سيروس"قاسم" سيف «ازشکوههای يک انقلاب باشکوه به تاراج رفته!» «نهمين قسمت» - «درست نميگم سردار دکتر استاد جان؟!» مرد حزب اللهی با نگاهی دوباره به کارت دست پيرمرد ومطمئن شدن از درست ديدن نام او، با هيجان رو می کند به زن چادری و می گويد:" نگفتم به نظرم آشنا مياد؟! تو می دونی اسم اين حاجی چيه؟! تو ميدونی که اين حاجی چند سال توی جبهه بوده؟! اصلا تو می دونی اين حاجی کيه؟!"
داریوش فاخریسیلی سخت عرفان اسلامی بر سیمای زن ایرانی ادبیات صوفیانه بنحو بسیار ناعادلانه ای مذکر و آغشته به خشم مرد و غم زن ایرانیست.
در دنیایی که عارفانه نبود به تصویر ناخدا گونه زن ایرانی بر میخوریم که نه اندیشه نگار است و نه اندیشه ورز و آگاهانه زیر بار خشونتهای ، جنسی، کلامی و احساسی و اقتصادی له میشود و توانمندیهایش در جایگاه یک عنصر مستقل خاک میشود.
لقمان تدین نژادیادآوری * هزاران هزار سال پیش،
شبی که قرن هاست سالِ آن
از خاطرم گریخته است،
در انتظار ایستاده بودم فراز پرتگاهی،
ژرف،
تاریک،
وهمانگیز
علی اصغر راشدانزمین معوض یه جفت جوونک بودیم که تو قهوه خونه ی پاساژچارلی کمرکش لاله زارنوباهم رفیق شدیم »
اومدی خیاطی چارلی که واسه ت کت شلواردامادی بدوزم. بعدترم، خواهرخانومت زن دکترشد، دکترم فامیل خانومم بود، اینجوری شدیم فامیل. »
محمد احمدیان(امان)و رقص با تو طبیعی است که از امور پایدار در زندگی برخوردارم:
تنم
روانم
ذهنم
جهان رویاهایم
عباس خاكسارنگاهی گذرا و کوتاه به « فیلم زنان بدون مردان» اینکه فیلم تا چه میزان به متن رمان خانم پارسی پور نزدیک یا دور شده ، برای من که رمان را نخوانده ام، اصولا" نمی تواند مبنای نگاه وقضاوت باشد. من فیلم را براساس فیلم نامه ی خانم شیرین نشاط و با ویژگی های خاص فرمی و ساختاری، که دیده ام در نگاه و نظردارم . این فیلمنامه و ساختار و فرم زیبای آن، با همین ویژگی های بیرونی و درونی، به باور من ارزش هنری بسیار بالایی دارد.
طاهره بارئیبه صحرا شدم و جنگ روئیده بود اسبها سبز شده اند
بالها همه افراشته
یالها همه شانه زده
غنچه ها همه پروازهای چاک شده
زمان یورش نزدیک است
خدامراد فولادیمن جهانوطن ام مثل ِ اندیشه و
مثل ِ آگاهی
وقتی جهانشمول می شوند
مثل ِ واژه ی آزادی
به زبان های زنده ی دنیا
مهدی استعدادی شادنکات اسلام شناسی در رُمان آیه های شیطانی " اسلام شناسی" در پیش از انقلاب نگرشی است که برای عموم بصورت امری نجات دهنده جلوه می کند. ابزاری می شود برای تقویت عزم جماعت ناراضی و ناخشنود که در پی بهبود شرایط زندگی و رفع بحرانهای ذهنی و اخلاقی هستند. اما تلقی از "اسلام شناسی" و رویکرد به آن پس از انقلاب تغییر میکند. زیرا با تثبیت رژیمی که خود را به اسلام متکی می داند ولی بخاطر نگرش ایدئولوژیک و باور به معجزات افسانه ای در کشورداری ناتوان و از تامین رفاه و عمران و آبادانی عاجز است، روحیه و خلقیات عوض میشود. از اینجا ببعد "اسلامی شناسی" خودش در ردیف معضلات و بغرنج هایی قرار می گیرد که پیش پای مصلح اجتماعی قرار دارد. آنهم پیش پای اصلاح طلبی که برای گذار جامعه به شرایط آزادتر و دمکراتیک تر تلاش می کند.
ا. رحمانبه یاد همه زندانیانِ سیاسی ایرانِ دربند، شادم بهار،
تو بیایی
از همین ساعتها وُ ثانیه ها
و ز همین لحظهِ دلتنگی ها
از سلول، به سلولِ انفرادی
رها و یله
بهزاد كریمیرضا براهنی گرانقدر، قدر زبان و فرهنگ را خوب میدانست! براهنی همواره زبان فارسی را تا حد ستایش بزرگ داشت ولی همزمان از تحقیر ظالمانه زبان مادریاش هم رنج برد و تا به آخر در خشم ماند. او این واقعیت را چنین بیان کرده بود: " فارسی زبان رسمی و مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاری است که من نویسندهٔ آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع میکنم و ابداً به تجزیه اعتقادی ندارم. هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشتهام و گفتهام که اسلحه دست میگیرم و برای آن میجنگم، ولی خب عدهای دفاع من از زادگاه و زبان مادریام را برای مقاصد خودشان بهانه کردهاند و نمیفهمند که وقتی دم از آزادی بیان میزنیم نمیتوانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسی است که در شعرهایم بیانش کردهام. من در شش سالگی انشایی به زبان ترکی نوشتم معلم مجبورم کرد کاغذ را قورت بدم؛ همان موقع زبان مادریم را هم قورت دادم".
سيروس"قاسم" سيف«ازشکوههای يک انقلاب باشکوه به تاراج رفته!» «هشتمين قسمت» - «فعلا، دکتر و موکتورش را ول کن! اينجا رو بخون! با صدای بلند که همه بشنوند!» زن چادری لحظه ای با سوءظن به همسرش خيره می شود و بعد خيلی جدی، اما همچنان اسبانه می شيهد:" چی شد ه؟! چه اتفاقی افتاده ؟! بازکه جوگير شدی! اين اما و اگرها برای چيست؟! تو که تا همين چند ساعت پيش، توی راه آمدن به اينجا داشتی می گفتی که دروغ و ريا و تزوير، همه ی مملکت را فراگرفته و داره حالت از دنيا دوستی اين مردم ومسئولين به هم می خوره و به اميد شهيد شدن می خواستی بروی سوريه؟!"
رسول کمالبشارت آفتاب هان!
اینک دوباره بهار وُ
رقصِ سُنبل وُ یاس
در عربده ی بی رمقِ سردِ باد
اینک
دوباره بهار وُ
مهدی استعدادی شادحرمت حیوانی و ناکسی انسانی بواقع از عدالت به دور است که نام جانوری را برای تحقیر وی ضایعه کنیم. چون عطا با آنهمه "استعداد خدادادی" از هر گونه تمثیل و مقایسهای مستثنا است. او که در راستای پاچه خواری رژیم حاکم مدام سینه به تنور میچسباند و هل من مبارز میطلبد که نمیخواهد "منافع ملی" آسیب ببیند، کاپیتان تیم ملی ریاکاری محسوب میشود.
از اینرو وی مدام در اردوی آمادگی بسر میبرد تا هم با مجیز گویی از "بیت رهبر" ایران دلبری کند و هم از دربار آل سعود برای کمک خرجی خانواده صدقه بگیرد.
مجید نفیسیکوزهی شاهی و روز خوش! بهار خوش! بگذار تو را چون کوزهای پُر کند
و از دستهای تو
چون دانههای خوشبوی شاهی بردمد.
نوروز خواهد آمد
و تو بر سفرهی هفت سین خواهی نشست
در آینه نگاه خواهی کرد
نیلوفر شیدمهرنوروز و جنگ دل زنده و سرسبز و هماره پیروز
هنگامه جنگ هم بیاید نوروز
آید که هوای دردمندان دارد
مرهم نه و همدل است و شادی افروز
مرضیه شاه بزازآشفته بازار شاعر این شعر، هم گفتار و تُن شعر، هم ساختار و هم بخشی از واژه ها را کپی کرده و مفهوم را در حد درکِ شعر، نیز استفاده نموده و بقیه شعرش را با رژهی واژه ها و کلیشه های روز پر کرده. من نیز پیش از این، چون دیگران، به این نمونه ها برخورد کرده ام، اما از جاییکه منشا و انگیزهی سرودن، عشق به ادبیات و بیانِ ایده ها و دردهای انسان و کشورمان باید باشد، نه شهرتی برای خود، لازم ندیدم که بنویسم، ولی شاید باید نوشت و استاندارد برقرار کرد تا شاید این موارد کمتر و کم بشوند. باید بیاد داشت که الان زمان دقیقیِ شاعر نیست، و چیزی پنهان نمی ماند و دیر یا زود، همه چیز پدیدار می شود.
علی اصغر راشدانراه ناکجاآباد... بعد از زمستان سرد و همیشه سیاه و ابرآلود و اغلب همراه با ریزش برف و باران، از یکی دو هفته پیش هوا و فضا دگرگون شده بود. آسمان زلال و آفتاب تمام قد، حالت بهاری کامل به امروز داده بود. بعد از باران نم نم دیشب، همه چیزوهمه جا زیر آفتاب طلائی برق میزد.
ا. رحمانبهار، وقت کوچ است،
به دیار بنفشه ها
هر چند راهِ طولانی آمدیم
هر چند روزگارِ سختی ست
همه خسته راهیم،
نگو نمی توانیم
و هیچ نگو به جایی نمی رسیم!
عباس خاكسار شعر فردا روزی
شاید هم
همین فردا
آن گل بوته های سرخ جامه
از جای جای این خاک
چون سبزه های بهاری
رُسته در دشت و کنارجو
یا مثل ِ بنفشه های خندان
رقصان در آفتاب ِبهاران
برکشند از خاک سر
رضا اسدییک حیوان ترسناک "ترسناک" برای هر فردی متفاوت است. اگر یک موش در آشپزخانه زیر صندلی مادرتان پیدا شود جیغش به هوا خواهد رفت، با ریختن نمک روی یک حلزون در باغچه، پک و پوزش تغیر میکند و ترسناک می شود، برای بعضی ها سگ همسایه، عنکبوت و یا زنبور ترسناک هستند. در تمامی نقاط کره زمین هستند جانورانی که می توانند وحشت آفرین باشند. البته "ماهی طلایی" یک استثناء است.
در گفتوگو با باقر مرتضوی: گوشههایی از تاریخ چاپ و نشر در تبعید «آوای تبعید» از مهمترین کارهایی که در دست داشتم، چاپ "گاهنامه فرهنگی، اجتماعی و ادبی چشمانداز" بود که به کوشش ناصر پاکدامن- محسن یلفانی، شهرام قنبری در پاریس، در هزار نسخه انتشار مییافت. همچنین کلیه کتابهای چشمانداز از جمله: رمانها و ترجمههای آقای نسیم خاکسار، فیلمنامههای آقای محسن یلفانی، کتابهای ناصر پاکدامن و..
چشمانداز از نشریات وزین و پرمحتوای خارج از کشور بود ، افتخار میکنم که در تهیه آنها دست داشتم. همکاری با آقای پاکدامن به خاطر دقت خاص در کارهایشان به بهتر شدن کارهای ما نیز کمک کرد.
محمد احمدیان(امان)جنگ در اوکراین مادر در اثر بمباران جانش را از دست داده ست. کودک در آغوش یک زن غریبه حیران بنظر می رسد. قدری خون زیر بینی اش خشکیده است. او یک ریز نگاهش را از پدر برنمی دارد. خبرنگار می گوید، انگار او می داند، در این دنیا دیگر جز پدر تکیه گاهی ندارد.
مهدی استعدادی شادشیاد جاذب نگاهی به اثری از توماس مان از تبار شناسی انگیزۀ نگارش توماس مان گذشته که بهنوعی رویکردی شامل احترام و رقابت با پیشکسوتی چون گوته است، همچنین یکی از مضمونهای داستانسرایی وی روایت تغییرات وضعیّت فرودستان جامعهای است که در آن سلسله مراتبی متکی بر ثروت و نفوذ افراد حاکم است. اینجا با فرودستانی روبرو هستیم که میخواهند از اسارت زندگی ناگوار و شرایط زجرآور نجات یابند. ولی برای هدف خود دست به هرکاری میزنند.
بر این منوال سرگذشت فلیکس کرول نگاشته شده که یکی از جذابترین فیگورهای حقهباز در ادبیات آلمانی زبان است. در روایت نامبرده با شخصیت داستانی روبرو میشویم که درستکاری و پرهیز از خطا را به رسمیت نمیشناسد و برای رسیدن به هدف هر همنوع و پرنسیپی را زیر پا میگذارد.
سيروس"قاسم" سيف«ازشکوههای يک انقلاب باشکوه به تاراج رفته!» «هفتمين قسمت» - «اگر انقلاب نشده بود که آدمی بيکار و بیعارو يک لا قبائی مثل تو...» و هنوز جملهاش تمام نشدهاست که دست پيرمرد با سرعت غير قابل باوری به حرکت در میآيد و شيههکشان عصايش را که اکنون به شکل شلاقی بلند درآمدهاست با يک چرخش و جا به جائی نامحسوس به سوی مرد حزب اللهی پرتاب می کند و او را کتف بسته از بالا به زير میکشاند و پس از آنکه نقش بر زمينش میکند بر روی سينه اش می نشيند و در همين لحظه، زن چادری که تا به حال ساکت و بی حرکت در گوشهای نشسته بود و سرش را پائين انداخته بود، بی آنکه کسی کوچکترين تصوری در باره ی سر زدن چنين حرکتی از او داشته باشد، با شيههای رعدوار و غرنده و برق آسا به قصد دفاع از مرد حزب اللهی، از روی صندلی اش به هوا برمی جهد
|