new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

رقصِ قاصدک ها

درود
ای گُل واژه هایِ خسته
پروانه هایِ بی بال وُ پَر
خوابیده در سرایِ خموشی
به سراغم نمی آئید



شبنم كهن‌چي - اعتماد

گزارشي از جريان ادبيات زيرزميني ديجيتال

داستان‌ها و رمان‌هايي‌كه هرگز به كتابفروشي نمي‌رسند

چند سالي است كه ديگر نمي‌توان در ايران با شور و هيجان درباره تيراژ كتاب صحبت كرد. زماني كه ناشران از چاپ ده‌هزار نسخه‌اي يك رمان تازه مي‌گفتند، انگار به قرني دور تعلق دارد. امروز شمارگان بسياري از كتاب‌ها به ۳۰۰ يا ۵۰۰ نسخه رسيده و تازه همين تعداد هم گاه ماه‌ها در انبار مي‌ماند. خواندن در ايران نه فقط قرباني گراني كاغذ و سانسور، بلكه قرباني بي‌اعتمادي نسل تازه به نظام نشر رسمي شده است. در دل اين خاموشي، جريان ديگري در حال شكل‌گيري است؛ ادبياتي كه روي كاغذ نمي‌آيد، اما هر روز صدها مخاطب تازه پيدا مي‌كند.



new/Kamel
آیا باخ

کامل داوود: می‌نویسم تا سکوت را بشکنم

کامل داوود همه‌چیز را به خطر می‌اندازد: رمان او با عنوان «حوریان» درباره جنگ داخلی الجزایر، تابوها را می‌شکند، به زنان صدا می‌بخشد – و همزمان برای او شهرت و حکم بازداشت به همراه می‌آورد.
یک لیموزین سیاه کامل داوود را برای مصاحبه‌ای در برلین می‌آورد؛ همراه با دو مرد سیاه‌پوش که لحظه‌ای از کنار او جدا نمی‌شوند: نویسنده الجزایری که اکنون در فرانسه زندگی می‌کند، زیر حمایت پلیس قرار دارد. تازه‌ترین کتاب او نه تنها مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه، جایزه گنکور، را برایش به ارمغان آورد، بلکه او را با تهدیدهای جدی نیز روبه‌رو کرده است



س. سیفی

روضه‌خوان به مثابه‌ی بازیگر تئاتر آیینی - بخش سوم

روضه‌خوانان امروزی برای گریاندن مخاطبان خود شگردهایی را نیز به کار می‌گیرند. چنان‌که دستور می‌دهند تا چراغ‌های مسجد را خاموش کنند. سپس مردم نیز در تاریکی مسجد پناه می‌گیرند تا هرچه بیشتر و بهتر به گریه‌ی خود ادامه بدهند. باور عمومی بر آن است که گریه سرآخر خواهد توانست از درد و رنج ایشان بلاگردانی به عمل آورد. در نمونه‌ای دیگر گفته می‌شود که قرآن‌ها را بر سرشان بگذارند. در واقع تلاش می‌کنند تا از توان قداست قرآن برای بخشش گناهان خویش شفاعت بجویند.



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

برای.....

برای این جهان تا بن استخوان پوسیده
برای دروغ، که راه میرود و سایه مان را مچاله میکند
برای زنی که سرش کلاه گذاشته اند
تا در میدان کسب قدرت درازش کنند



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام هفتاد و یکم از حکایت قفس-اینجا زمان-»

( فرقی نمی کند پسرم! خواب خوب یا خواب بد. همه شان از طرف عقاب دوسر هستند. اگر برای کسی تعريف کنی، عقاب دوسر، با تو قهر می کند و آنوقت، نمی توانم تو را با خودم، به جابلقا، به جابلسا، به برزخ و هور قليا ببرم! حالا هم نمی خواهد که آن خوابت را برای من تعریف کنی واگرهم دوست داری می توانی همينجا بمانی تا من بروم و ساعتم را که دیروز درباغ جاگذاشته ام بردارم و بعدش بیایم وامروز به عوض باغ خودمان با هم برويم به باغ ملی).



new/bahman-parsa05.jpg
بهمن پارسا

آهو

من آهو هستم. آهو خانم. آهو یا آهو خانم فرقی نمی کند. بسته به نزدیکی و دروی روابطم با دیگران، گاهی آن صدا شده ام،‌گاهی این. بوده اند زمانهایی که به لحاظ همین اسم گزیده شده باشم! ولی مثل هر واقعه ی دیگری حالا در دور دستهای خاطراتم گاه بیادم میآیند و میروند و زندگی ادامه دارد.
گاهی وقت‌ها اسم مثل یک پل می‌شود؛ پلی که آٔمی به گذشته وصل می‌کند، و همزمان به آینده می‌برد.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

دشمنانِ عشق وُ زندگی...

مرگ آمد اینجا در کنارِ من پگاه است
در انتظارِ دیدنت چشمم به راه است
تنهاتر از تصویرِ برگی وُ تگرگم
جانا کجایی مسلخِ خون جلوه گاه است...



new/shahryar-hatami1.jpg
شهریار حاتمی

جانان من

چُنان تو رسته‌ای به جان من چو پیچکی
که سر به سینه می‌نهد برای شیر، کودکی
زِ من جدا نئیّ و با من‌ ات همیشه همرهی
اگرچه پا به پای من، ولی همیشه تارَکی



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

کارتن خواب‌ها

مخاطب من، بامن هم‌صدا شو، با من سخن بگو، چگونه می‌توان با مخاطبان جهان هم‌صدا شد و به این نوع شیوه زیستن پایان داد. اگر روایت من درباره کارتن‌خواب‌ها تاثیر گذار بود، روایت خود آغاز کن، به مخاطبان، روایت خود باز گو، تا آنان نیز به نوبه خود روایت خود باز گویند. واقعیت را باید نشان داد، حقیقت را باید گفت. از آنان درخواست کن روایت خود باز گویند، آن‌چه را که به چشم دیده‌اند، آن‌چه را که به‌گوش شنیده‌اند. همان‌گونه که من برای تو روایت کرده‌ام. همان‌گونه که تو روایت کرده‌ای.   



new/stefan-zweig1.jpg
اشتفان تسوایک

سخنانی بر تابوت زیگموند فروید

سخنرانی در ۲۶ سپتامبر ۱۹۳۹ در کوره‌سوزی لندن

پیش از هر چیز، بیایید به روشنی آگاه باشیم که ما، آنان که در اینجا در اندوهی مشترک گرد آمده‌ایم، در لحظه‌ای تاریخی ایستاده‌ایم؛ لحظه‌ای که سرنوشت به ندرت ممکن است آن را برای بار دوم به کسی عطا کند. به یاد آوریم: در مورد دیگر انسان‌های فانی – در واقع تقریباً همه‌ی آن‌ها – هم‌زمان با سرد شدن جسم، هستی‌شان، بودن‌شان با ما، برای همیشه پایان می‌یابد. اما در مورد این یک تن، در مورد این یگانه و بی‌همتا در دوران تاریک ما، مرگ چیزی جز پدیده‌ای زودگذر و تقریباً بی‌اهمیت نیست.



new/faramarz-parsa.jpg
فرامرز پارسا

حکمِ آزادی

«حکم آزادی…
به بهای جان دختران نوشته شد.
اما این شعله خاموش نخواهد شد.
کمی خودش را روی صندلی که نشسته بود جابجا کرد.
از داخل کیف دستیش ورق کاغذی بیرون آورد، کمی راست و چپ نگاهی انداخت و لای ورق را باز کرد. روی آن با خطی سبز نوشته شده بود: «زن، زندگی، آزادی».



nafisi.jpg
مجید نفیسی

افسانه‌ی قدیمی

آیا تو رودابه‌ای
و من زال؟
گیسویت را بریده‌ای
و مرا کمندی نیست.
آی!
آیا از اینجا که ایستاده‌ام
صدای مرا می‌شنوی؟
نه!



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

زنگ را بزنیم

خواب دیدم بابای مدرسه‌مان گم شده است
میان میزهای خالی ما
میان محفوظاتِ به دردنخور
از تاریخ و علوم و جغرافیا
تنها بابایی
که بابایی نمی‌کرد برایمان.



new/aliasghar-rashedan07.jpg
علی اصغر راشدان

ختنه‌سوران

فردا شب که میام این‌جا، باید اون پسره رو ختنه کرده باشی، زن ملا حجیم فردا تموم وقت در خدمت این کاره. فردا، تا گرگ و میش بعد از غروب که من میام، باید این پاچراغ تعطیل و توش جشن ختنه سوران با دایره و دمبک بر پا باشه. تموم خرج وهزینه شم، زن ملاحجی، مو به مو تامین می‌کنه. فردا شب بیام اینجا و این کارو نکرده باشی، فتوا شو می‌نویسم که روزبعد، تو بیابونای ورامین، طناب دور گلوت حلقه و خفه و پرتت کنن تو بیابون که لشت خوراک سگای وحشی بشه، خوب حالیت شد؟اصلا و ابدا تعریف و تعارف م نداریم...»



س. سیفی

روضه‌خوان به مثابه‌ی بازیگر تئاتر آیینی

بخش دوم

روضه‌خوانان پای روضه‌خوانی و ذکر مصیبت همکارانشان نیز می‌نشینند. در چنین مواقعی ادای گریستن را در می‌آورند؛ بدون آن‌که گریه‌ا‌ی در کار باشد. به همین منظور کف دست راستشان را بالای دو چشم حایل می‌کنند تا تظاهر به گریستن ایشان از دیگران پنهان باقی بماند. انگار دارند می‌گریند؛ ولی در حقیقت ادای گریستن را درمی‌آورند. گاهی اوقات توده‌های عادی مردم هم از همین رفتار متظاهرانه‌ی روضه‌خوانان تقلید به عمل می‌آورند.



new/sheyda-bazyar1.jpg
شیدا بازیار

درباره‌ی رمان «شب‌ها تهران آرام است»

برگردان: فهیمه فرسایی

روی تشک دوست‌ پسرم دراز کشیده بودم و به رمانم فکر می‌کردم که همه‌چیزش به‌نوعی هیجان‌انگیز بود، اما در عین حال به‌شدت اعصابم را خرد می‌کرد. فکر کردم: حالا اگر قرار باشد به کس دیگری اجازه بدهم حرفش را بزند، پس باید تارا باشد؛ دختری که در تبعید به دنیا آمده، فصلی جداگانه نداشته و اکنون، در آینده‌ای نامعلوم، بزرگسال شده است. وقتی آن چند صفحه خودبه‌خود نوشته می‌شدند، من نمی‌دانستم چه پیش خواهد آمد. یکی از دوستانم پیش‌تر به تعطیلات رفته بود و چندین روز اینترنت نداشت. این را به تارا نسبت دادم. و بعد، ناگهان، روی آن تشک، در آن تابستان داغ برلین، تارا روبه‌روی یک پمپ‌بنزین توقف می‌کند و روزنامه‌ها و خبرهایی از ایران را می‌بیند که در تعطیلات از آن‌ها غافل مانده بود.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

آوازِ پاییز

آوازِ پایش می رسد پاییزِ زیبا
با ساز وُ ضربِ باد وُ برگ وُ ابرِ تنها
گرمایِ چشمانِ من وُ بغضِ غزلها
فکر وُ بیان فوارۀ فصلی فریبا



new/Abdulrazak-gurnah1.jpg
ماری شوئس

«سرقت»: رمان تازه برنده نوبل، عبدالرزاق گورنه

وقتی عبدالرزاق گورنه مجبور شد زنگبار را ترک کند و به‌عنوان پناهنده به بریتانیا آمد، شخصیت‌هایش در زنگبار باقی ماندند. در پی‌لرزه‌های سیاسی انقلاب زنگبار، آن‌ها تلاش می‌کنند راه خود را پیدا کنند، روزی خود را تأمین کنند و فرزندانشان را پرورش دهند. و گورنه در رمان «سرقت» به دنبال همین افراد، فرزندان و نوه‌های والدینی می‌رود که خشونت یک مکان زندگی‌شان را شکسته است.



mohammad-binesh1.jpg
محمد بینش (م ــ زیبا روز )

وقفه

دیدم نفسی دَمم ز لب باز استاد
روزم به سخن بود و به شب باز استاد
عالم همه از دور زمان بیرون رفت
از گردش و زایش و سبب باز استاد



new/shahryar-hatami1.jpg
شهریار حاتمی

خاطرات یک ناشناس

زخم فانوسقه

شبی سرد در زندان پادگان، به جرم خندیدن پس از خاموشی، ما را به حیاط سیمانی بردند. برهنه و تنها با زیرجامه، وادار شدیم پاهایمان را بر لبه‌ی حوض بگذاریم و دستانمان را بر زمین. گروهبان نگهبان فانوسقه‌اش را بیرون کشید و بر کمر و پشت ما کوبید. چنان ماهرانه می‌زد که ردّی بر تن نمانَد، اما درد تحقیر از هر ضربه، دردناک تر و ماندگارتر بود؛ زخمی که نه با گذر زمان التیام یافت و نه فراموش شد.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

دارِ داغ وُ دِرَفش وُ دروغ


با داغ وُ دِرَفش وُ دار؛ مرگِ گُل وُ گلزارست
مادر! دلِ غمگین ات؛ سرگشته وُ بیزارست
مادر چه کشیدی تو؛ در بندِ جنونِ دیو
هیهات زِ تنهایی؛ اینجا همه دیوارست...



حسن جلالی

خوابِ (گندم)*

صبحگاه
حیاط  میانِ سبزه ها
چشم گشوده
درختانِ گردو سایهِ انداختند
گلهایِ خزنده پا کشیدند 
گُوجه های نارس
سر زدن از شاخه ها



new/pedram-hatami1.jpg
پدرام حاتمی

دوراهی

در تقاطعِ بیم و امید
نشسته
ترا نیز همراهِ خود می بینم
می بینم که با نصبِ چشمانت
امیدِ پذیرش را



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

یک صد سال پیش

هنوز شش ماه تا تاجگذاری پهلوی اول وقت بوده‌است که ارانی و یاران به دفاع از آرمان‌های آزادی‌خواهی مشروطه و جمهوری ملی برخیزند. ارانی آن‌جا مردمی را مخاطب قرار داده و به اقدام رهایی بخش ترغیب می‌کند که به‌زعمش "اسیر بدبختی و فلاکت هستند و در چنگال چپاول و غارتگری گیر افتاده‌اند. آن مردم متشکل از تاجر و کاسب و دهقان و زارع به گدایی مشغولند".



»  دیداراز آن سو
»  درنگی بر ریشه‌های درونی‌سازی ایده‌ئولوژی سرکوب دولتی در رمان «در کشور مردان»
»  «کلام هفتادم از حکایت قفس – عقاب دوسر-»
»  رهاوردِ رهایی
»  در آستانه‌ی کوری
»  نگاهی به روایت زندان
»  این خانه فروشی نیست
»  روضه‌خوان به مثابه‌ی بازیگر تئاتر آیینی
»  پیش از پایان
»  خانه
»  آقای جغتائی
»  از پسِ این ابرِ سیاه
»  فانوس؛
»  بیانیه‌ی درخواست از تمام کلاغ های جهان
»  دیدارِ واپسین
»  گلناز
»  در آستانه‌ی پیری
»  رسم خون
»  داستان‌های راست و دروغ رسانه­‌ها
»  «کلام شصت و نهم از حکایت قفس- اصل چهارترومن -»
»  وطن
»  گِلایه از روزگار
»  زنده‌خواب به عنوان «رمان مقاومت و عاشقانه» با پس‌زمینه‌ای زیبایی‌شناختی
»  گفت‌وگوی رضا دانشور با پرویز قلیچ‌خانی «چیزی که می‌ماند زندگی‌ست»
»  نه به اعدام
»  شریفه، وریشه، پخشان، دخت ایران
»  یادمانده‌ها
»  مارگارت اتوود داستان کوتاهی در اعتراض به ممنوعیت کتاب‌ها منتشر کرد
»  بابک در قلعه بزی
»  سرود ستایش دستگاه امنیت
»  یادی از منوچهر محجوبی در سالگرد مرگش