logo





دخترک معلول (ثبت یک خاطره)

چهار شنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۴

س. سیفی

جوانکی را هم با خود همراه آورده بودند. گفته می‌شد که او دانشجوست. اتاقی از ساختمان خودشان را به همین جوان دانشجو اجاره داده بودند و اکنون قصد داشتند تا همین دخترک معلول خود را به عقد جوانک دانشجو در‌بیاورند. جوانک راضی و خوشحال به نظر می‌رسید و از مجیزگویی خود نسبت به پدر و مادر دخترک چیزی فرونمی‌کاست. شاید در ذهنش چنان می‌اندیشید که ضمن ازدواج با دخترک معلول، خواهد توانست خود را از دست هزینه‌های جاری زندگی دانشجویی رهایی ببخشد. آن‌وقت می‌شد داماد سرخانه‌ای که نه اجاره‌ی مسکن میپرداخت و نه آنکه غصه‌ی خوراک روزانه را به دلش راه می‌داد.
مشکل معلولان جسمی وقتی دوچندان می‌گردد که نمونه‌هایی از معلولیت ذهنی را هم بتوان در ایشان سراغ گرفت. در چنین شرایطی آنان از کسب مهارت‌های لازم برای سازگاری با محیط زندگی خویش جا میمانند. اما مهارت لازم در والدین کودکان معلول می‌تواند بستری لازم برای ادامه‌ی زندگی ایشان آماده نماید. این آمادگی‌های والدین، گاهی تجربی است. اما گاهی نیز باید چند و چون آن را از متخصصان این فن آموخت. کتاب‌های تخصصی هم می‌توانند مهارت‌های لازم را به والدین این گروه از کودکان انتقال بدهند.

اما پدران و مادرانی که از کسب توانایی لازم در این راه جا مانده‌اند، فقط بر درد و رنج فرزندشان می‌افزایند. آنان خیلی ساده جهل خود را در این راه، علم می‌پندارند و از همین جهل است که در راه کاهش رنج‌های فرزند معلول خویش سود می‌برند. پیداست خیرخواهی پدرانه یا مادرانه وقتی که با جهل می‌آمیزد نمی‌تواند تأثیر مثبتی از خود برجای بگذارد. چون جهل هم به سهم خود گونه‌هایی ویژه از درد و رنج را می‌آفریند؛ هرچند هم این جهل خیرخواهانه باشد.

فاجعه آنگاه شدت و حدت بیشتری میپذیرد که این جهل نمونه‌های گوناگونی از خرافه و سنت‌های واپسگرایانه را هم پشتوانه گرفته باشد. سنت‌هایی که اغلب مواقع از دامن دین برمی‌خیزند و سپس به آیین‌هایی برآمده از بطن جامعه مشروعیت می‌بخشند. چون آموزه‌های دینی همیشه تلاش می‌ورزند تا به بسیاری از رفتارهای واپسگرایانه‌ی مردم وجاهت بدهند.

*******************************

دخترکی معلول را پدر و مادرش نزد حاجی آورده بودند. دخترک در تکلم خویش مشکل داشت و جمله‌ها را خیلی کوتاه و بریده ادا می‌کرد. از به کار بردن اسامی اشیا نیز بازمی‌ماند. در این‌جا بود که تنها از "این" و "آن" سود می‌برد تا خود را از یادآوری رنج‌آور نام‌ها رهایی ببخشد. دست چپ و پای راستش کوتاه‌تر از دست و پای دیگر می‌نمود. هم‌چنین چاقی بی‌رویه به شکل چشم‌آزاری در تمام بدنش جا خوش کرده بود. دستانش را به مادرش می‌سپرد تا در راه رفتن و نشستن به او یاری برساند.

جوانکی را هم با خود همراه آورده بودند. گفته می‌شد که او دانشجوست. اتاقی از ساختمان خودشان را به همین جوان دانشجو اجاره داده بودند و اکنون قصد داشتند تا همین دخترک معلول خود را به عقد جوانک دانشجو در‌بیاورند. جوانک راضی و خوشحال به نظر می‌رسید و از مجیزگویی خود نسبت به پدر و مادر دخترک چیزی فرونمی‌کاست. شاید در ذهنش چنان می‌اندیشید که ضمن ازدواج با دخترک معلول، خواهد توانست خود را از دست هزینه‌های جاری زندگی دانشجویی رهایی ببخشد. آن‌وقت می‌شد داماد سرخانه‌ای که نه اجاره‌ی مسکن میپرداخت و نه آنکه غصه‌ی خوراک روزانه را به دلش راه می‌داد.

پدر و مادر دخترک هم دانسته و آگاهانه به تأمین چنین هزینه‌هایی رضایت می‌دادند. چون دوست داشتند تا دخترشان را در جایگاهی از عروس ببینند. به گمان ایشان او هم بایست در الگویی از جوانان دیگر از زندگی کام برگیرد. از جمع چهار نفرهای که در دفترخانه گرد آمده‌بودند همگی راضی به نظر می‌رسیدند جز دخترک که از چند و چون ماجرا هیچ اطلاعی نداشت. انس و الفت او تنها با پدر و مادری بود که روزگارش را با ایشان می‌گذرانید. اما نمی‌توانست چنین سازگاری و الفتی را در هر جایی از جامعه که بگویی گسترش بدهد.

حاجی پیشنهاد می‌کرد که به دور از چشمان این و آن عقدی شرعی و موقت بینشان صورت پذیرد. او گمان می‌کرد که چنین عقدی از آسیب‌های قانونی ماجرا نیز خواهد کاست. گفته می‌شد که در این نوع از عقد، زن و شوهر از همدیگر ارث نمی‌برند. همین موضوع رضایت پسرک دانشجو و والدین دخترک را هم به همراه داشت. حاجی همچنین توصیه می‌کرد که هرگز بچه‌دار نشوند و اگر هم بچه‌دار شدند آن‌وقت می‌توانند عقدشان را به ثبت برسانند. اما دخترک از چنین گفت و گوهایی چیزی دستگیرش نمیشد. لابد فکر می‌کرد که او را برای گردش و تفریح به دفترخانه آورده‌اند.

حاجی ضمن وکالت گرفتن از جوانک دانشجو و پدر دختر صیغه‌ی عقدی ده ساله برای ایشان خواند. سپس برای پدر دخترک توضیح داد که او (پدر دختر) از آقا داماد وکالت دارد تا هر موقع که نخواست مابقی مدت این عقد انقطاعی را به دخترش ببخشد. موضوعی که ضمن خواندن صیغه‌ی عقد، شرط شده بود و ضمن آن آقا داماد به پدر دختر برای بذل مابقی مدت عقد وکالت داد. حاجی به آقا داماد نیز یادآور شد که چنین حقی را شرع برای او تضمین نموده‌است.

پس از خواندن صیغه، همگی به هم تبریک گفتند. حاجی به پولی مناسب می‌اندیشید که در این راه از پدر دختر به جیب زد. جوانک دانشجو به خوراک و خانهی مفت خود میبالید. اما مادر و پدر دختر به گمان خویش داشتند سعادت دخترشان را تضمین میکردند. پیدا بود که فکر محدود دخترک هرگز به چنین دنیاهایی راه نمی‌یافت. چون او در پستوهای ذهنش تنها دنیای تاریک خویش را می‌تنید. سرآخر مهمانان این مجلس ضمن تشکر خود از حاجی راه افتادند. انگار حاجی بهشتی از خوشبختی این‌جهانی را پیش پایشان گذاشته بود.

چند روز بعد همین گروه چهار نفره از نو به فضای دفترخانه پا گذاشتند. آقا دامادِ این معرکه، حسابی دلش از عروس خانم خون بود. چون عروس خانم هرگز به خلوت کردن با آقا داماد تن در‌نمیداد. از اتاق میگریخت و به پدر و مادرش پناه میبرد. اما گلایه‌های داماد به همین جا پایان نمی‌گرفت. او مدعی بود که دخترک بوی تعفن می‌دهد. تا جایی که چفت و بست شدن با او امری محال می‌نمود.

پدر و مادر دخترک نیز یادآور می‌شدند که اگر داماد عقد را به هم بزند باید کرایه‌ی منزلش را بپردازد. جدای از این به سفره‌ی مشترک شام و نهار‌شان هم دعوت نخواهد شد. داماد با شنیدن چنین سخنانی اندکی شل شد و سپس تقاضا کرد برای حل مشکل، عروس خانم را به حمام بفرستند و از او بخواهند که از اتاق مشترک پا بیرون نگذارد.

اما حاجی راهکار دیگری را به پیش می‌برد. چون مدعی بود که چنین ماجرایی به همین آسانی‌ها حل نمی‌شود؛ پس بهتر است به چنین مشکلی برای همیشه پایان ببخشند. در نتیجه دست به کار شد و به عقد انقطاعی یاد شده برای همیشه پایان بخشید. مزد کار خود را نیز از پدر عروس گرفت. برنده‌ی اصلی این ماجرا نیز همان حاجی بود که دوباره به پولی مناسب دست می‌یافت. اما جمع چهار نفره هر یک به سهم خویش زیان می‌بردند. زیان دخترک معلول را هم دیگران برای او رقم می‌زدند. چون می‌خواستند پاسخی از شرع برای حل مشکلات فردی و اجتماعی خویش بیابند.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد