرد.
علی اصغر راشدانریشه کن شده بعد از این همه مدت از ایران تلفن زدی که به درد دلام گوش بسپری؟ دلت خیلی گرفته و میخوای یه ساعتی باهات گپ بزنم که وازشه؟ پس من چی که پونزده شونزده ساله کم مونده ت این ولایت غربت دلم بترکه؟ شوهرم منو با خودش از خونه و کاشونه و یار و دیاری که توش رو خشت افتاده بودم، ورداشت و تو اینجاه اتارم کرد. از جائی ریشه کنم کرد که توش زمین خورده و بلند شده بودم، زمین و آسمونشو میدونستم، از هر جیک وپوکش صد تا خاطره داشتم.
پدرام حاتمیتولّدی دیگر
به طَیَرانِ عاشقانه،
زِ لبانِ گرم و سوزان،
چو ستانمت بوسهای را،
شَوَدَم تولّدی نو.
مجید نفیسیدریانورد تنها دیگر صدای دریا را نمیشنوم
و رنگ آن را از یاد بردهام.
بیهوده گوش به زمین میگذارم
تا سمکوبهی اسبان دریایی را بشنوم.
بهمن پارساآهو (۴) ...وقتی از کافه بیرون آمدیم، آسمان هنوز آبی بود. خورشید میتابید، امّا نه به گرمیِ چند ساعت پیش. هوا سرد نشده بود، ولی درونم سردی عجیبی داشت. پدر و مادر طوری رفتار کردند که انگار حق با من بوده است؛ انگار دلتنگی و گریه را حق هر آدمی میدانستند. و همین، در من چیزی را آرام کرد.
رضا بی شتابزنگِ مرگ
نگه کن چهره ام شادست وُ خندان
صدایم سرخوش از آهنگِ رخشان
حواسم سایه ای رقصان وُ بی تاب
چو خورشیدی نگاهم گرم وُ شاداب
ا. رحمانبا من حرف بزن! چه تلاطمی در چشمانت موج میزند!
سکوت، رازیست
در میانِ لبهایت.
هزاران حرفِ نهفتهای...
در گوشِ ستارهها،
حبیب باوی ساجدداغِ سینما بر دلِ ادبیات (ناصر تقوایی فیلم سازی که حسرت نوشتن داشت) ناصر تقوایی برای بسیاری یک فیلمساز است، یک روشنفکرِ همیشه معترض به هر دوره ای – دورانی، و این ذاتِ روشنفکری است که سرناسازگاری دارد با اربان زروزوروتزویر در هر دورانی؛ با هر شکل و ظاهری. اما راستش برای ما جنوبی ها در دیگرسو، ناصرتقوایی فقط یک فیلمسازِ روشنفکر نبود. او برای ما، راوی رنج وحرمانِ آزموده شده بود که تا به اکنون تنیده درآنیم – باآنیم. ناصر تقوایی به ما نوآمدگانِ سینما و ادبیات گفت که خودمان باشیم. خودمان بمانیم. از خود بگوییم و از تصوراتِ انتزاعی دور شویم – دورتر بمانیم.
علی آشوریناصر تقوایی؛ مردی از جنوب، صدایی از تبعید خاموش ناصر تقوایی از آندست نامهاست که در تاریخ معاصر ایران، چون افسانه که نه ، بل ، چون زخم باقی میمانند. زخمهایی که شرافت دارند، زیرا از واقعیت سخن میگویند. او از آبادان برخاست؛ از دل آفتاب و کار و بوی نفت، از میان مردمانی که روزگارشان در صدای سوت پالایشگاه و غبارِ گرما میگذشت. همین خاک بود که نگاهش را پروراند: نگاهی انسانی، زمینی و صادق. تقوایی از همان نخستین داستانهای کوتاه خود ــ دربارهی کارگران و زندگی فرودستان ــ نشان داد که اهل تماشای سطح نیست؛ اهل دیدنِ ریشههاست، همانجایی که رنج، آغازِ معنا ست ،انگیزه ای برای دگرگونی و فهم تازه از زندگی .
شهریار حاتمیهذیان من چله نشستم
که بیاییّ وُ
مرا بال دهی،
تا بنشینم لبهی عرشِ خدایی.
فرامرز پارسادر جاده بن بست -ای بخشکی شانس! حالا وقت تموم شدن بنزین بود؟ لعنتی! اینجا که پرنده پر نمیزنه… تا شهر هم کلی راهه. خواستیم بیراهه بریم که زودتر برسیم، دیدی چی شد؟
کمی به اطراف نگاه کرد و از ماشین بیرون آمد.
تلفن همراه را از جیب کت بیرون کشید.
مارگارت اتوود نان ترجمه علی اصغر راشدان یک تکه نان را مجسم کن. مجبور نیستی مجسمش کنی، نان درست اینجا، توی آشپزخانه، روی تخته ی نان، توی پاکت پلاستیکیاش، دراز شده کنار کارد نان است. کارد کهنه ایست که از یک حراجی برداشتی، کلمه نان روی دسته ی چوبیش حک شده. پاکت را باز میکنی، لفاف بسته بندی را میکشی عقب، یک تکه برای خودت میبری. روش کره میگذاری، بعد کره بادام زمینی، بعد عسل و درهمش می پیچی. مقداری عسل روی انگشتهات میچکد، عسل را میلیسی. خوردن نان حول حوش یک دقیقه طول میکشد.
بهمن پارساآهو (۳) ... پس از ساعتها جستجو در فروشگاه ها ،وسایل خانه مثل تختخواب، میز و صندلی را دیدیم و خریدیم. همانجا فهمیدم که حالا میخری و چندین روز بعد در منزل تحویل میدهند! در عوض، لوازم آشپزخانه و ظروف لازم آسانتر تهیه شد و به خانه آوردیم.
یادم هست کار ثبتنام من در مدرسه کمی با مشکل روبهرو شد. چراییاش را نفهمیدم، اما مانند دیگر کارها آسان پیش نرفت. ولی به هرحال پنجشنبه بعداز ظهر همه چیز درست شده بود و قرار شد که مادر و پدرم مرا جمعه صبح به مدرسه ببرند.
رضا بی شتابآتشکدۀ عشق دلدادۀ اشعارِ توام حافظِ زیبا
ای حافظِ هستیِ زبان روحِ مُهنّا
با حافظ وُ اشعارِ خوش اش رفته سفرها
حافظ تو پناهِ من وُ تنهاییِ گویا
محسن حسام مرثیهای برای کودکان غزه دغدغهات زندگانی مردمان محروم فلسطین «نوار غزه» است،شاعر. بنال فلسطین ،بنال. مرثیهای برای کودکان غزه.پیگیر حوادث و رویدادهای تلخ و تراژیک مردم نواحی نوار غزه هستی. با من سخن بگو، چگونه شد که جنگ آغاز گردید ،سازمان حماس چگونه سازمانی است ،از محاصره نوار غزه آغاز کن. از آغاز تهاجم هوایی و موشکی اسرائیل در نوار غزه شاهد قتل عام مردم آن نواحی بودهای. آنجا، آنسوی کرانه باختری مردمانی زیر بمباران موشکی اسرائیل ،هر روز، هر ساعت جانشان را از دست می دهند،
جایزه نوبل ادبیات به «لاسلو کراسناهورکای» تعلق گرفت
آکادمی سوئد در استکهلم اعلام کرد که لاسلو کراسناهورکای برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۵ است. کراسناهورکای دومین نویسنده مجارستانی است که این جایزه را دریافت میکند؛ نخستین نویسنده مجارستانی برنده نوبل ایمره کِرتِش بود که در سال ۲۰۰۲ این افتخار را بهدست آورد.
آکادمی سوئد اعلام کرد که این نویسنده ۷۱ ساله به سبب «آثار شگرف و رؤیاییاش که در میان هراس آخرالزمانی، قدرت هنر را تأیید میکنند» مورد تجلیل قرار میگیرد. بسیاری از منتقدان او را برجستهترین نویسنده مجارستانی معاصر میدانند.
مجید نفیسیدوالپا آبی که به ساحل دست میکشد
چونان من است که با عصای سفیدم
به هر چیز تق میزنم,
از پرچین شکستهی همسایه
تا بوتههای خوشبوی "پروانه"
و آشغالدانیهایی سرگشاده
حسین دولت آبادیعادلهای خشمگین وطنی من در این مقاله به فیلمنامه، هنرپیشه ها، فیلمبرداری و میزان سن، مونتاژ، تدوین، دکور، لباس و سایر عناصری که فیلمی را میسازند، اشاره نکردم و به اهل فن واگذاشتم تا به این مهم بپردازند، بنظر من اینهمه در خدمت مفهوم یا مفاهیمی هستند که کارگردان مراد کرده و توقع و انتظار دارد تا آن را به زیبائی و ظرافت به تماشاچی القاء کنند. به همین دلیل من به مفهوم پرداختم تا شاید آن را بفهمم و بهمنظور کارگردان از فیلم یک تصادف ساده پی ببرم. این فیلم در فضای حاد و پرتنش سیاسی امروزۀ ایران ما ساخته شده و بنظر من سمتگیری سیاسی و باورهای اصلاح طلبانۀ جعفرپناهی در ساختمان و ساختار این اثر سینمایی تأثیر به سزائی داشته اند.
مهدی استعدادی شادرجزها و جدلها در هر حالت فوکو و همقطاران منتقدش از وجود برنامه کسب قدرت و منابع انرژی زایی بیاطلاع بودند. کارزاری که در هجرههای حوزوی و در محافل بازاریان متصل به روحانیت وجود داشت و در حال پختن آشی برای جوامع مسلمان بود.
آنجا مثل الگوی رفتاری هر جریان قدرت پرستی، دستگاه دشمن سازی روشن بود و کارگاه مغز شویی به تکفیر دشمنان و شیطان سازی مشغول. بر بستر چنین معنویت طلبی اُملان مسلمان و مذهبیون خشکه مقدس واکنشی خصمانه به "کفرآباد" غربی شکل گرفت. خصمی که به سالها دیواری جلوی نگرش عقلانی بود و به روش نادرست شیطان سازی از رقیب ایراد نمیگرفت.
|