بر هر دیوارِ ریخته اش
برسردرِهرویرانه خانه اش
برتابوت ها
براشکِ گونه ی مادران
از هزاره هایِ دیروز
وُ
طغیانِ غرورش
نوشته اند
نامِ مرا
همچون نعره یی توفان زا
که
سر بر سنگ می زند
و
خروشان بانگِ جرسش
از تالابِ چرک وُ خون
تا
طنابِ خرافه بر گردنها
نوشته اند
نامِ مرا
برسینه ی سیه پوشِ عزاداران
و
برپشتِ خمیده ی پدران
برخالیِ سفره ها
و
برایِ معنایِ آرزو
که
نمیدانستند بچه ها
نوشته اند
نامِ مرا
راستی
ازیاد برده اید؟
من
ایرانم
همان
ریزه سنگهایِ غرورِ طلا
همان
پیروزِ زیبایِ پلنگ ها
که
نشسته به تماشا
بر شاخسارِ
چناروُصنوبروُهرگلِ سرخ
همان
رودِ روان
در رگهایِ سرخِ غرور
ایرانم من
ایران
دیگر نه آن کاوه ی دیروز
اینک
هزاران هزار کیانم
رنگین کمانِ آسمانها
و
تنها یکی فریاد
تا
فروریزم
کاخِ کاغذیِ نشسته بر
کارنامه ی تان
19/09/2024
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد