هر گاه دوست داشتن تو را
از یاد می برم
چند واژه از شعرهایم گُم می شود
هرگاه
شعری در من آغاز میشود
درست آنجاکه واژه کم میآورم
می دانم
شاعری پیش از من در گوشِ درختی
دریایی
کوهی
کویری...
و یا در گوشِ زنی که گیسوانش را
به باد سپرده
زمزمه کرده ست
دیشب شعری در من گم شد
صبح که بر چشمانم نشست
شاعری آن را بر قلبِ زنی
در زیر حکم اعدام
سنجاق کرده بود
حالا من از انبوهِ واژه هایم
چیزی به یاد نمی آورم
انگار شاعری
هی دست می برد تو شعرهایم
و شعری برایِ سپیدارهایِ خونینِ شهریور
زمزمه می کند
حسن جلالی ۱۵ / ۶ / ۱۴۰۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد