logo





شیاد جاذب

نگاهی به اثری از توماس مان

چهار شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۶ مارس ۲۰۲۲

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
در یادداشتی که می‌خواهد به اثری از توماس مان اشاره کند، عنوان "شیاد جاذب" نه ناسازه است و نه پارادُکس. چون شیاد و جاذبه در آن واحد دو عنصر همتا و در عین حال متناقض نیستند. شیاد، اسم و نشانۀ رفتار آدمی دیگر فریب است. او که می‌تواند در عین حال جذب کننده باشد و تماشاگر خود را سحر و جادو کند. با فوت و فنی که به کار می‌بندد. بر همین منوال هم هست که جاذب می‌شود.

در واقع جذاب بودن فرد شیاد را بایستی از منظر زیبایی شناسی "امر شرّ" توضیح داد. زیرا پلشتی، بدی و شرارت هم برای مردمان نیروهای جاذب خود را داشته‌اند.

در هر صورت آن پیچیدگی احتمالی عنوان، به‌تدریج، برای مخاطب محترم رفع خواهد شد. وقتی معنای"شیاد جاذب" را در اثری از توماس مان جستجو کنیم که "اعترافات فریبکاری بنام فلیکس کرول" عنوانش است.

اثر، رُمانی ناتمام است که بخش اولش بین سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ نوشته شده و بخش دیگرش در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۴۵. با این حال از همین روایت مان تاکنون سه فیلم سینمایی ساخته شده‌است.

آن‌گونه که زندگی‌نامۀ توماس مان(برندۀ جایزۀ نوبل سال ۱۹۲۹) میگوید: انگیزۀ اساسی نگارش این روایت، مثل برخی از آثار دیگرش، واکنش نشان دادن به پیش‌کسوتی چون یوهان ولفگانگ گوته است. قصد توماس مان نقیضه‌سازی و پارودی اثر "حقیقت و سرایش" گوته است که سرگذشت زندگانی هنرمندانه خود را روایت کرده‌است.

توماس مان، زاده شمال آلمان و سهم برده از خونسردی و منطقی بودن مردمان آن خطه، با "اعترافات فریبکار..." در پی افسون‌زدایی از مفهوم هنرمند است. هنرمندی که با رعایت نکردن معیارهایی می‌تواند به صورت شارلاتان و فردی حقه باز درآید.

از تبار شناسی انگیزۀ نگارش توماس مان گذشته که به‌نوعی رویکردی شامل احترام و رقابت با پیشکسوتی چون گوته است، هم‌چنین یکی از مضمون‌های داستان‌سرایی وی روایت تغییرات وضعیّت فرودستان جامعه‌­ای است که در آن سلسله مراتبی متکی بر ثروت و نفوذ افراد حاکم است. این‌جا با فرودستانی روبرو هستیم که می‌خواهند از اسارت زندگی ناگوار و شرایط زجرآور نجات یابند. ولی برای هدف خود دست به هرکاری می‌زنند.

بر این منوال سرگذشت فلیکس کرول نگاشته شده که یکی از جذاب‌ترین فیگورهای حقه‌باز در ادبیات آلمانی زبان است. در روایت نامبرده با شخصیت داستانی روبرو می‌شویم که درستکاری و پرهیز از خطا را به رسمیت نمی‌شناسد و برای رسیدن به هدف هر هم‌نوع و پرنسیپی را زیر پا می‌گذارد.

در واقع با مظلوم نمایی، چرب‌زبانی و ظاهر‌سازی که ترفند و شگردهای هر حیله‌کاری هستند، به سمت هدف رفته و به اصطلاح گلیم خود از آب بیرون می‌کشد.

به‌طوری که از دربانی در هتلی پاریسی به محافل اشرافی راه می‌یابد. آن‌جا با کسانی دمخور می‌گردد که از ثروت و رفاه لذت می‌برند. این موفقیت هم با دزدیدن قاپ و دل زن ثروتمندی به‌دست می‌آید که پول و جواهراتش در دسترس معشوق جوان‌تر قرار می‌گیرد و هم این بخت و شانس را دارد که به‌جای یک امیرزاده و "مارکی" متمول و با نفوذ ایفای نقش کند که قرار شده به سفر دور دنیا رود. چون پدر امیرزاده می‌خواهد فرزند خود را از دام عشق و ازدواج با زن زیبا ولی "سهل الوصول" دور نگه دارد. این‌گونه بر روی فلیکس ناقلا و دغلکار در رحمت بهشتی باز می‌شود که برای رسیدن بدین مرحله کلی دوز و کلک سرهم کرده‌است.

از میان آن‌همه کاراکتر و شخصیت که توماس مان در داستانسرایی‌های خود ارائه کرده(پژوهش‌های دانشگاهی از ۴۴۹ فقره فیگور ادبی می‌گویند)سه کاراکتر برای نگارندۀ این سطرها از اهمیت ویژه‌­ای برخوردار هستند.

اهمیت ویژه هم بدین سان شکل گرفته که این شخصیت‌های فعال در عرصۀ سیاست و فرهنگ دارای نمونه­‌های مشابهی در ایران هستند.

به‌ترتیب گاهشماری رُمان‌های توماس مان، اولین کاراکتر همین "فلیکس کرول" است که نمونۀ معمولی آدم نیرنگباز است. دومین کاراکتر"چیپولی" است که در رُمان "ماریو و ساحر" به‌نوعی بازتاب سرگذشت موسولینی فاشیست ایتالیایی را به‌دست می‌دهد. او که با سحر و هیپنوتیزم تودۀ مردم به رهبری جنبش پوپولیستی رسیده و در پی ساختن سیستمی بوده که آمالش احیأ عظمت از کف رفتۀ امپراتوری رُم است.

پیش از این در نامۀ چهارم کتابم "پالایش شناسایی" و هنگام پرداختن به مبارزۀ فرهنگی توماس مان با ناسیونال سوسیالیسم آلمانی به شخصیت چیپولی اشاره داشته­‌ام. او که عقل اکثریتی از مردمان را می‌پیچاند و به گمراهی می‌کشاند.

سومین کاراکتر، "لورکون" موسیقیدان هم‌نوا با نظام نازیستی است که در رُمان"دکتر فاستوس" معرفی و رسوا می‌شود. این شخصیت داستانی و واقعی را در مطلب در دست تهیه‌­ای خواهم کاوید که به شیطان شناسی یا در حقیقت به برائت شیطان به‌وسیلۀ ادبیات می‌پردازد. ادبیاتی که نام و رفتار "مفیستوفلس" را به میان می‌کشد. پیش‌کسوت این یادآوری در ادبیات آلمانی زبان گوته است با اثر مشهور "فاؤست" که به‌فارسی پس از تلاش مبشری و به آذین سومین ترجمه و این‌بار از آلمانی را محمود حدادی منتشر ساخته‌است.

در هر حالت توجه اُدبا به نقش شیطان در افکار مردمان که هم‌چون فراافکنی تمامی شرارت‌ها و نادرستی‌های آدمیزاد است، پس از گوته از سوی نمایش نامه‌نویسانی چون هوفمان و شامیسو تداوم یافته و در قرن بیستم به توماس مان و پسرش کلاوس رسیده‌است.

در این متن فراگیر یا به‌قولی "متا متن"، با شخصیت انسانی(فاؤست) روبرو هستیم که به‌صورت عالم و دانشمند و هنرمند در روایت‌های یادشده ظاهر شده و برای رسیدن به منافع شخصی شیطان را به خدمت می‌گیرد تا در تبهکاری بی‌همدست نباشد.

در واقع با نقشی که "رهبر و پیشوا" در ایتالیای فاشیسم زده و " هنرمند" هم‌نوا با ناسیونال سوسیالیسم نژادپرست بازی می‌کنند، اشاره اصلی رُمان‌های توماس مان به مضمون استبداد و اعمال قدرت غیرموجه در نظام سیاسی بر می‌گردد.

در حالی که نقش فلیکس کرول چیزی جز برنمایی "حیله گر معمولی" نیست که در عرصۀ وسیع‌تر رفتار عمومی به‌دنبال قربانیان خود است.

تمرکز بر خصلت و ترفندهای آن "نیرنگ باز عادی" از جمله درس‌هایی را در بر دارد که بدرد نفرات بیشتری می‌خورد. این خصلت‌ها و وانموده‌ها چیزی نیستند جز آن که در پیش بعنوان الگوهای مرسوم فریبکاران از آن‌ها یاد کردیم. یعنی مظلوم نمایی، چرب زبانی و ظاهر‌سازی.

از میان خیل نیرنگبازانی که به دهه ها تماشایشان کرده‌ایم، آن نمونۀ اخیر برای خودش آیتی است.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد