که به اسم تو رسیدم قلمم به گریه افتاد
اردلان سرفراز
ادبیات صوفیانه بنحو بسیار ناعادلانه ای مذکر و آغشته به خشم مرد و غم زن ایرانیست.
در دنیایی که عارفانه نبود به تصویر ناخدا گونه زن ایرانی بر میخوریم که نه اندیشه نگار است و نه اندیشه ورز و آگاهانه زیر بار خشونتهای ، جنسی، کلامی و احساسی و اقتصادی له میشود و توانمندیهایش در جایگاه یک عنصر مستقل خاک میشود.
عطار، مولانا، غزالی، شمس، جامی ، سنایی و دیگرانی از این دست با ایجاد "کلوپ عرفان خودمانی" ، "متافیزیکی دلبخواه "، میل ها و آرزوهای مالیخولیایی خود، فرودستی و خوارسازی زن را در فرهنگ ایران نهادینه کردند. (در پایین میخوانید).
چشم بر میراث فرهنگی گذشتگان پوشیدند.زنان قابل ستایش ایرانی را نادیده گرفتند و از فرصتهای طلایی که تاریخ برای یک رنسانس فکری و اجتماعی که شایستگی آن را داشتیم ، در برابرشان گذاشت، بهره نبردند.
نقش تاریخی زن ایرانی
با آنکه در اندیشه کهن ایران باستان، اسپنتا آرمئیتی ایزدبانو نگهبان زمین، نشانی از باروری و زایش و در گاتها روح عشق و محبت است ، بسیاری از این بزرگان صوفی حامی زنان ظلم دیده و ستم کشیده جامعه خود نبودند و و چشم بر تاریخ پر افتخار خود بستند.
ارتشبد پانته آ، فرمانده آرتونیس، دریاسالار آرتمیس ، فرمانده ناوگان ایران ، یوتاب سردار زن ایرانی و خواهر آریو برزن که در نبرد با اسکندر با برادرش در راه وطن کشته شد، زربانو سردار جنگی و دختر رستم ، دلاوری که آزادکننده زال، آذربرین و تخوار از زندان بود را بیاد نیاوردند.
همانگونه که گردیه دلاور ، خواهر بهرام جوبینه که فردوسی او را همسر خسروپرویز و هم رزم شاهنشاه یاد کرده، گردآفریدی که برای دفاع از ایران، لباس رزم پوشید و به جنگ سهراب رفت، بانو گشنسب که در کشتی پشت پهلوانان را به خاک می مالید ، بانو ، همسر شجاع بابک خرمدین که در کنار او و در میدان جنگ بر علیه خلفای عباسی بپا خاست و سورا شیر زن اشکانی که برای عزت نام پدر در برابر اردشیر جنگید ، آگاهانه از قلم شان افتاد.
زنان اندیشه ورز، ادیب و خردمندی چون آتوسا مادر خشایارشاه ، مافراین ، بانو ورتا - از اولین نظریه پردازان دموکراسی و از بنیانگذاران فکری ایجاد مجلس مهستان در دوران مهرداد یکم پادشاه اشکانی، سیندخت- مادربزرگ رستم و یکی از خردمندترین چهره های شاهنامه ، پرین- دختر کیقباد که هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یک بار کامل آن را نوشت را دست باد فراموشی سپردند.
انگاری که فرخ رو ، بانوی وزیری که از طبقه عام کشور به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید. و آرتادخت- وزیر خزانه داری زمان اردوان چهارم اشکانی که به اقتصاد امپراتوری پارتیان سر و سامان بخشید، پادشاهان زن ایرانی پوراندخت، آزرمیدخت، هلاله و ملکه های انساندوست و عدل پرور هرگز در آسمان ایران ندرخشیدند.
ننوشتند
در دوره ی ساسانی و آیین زرتشتی زن در کانون خانواده از خود اختیاراتی داشت. زن می توانست به فعالیتهای اقتصادی بپردازد، از خانواده ارث دریافت می داشت و می توانست سرپرستی خانواده را در صورت فوت شوهر بر عهده بگیرد. فردوسی در مورد ارث گرفتن شیرین از همسرش خسروپرویز پس از بیرون آوردن اموالش از ضبط شیرویه مینویسد:
به خـانـه شــد و بنــده آزاد کرد
بـدان خـواسته بنـده را شـاد کـرد
دگر هرچه بودش بـه درویش داد
بدان کس کجا خویش بُد بیش داد
ببخشیـــد چیـزی بـه آتشکـــده
چو بـر جشن نوروز و مهر و سده
دگـر بـر کنامی کـه ویـران بــدی
رُبـاطی کــه آرام شیــــران بــدی
هنگام ازدواج نظر دختر را جویا می شوند و حق نداشتند او را به زور شوهر دهند. پوروچیستا ششمین و کوچکترین فرزند زرتشت و سومین دختر اوست. زرتشت درباره همسری با جاماسب حکیم، وزیر شاه گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف می فرماید:
پوروچیستا، جاماسب خواهان همسری با توست و تو را از من خواستگاری کرده است، من او را برای همسری تو مناسب می دانم ولی تو با خرد مقدست مشورت کن ببین آیا او را شایسته همسری خود می دانی یا نه؟
زن حق طلاق داشت. تقاضای طلاق از هر یک از زوجین در محکمه پذیرفته می شود، ولی محکمه هیچ مردی را بدون رضایت شاهزن او و هیچ شاهزنی را بدون رضایت شوهرش، نمی توانست طلاق بدهد.
اگر شوهر به بهانه ای ناروا می خواست همسرش را طلاق دهد، زن می توانست نزد داور شکایت کند و اگر بر داور ثابت میشد که مرد در اشتباه است، او را تنبیه می نمود و به زندان می فرستاد.
نقش فلسفه یونانی در متون صوفیانه
از زمان تولد کیهان ، یک رابطه متقابل بین خدایان و الهه ها وجود داشت. خدایان زن به اندازه خدایان مرد مهم بودند. بنابراین، حفظ تعادل بین خدایان و مردم و بین این دو ضروری بود.
خدایان زن در فرهنگ و اندیشه های کهن چین، سلتیکها ، یونان، مصر، بودایی و هندو و سومری پرستش میشدند.
اما صوفیان اسلامی افکار فلاسفه یونانی و افلاطون و قوانین حکم بر جوامع آنان را با درک اسلامی خود پیوند زده و زن را به دو صورت نمایان کردند. یکی برخورداری از قابلیتهای روحی برای دریافتهای معنوی، و بیشتر، مظهر نفس و خواهشهای نفسانی ، که باید از او دوری جست.
ارسطو - مرجع نقل متفکران دوران اخیر غرب و همچنین موثرترین فیلسوف بر افکار متفکران اسلامی، زنان را تابع مردان، اما بالاتر از بردگان و فاقد اقتدار می دانست. او و افلاطون زنان را حقیر، از نظر ظرفیت عقلانی و شغلی با مردان برابر ولی از نظر قدرت و فضیلت با مردان برابر نمی دانستند.
افلاطون در تیمائوس (محاورات) ادعا می کند که مردانی که در طول زندگی خود ترسو و تنبل بودند باید دوباره به عنوان زن متولد شوند، و در کتاب قوانین ، استعداد طبیعی زن برای فضیلت را کمتر از مرد و خطر بزرگتری میداند.
افلاطون (بر خلاف صوفیان مسلمان) قاطعانه به تناسخ اعتقاد داشت و این برای تمایزی که او بین ماهیت زن و مرد قائل شد بسیار مهم بود. افلاطون بیان می کند که مردان روحی برتر از زنان دارند: "انسان ها دارای طبیعتی دوگانه هستند، نوع برتر باید به گونه ای باشد که از آن به بعد "مرد" نامیده شود. او میگوید که مردانی که زندگی بد داشتند. مانند زنان دوباره متولد خواهد شد.
افلاطون همچنین از اصطلاح "زنانه" یا "زن مانند" به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز استفاده می کند که دلالت بر حقارت و بی ثباتی عاطفی دارد. عطار زنی را که در راه خدا گام نهاده زن نمیدانند یا مردی میداند که به صورت زنی ظاهر شده است
نقش تاریخی زن در افکار اسلامی
چنین بر میاید که که زن ستیزی و خوار نگه داشتن زن نتیجه مستقیم قلم در دست غدار بودن است که حاصل و یا ترکیبی از عوامل زیر ,
ضمیر ناخودآگاه
بافتهای کهن اجتماع
دست چینی از متون کتابها و احادیث مزورانه مردسالارانه اسلامی همراه با سرقت ادبی از دیگر فرهنگها و سنتها به قصد شهرت طلبی
تجربیات ناخوشایند شخصی
شرایط خانوادگی
برخورد با زنان در زندگی فردی
و روان پریشی
باعث این طرز تلقی نابجا و خانمانسوز شده که در اشعار و گفتمان های این صوفیان متجلی می گردد.
طبری(نویسنده تاریخ طبری ) در تفسیر خود "جامع البیان فی تفسیر قرآن" صریحا میگوید: مردان باید بر زنان مسلط باشند. زیرا که خداوند بعضی از انسانها را بر بعضی دیگر برتری بخشیده است.
او حتی توصیه میکند که که زن نافرمان را به تخت ببندید زیرا او بدرستی معتقد است که ترک بستر زن ناشزه (سرکش) تنبیه او محسوب نمیشود بلکه برعکس باعث خوشحالی او میشود.
غزالی حقوق شرعی یک زن در ازدواج را در حد یک برده توصیف میکند. او در کیمیای سعادت به نقل از روایت از پیامبر اسلام ، مینویسد،
"اما حق مرد بر زن عظیمتر است که وی در حقیقت بنده مرد است و در خبر است که اگر سجده کردن جز خدا را روا بودی، زنان را امر به سجود کردندی در پیش مردان"
نقش زن در ادبیات صوفیه
مولانا
چون متضاد حرف میزند و انسجام فکری شخصی پخته ای ندارد , نوشته های او به دقت لازم برای عبور از زمینی مین گذاری شده نیازمند است.
مولانا در مورد زن هم افکاری دو پهلو و ناپخته ای دارد.
جایی میگوید :
مرد و زن چون يك شود آن يك تويی
چون كه يك ها محو شد آنك تويی
گاه ، زن را پرتو حق میداند :
پرتو حق است این معشوق نیست
خلق است آن گوییا مخلوق نیست
اما در مقام فلسفی و حکمت عرفانی خود ، عقل انسان را مرد می داند و زن از دیدگاه او نماد نفس در معنای منفی آن و نمادپردازی های او در این زمینه بی رحمانه و ناعادلانه است. زن از دیدگاه مولانا نشان تعلقات مادی و دنیوی ، ریاکاری و مکاری، و راهزن دل و دین است .
زن مظهر تاریکی زندگی و مرد نشانه عقل و بنیاد و سرچشمه روشنایی است.
از نظرگاه نو افلاطونی او ، ضعیف بودن زنانه نفسِ زشت نهاد و قویتر بودن مردانه عقل از نظر او خوب است.
زن را بی عقل می خواند و برای اثبات نظر خود به حدیثی از نبی اسلام استناد میکند.
پيغمبرگفت گر كودك در آيد يا زني
كو ندارد رأي و عقل روشني
گفت با او مشورت كن و آنچه گفت
تو خلاف آن كن و در راه اُفت
نفس خود را زن شناس از زن بتر
زانكه زن جزوي است نفست كل شر
مشورت با نفس خود گر ميكني
هر چه گويد، كن خلاف آن دَني (= پست و فرومايه)
مولانا در حکایت دیگری می گوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر نزد او آمد. کودک دو ماهه او در آغوشش گویا گشت وبه سخن آمد وبر پیامبری محمد شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از عالم غیب بویی آمد و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند
مولوی در مثنوی ، گریه را دام زنان مي داند و حتي خواب ديدن زن را ناقص تـر از خـواب ديـدن مردان مي شناسد :
خواب زن كمتر ز خواب مرد دان
از پي نقصان عقل و ضعف جان
تشبیه جاهلان و معاندان به چهارپایان در مثنوی فراوان است و او در قصه ای زن را به خر تشبیه میکند:
گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست
عكس آن كن، خود بود آن، راه راست
به دلایلی چند نمی توان تبرئه خواهی آندسته از مولوی پرستان و مولوی شناسان را که می گویند سخنان او معانی عمیق تری دارند را پذیرفت.
۱- از رفتارش با اهل بیت خود ( که در پایین میخوانید) و از آنجایی که می گوید :
فاطمه مدح است در حق زنان
مرد را گويي بود زخم سنان
۲- برای شاعر ، عارف ، و فیلسوفی در حد او چرا از میان میلیونها آیه های موجود در هستی نماد جویی نکرد تا از تحقیر زن بپرهیزد؟
آیا ناشیانه به و درک عامیانه از بخش آدم و حوا در داستان آفرینش تورات استنادکرده وتنها پوست داستان را برداشته و مغز آن را دور انداخته؟
چرا که در عرفان یهودی زن نماد درک و در عین حال یکی از صفات لایتجزای خداوندیست که آن را "بینا"(دروازه پنجاهم و پایان سفر شک و تردید) و گاهی نمود تعالی یافته و حضور روح زنانه خداوند در این دنیا میخوانند که در زبان عبرانی "شخینا" و در زبان عربی "سکینه" نامیده میشود.
یا ایده خود را از دست چینی از نهج البلاغه گرفته که در خطبه ۸۰ آن زنان را ناقص العقل معرفی کرده و نامه ۳۱ که مشورت با زنان را نهی و حکمت ۶۶۱ که زنان عقرب نامیده شده اند؟ که می سراید:
عقل را شو دان و زن را حرص و طمع
یا
زر و زن را به جان مپرست زیرا
بر این دو دوخت یزدان کافری را
نیز زن ناشایسته غزا، نمیتواند در راه کشتن نفس گام نهد :
چـون غزا ندهد زنان را هیچ دست
کی دهد آنکه جهاد اکبر است
شاعری بزرگ ؟، عارف نمایی متبحر؟ آری، مصلح اجتماعی؟ هرگز.
رگه های زن ستیزی ، باورهای تبعیض آمیز و تحقیر آلود را میتوان در اندیشه و تمثیل های مولانا مشاهده کرد.؛ به عنوان نمونه داستان رابطه زن صوفی با کفشدوز در دفتر چهارم مثنوی
در فيه ما فيه اصلاح زن در مورد بوالهوسی از طریق امر و نهی کردن به او بی اثر میداند، چرا که سرشتش هر آنچه که باشد به آن عمل خواهد کرد . پس "فارغ بـاش و تشويش مخور؛ و اگر برعكس اين باشد، باز همچنان بر طريق خود خواهد رفتن . منع جز رغبـت را افزون نمي كند علي الحقيقه ".
با توجه به دوران کودکی خود, نظرخوبی به مادر هم ندارد. می گوید: سیلی بابا به از حلوای (مهربانی های بی مورد) مادر است.
آیا کمبود نماد داشته که چنین قاطع و بی رحمانه نقش منفی به مادر نثار میکند ؟
هست مادر نفس و بابا عقل راد
اولش تنگی و آخر صد گشاد
بر اساس نماد پردازی مولویانه ، در حیطه وجود انسان، مادر نماد جانب نفس حیوانی؛ و پدر نماد عقل و شرف است.
تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر
جمال روی پدر درنگر اگر پسری
مولانا در میان زنان دیگران
برای دیگران می سراید :
هست فتنه غمزه ء غمازه زن
ليک آن صد تو شود ز آواز زن
هيچكس را با زنان محرم مدار
كه مثال اين دو پنبه ست و شرار
آتشي بايد بشسته ز آب حق
همچو يوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)
كز زلیخای لطيف سروقد
همچو شيران خويشتن را واكشد
اما ملای رومی ، هرگاه خانمی با حجاب می دیده با اصرار وی را مجبور می کرده است که حجابش را کنار بگذارد تا مولوی روی او را ببیند.
در کتاب فیه ما فیه:
"خدا را بندگانند که چون زنى را در چادر بینند، حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو ببینیم که چه کسی و چه چیزى، که چون تو پوشیده بگذرى و تو را نبینم مرا تشویش خواهد بودن که این کی بود و چه کس بود؟ من آن نیستم که اگر روى تو را ببینیم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم. مرا خدا دیریست که از شما پاک و فارغ کرده است. از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید. الّا اگر نبینم در تشویش باشم که چه کسی بود. به خلاف طایفه دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روى شاهدان را باز بینند فتنه ایشان شوند و مشوّش گردند"
امام محمد غزالى که مولوی او را عالم عالمیان میخواند مجالست زنان و مردان با هم در مجالس و میهمانی ها منشاء و عامل فساد و به پنج سبب سماع را حرام میداند.اینک دو مورد اول,
۱-از زنى شنود یا از کودکان که در محل شهوت قرار دارند.
۲-با سرود رباب و چنگ و بربط باشد.
زن برای فرزند است و قضای شهوت
مولانا
شبهای آدینه مجموع همسران بزرگان قونیه پیش همسر یکی از حکام آن شهر گرد می آمدند و مولانا بعد از نماز عشا پیش ایشان می رفت و تا نیمه های شب برایشان سخن یا اشعار پورنو میخواند ( که در زیر میاید). آنگاه قوالان و نای زنان زن به خواندن و نواختن می پرداختند و مولانا و زنان حاضر در مجلس به سماع بر می خاستند و به حالتی دچار می شوند که سر از پا و کله از سر نمی دانستند، تا نماز صبح.
این زنان محترم, برگرد مولوي حلقه مي زدند و وجود او را غرق در گل و گلاب مي كردند و مولوي تا نيمه هاي شب ، به بيان مسائل معنوی و اسـرار!!!. در پايان، کنیزان آوازه خوان ،دف زنان و نـاي زنـان به نواختن مشغول مي شدند و حضرت مولانا آغاز سماع مي كرد و آن جماعـت بـه حـالی در مـي آمدند كه همه جواهر و زرينه ای كه داشتند بر پای او مي ريختند .
آیا این تصویر یک عارف پاکباز است یا فیلمی سینمایی دربار امپراتوران خوشگذران و ویدیوی بتهای موزیک رَپ امروزی هالیوودی ؟
در مثنوی نیاز خود را چنین تفسیر و توجیه می کند :
جلب سمع است ار کسی را خوش لبی است
گرمی و جدّ معلم از صبی است
چنگیی را کاو نوازد بیست و چار
چون نیابد گوش، گردد چنگ، بار
نه حراره یادش آید نه غزل،
نه ده انگشتش بجنبد در عمل
گر نبودی گوش های غیب گیر،
وحی نآوردی ز گردون یک بشیر
شوهران این خواتین (بی غیرت یا ترسان از اوباشان مولویه) بنابگفته افلاکی ,در خدمت نایب بیرون سرا جمع آمده صحبت داشتندی و محافظت کردندی تا مردم اغیار برین اسرار مطلع نشوندی!!!
شمس الدین احمد افلاکی از شاگردان و مریدان شیخ جلال الدین عارف ، نواده مولوی و در کتاب مناقب العارفین خود به شرح حال مولانا پرداخته است. در جاي ديگر مي نويسد كه بسياري از زنان بزرگان روزگار مولوی، شیفته او بودند تا جايي كه از نقاشان و صورتگران مي خواسـتند تا تصوير مولانا را براي آنان ترسيم كنند و همواره اين تصوير را با خود همراه مـی داشتند.
مولانا، آفتاب است و آفتاب را نشايد كه بر يكي بتابد و بر ديگري نتابد از مریم تا مطرب، و از رابعه تا فاحشه.
طاووس نام خاتون چنگ و فخرالنساء خاتون که با او همواره دیدار ها داشت و گاهی چنین می افتاد که صحبت شان از پاسی از شب می گذشت شب را در خانهء مولانا سپری می نمود. زنان دیگر مثل نظام خاتون و ملکه گوماج خاتون، خانم سلطان رکن الدین, کراما خاتون زنی دیگری که مولانا در باغ او سماع می کرد.
مولانا به خانه طاووس می رفت و از اول روز تا نماز شام در آنجا به نماز و نیاز می پرداخت. و فاحشه زنی بود بغایت جمیله بنام خاتون جمیله در خان صاحب اصفهانی
حضرت مولانا بر سر پا ایستاده تا عین الدوله نقاش قلم بر دست گرفته و تصویر او را برای تا ملکه گرجی خاتون دختر غیاث الدین کیخسرو دوم بکشد تا همیشه با خودش داشته باشد. !!!
اینهم از تمثیلات دنیای فاقد "پِلِی بُوی " مخصوص مجالس سماع زنانه :
جبرئيل است مگر باد و درختان مريم
دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن
*****
باد روح قدس افتاد و درختان مریم
دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن
*****
یک کنیزک بود در مبرز چو ماه
سخت زیبا و ز قرناقان شاه
عمرها بوده عزب مشتاق و مست
بر کنیزک در زمان در زد دو دست
بس تپید آن دختر و نعره فراشت
بر نیامد با وی و سودی نداشت
زن به دست مرد در وقت لقا
چون خمیر آمد به دست نانبا
بسرشد گاهیش نرم و گه درشت
زو بر آرد چاق چاقی زیر مشت
گاه پهنش وا کشد بر تختهای
درهمش آرد گهی یک لختهای
این چنین پیچند مطلوب و طلوب
اندرین لعبند مغلوب و غلوب
این لعب تنها نه شو را با زنست
هر عشیق و عاشقی را این فنست
لیک لعب هر یکی رنگی دگر
پیچش هر یک ز فرهنگی دگر
حاصل اینجا این فقیه از بیخودی
نه عفیفی ماندش و نه زاهدی
آن فقیه افتاد بر آن حورزاد
آتش او اندر آن پنبه فتاد
جان به جان پیوست و قالبها چخید
چون دو مرغ سربریده میطپید
چه سقایه چه ملک چه ارسلان
چه حیا چه دین چه بیم و خوف جان
چشمشان افتاده اندر عین و غین
نه حسن پیداست اینجا نه حسین
هزل نویسی و بد دهنی مولانا
دیوان شمس - غزلیات
آن کون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او
صد ... خر در کون او صد تیز سگ در ریش او
و
قصهٔ هلال کی بندهٔ در بخش ۳۲ دفتر ششم مثنوی معنوی
اعمال او در جامعه سنتی آن روزگار هنجارشکنی محسوب می شد و مورد اعتراض فقهای دین و برخی صوفیان و همسران زنان شرکت کننده در مجالس جامعه قرار میگرفت.
اما مولوی پر نخوت در برابر منتقدین برخورد های تند و ستیز آمیزی داشت و آنها را سگ و خر و خود را خداوند راه طی کرده خطاب میکرد.
خر بطی نا گاه از خر خانه ای
سر برون آورد از طعّانه ای
کاین سخن پست است یعنی مثنوی
………………………………
ای سگ طاعن تو عوعو میکنی
طعن قرآن را برون شو می کنی
…………………………..
آن خداوندان که ره طی کرده اند
گوش فا بانگ سگان کی کرده اند
سوال اینجاست , از آنجا که هم زن و مادرزن مولانا صاحب کرامات و معرفت بودند ، چرا آنان کلاسهای درس برای زنان تشکیل نمی دادند؟ و از آنجا که صورت زنان دیدن از تشویش او می کاست ، می توان به قریب به یقین حدس زد که از پشت پرده هم صحبت صحبت نمی کرده است.
با زنان خاندان خود
اما مولانا در خاندان خودش پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر را مقدس و نمادی از پایبندی انسان به عشق ازلی با خداوند میداند.
رابطه با عروس
از دو نامه ای که مولانا به پسرش سلطان ولد (وارث دودمان مولوی) و فاطمه خاتون دختر شیخ صلاح الدین زرکوب ( جایگزین شمس برای مولوی) نوشته , برمی آید که در پی دعوای این دو ، تمام حق را به عروسش داده.
و در نامه ای به پسر خود مینویسد : تو باید به خاطر سپیدرویی من و خودت، او و همه قبیله اش را عزیز داری
رابطه با همسر
همسر دوم او یعنی کراخاتون قونوی به شهادت افلاکی در پاکدامنی و عفاف مریم ثانی بوده و به خاطر تعالی روح و پاکی ضمیر ازا و کرامتها سر می زده و خانم مولوی از ریگ کفش مولانا توتیای چشم ساخته بود.چنانکه از سخنان افلاکی برمی آید، مادرزن مولانا، یعنی مادر همین کراخاتون هم صاحب ولایت و کرامت بود.
حرم ( همسر) مولانا، کراخاتون , روایت کرد که روزی مولانا در قلب زمستان با حضرت شمس تبریزی، در خلوتی نشسته بودند، و مولانا بر زانوی شمس الدین تکیه کرده، و من از شکاف در خلوت، گوش هوش فاسوی ایشان نهاده بودم تا چه اسرار گویند، و در میانه چه حال می رود! ...
نقل است که روزی در قلب زمستان از عالم غیب !! دسته گلی به خلوت شمس و مولانا آوردند. مولانا آن دسته گل را (شاید به خاطر غیبتهای طولانی و مردانه اش با شمس) به کراخاتون داد و گفت: مستوران حرم کرم آن را جهت تو ارمغان آورده اند تا دماغ جانت را قوت دهد و چشم جسمت را شفا بخشد. آن دسته گل تا آخر عمر پیش کراخاتون تازه و سبز بود!!
زنش کراخاتون که زنی صاحب کرامت و متشخص بود بشدت از او میترسید . سکوت و بی اختیار بودن او در برابر وقایعی که در اطرافش اتفاق میفتند گواه این واقعیت است. این ملکه دربار ، در باره خلوت کردنهای شوهرش با مردا ن و بالاخص شمس که گاه ماهها طول میکشیده ساکت است. وقتی مولانا دختر عفیفه و زیبای ۱۲ ساله اش را به راسپوتین ۶۰ ساله دربار میدهد. ساکت است ، وقتی تنها دخترش در اثر خشونت این پیر مرد هرزه و بد اخلاق میمیرد، ساکت است. وقتی شمس از مولانا زن می خواهد ، او را عرضه میکند، خاموش است. وقتی که شبهای جمعه را با زنان دیگر و بر خلاف عرف اسلامی و صوفی به رقص و سماع مشغول بود یا به خانه فاحشه ها میرفت و نماز میگذارد! خاموش است.
با این همه روزی که کرا خاتون بینوا به اصرار زنان دیگر به دیدن معرکه شعبده بازان رفته بود، شب هنگام چون مولانا ( که اگر صورت زنان دیگران را نمیدید دچار تشویش میشد !! ، تا نیمه های شب را با زنان و فواحش وقت میگذراند یا ماهها با شمس در خانه خودش خلوت می کرد) از ماجرا آگاه شد، چنان نگاه تندی از سر غیرت به او کرد و گفت "زهی سرد!" که لرزه بر اندام کراخاتون افتاد و بیهوش شد.
نمونه این غیرت به همسر و عواقب دردناک و ناجوانمردانه در میان عارفان و صوفیان کمیاب نیست.
این حالت در مورد شمس ۶۰ ساله و عروس ۱۲ ساله اش ، کیمیا خاتون که بدون اجازه شمس با مادرش (کراخاتون، همسر مولانا) بیرون رفته بود هم اتفاق افتاد. کیمیا خاتون ۱۲ ساله در اثر کتک خوردن وحشیانه از شمس پس از چند روز جان سپرد .
شیخ احمد جام (ژنده پیل) هم که زنش با خویشی به باغ رفته بود و وقتی به خانه آمد و زنش را ندید - زنش را نفرین کرد و پنج سال قدر به حرکت نبود و فقط اینقدر قدرت داشت که در خانه خدمات شیخ کند!.
راسپوتین ۶۰ ساله دربار " تزار مولوی"
چون مأوای معینی نداشته ، زیاد سفر می کرده و جابجا می شده او را شمس پرنده می خوانند .
از خلال شرح حالها، و تذکرات برمی آید که شمس شخصی از لحاظ مالی فقیر و لباس ژنده می پوشیده ، بی چاک دهن ،عصبی و تند مزاج بوده و از بکار بردن کلمات رکیک در برابر کودکان حیا نمی کرده است.
هرزه گویی
میگوید : "اصلی است که هر که را دل تنگ بود ..ش فراخ بود و هر که را دل فراخ بود ک..ش تنگ بود ... "
در به کار بردن کلمات مستهجن از مولانا عقب نمی ماند. شمس می گوید :" گفتا دی از شکم مادر بیرون آمده است ، می گوید " من خدایم "
.
" بیزارم از آن خدایی که از فلانه ی مادر بیرون آید - خدا خداست" .
فلانی از سفر دور ، به آوازه ی فلان شیخ بیامد. چون پرسید ، گفتش " چه آمدی " گفت " به طلب خدا " گفت :" خدا ...ی در هوا کرد ، در... کرد همین بود باز گرد ."
گفتم "سرد گفت و کُفر گفت و آن گه، کُفرِ سرد." و دشنام آغاز کردم و درانیدم. رها نکردم - نه نَجمِ کِبرا را، نه خوارزم را، نه ری را.
آن شیخ میگفت که فلان شیخ بو لطیف از خدا به "بو"یی زیادت بود: یعنی خدای را "لطیف" میگویند و او را"بولطیف". "از خدا به بویی زیادت."
گفتم "این بوی به .سِ زنت و به .ونِ قَوّادهاش! زهی خر! از خری گفت."
از نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی :
روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی(دخترزیبا) التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. شمس گفت: نازنین پسری(پسرخوشگل) می خواهم. مولوی فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد و فرمود که: وی فرزند من است. شمس گفت: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد.
عبدالحسین زرین کوب در توجیه خواسته تنِ شمس ادعا میکند وقتی شمس خواب میبیند که خداوند به او میفرماید ان لنفسک علیک حق [نفس تو هم بر تو حقی دارد]، حق او بده!”
"دروازه ای هست که در آن شهر معروف است به خوبرویان. در این گذرم، در این اندیشه، یک خوبروی چشمه ای قفچاق، در من آویخت، و مرا به حجره ای درآورد و چند درم بدیشان دادم، و شب پیش ایشان بودم، به اشارت خدا و لابه گری او، و من از این باب فارغ و دور."
جایی دیگر نقل است که مولوی را می فرستد از محله روسپی ها برایش خوبرویی بیاورد.
باور به زن
میگوید: " ای زنک تو چه دانی که همت چه باشد؟ برو وضو کن، نماز کن و توبه کن! بگو در کفر بودم، ایمان آوردم، از کفر بگشتم، پنبه بخر و دوکه، بنشین و می ریس! تو که باشی؟ خود، مردانِ مرد را آرزو آید که دو سبوی آب بر درم نهند"
هم چنان از حضرت سلطان ولد منقول است که روزی حضرت مولانا شمس الدین صفت زنان نیک و عفت ایشان می کرد، فرمود که با این همه اگر زنی را بالای عرش جا دهند و او را از ناگاه نظری به دنیا افتد و در روی زمین قصیبی "آلت مردی " را برخاسته بیند ، دیوانه وار خود را پرتاب کند و بر سر قصیب افتد...
شمس چشم بر کرامات کراخاتون (همسر مولوی) میبندد و با نمک نشناسی تمام ایراد از دست پخت صاحب خانه مهمان نواز خود میگیرد.
"مرا از آن کبابهای زهرا آرزوست. خوش کباب میسازد تر و لطیف و آبدار. آن ” کرا ” چرا کباب چنان میکند خُشک خُشک؟ زهرا هم کباب، هم طعام، هم جامهشستن…… یادم میآید در حلب میگفتم کاشکی این جا بودی، طرفه شهریست آن حلب و خانهها و راه. خوش مینگرم سر کنگرهها میبینم، فرو مینگرم عالمی و خندقی .” (مقالات شمس)
زندگی تراژیک رومئو و ژولیت دربار مولوی
وقتی هوس تصاحب شاهدخت دربار یعنی کیمیا خاتون( دختر خوانده اش ) به سر شمس افتاد ، علیرغم دلدادگی علاءالدین، پسر کوچکتر خودش و کیمیا خاتون به یکدیگر و مخالفت کراخاتون( همسرش) دختر را به عقد این پیرمرد ۶۰ ساله درآورد. نه دختر، نه فرزند، و نه هیچ کس دیگری در برابر مولانای خودکامه و خود پرست جرات دخالت نداشتند. نصیحت نامه او به این دختر در این مورد نوشته ای شرم آور و تراژیک است.
پس از زورگویی و عمل غیر انسانی پدرخوانده مستبد خود ،که برای استفاده از اطلاعات عرفانی شمس برای اشعارش بشدت به شمس وابسته بود، کیمیای نگون بخت و بی پناه زندگی کوتاه و تراژیکی را گذراند.
شمس مشکل جنسی داشت و فقط بر سر کیمیای بچه سال دست میمالید. شمس: "با او حکم کردم که روی تو هیچ کس نبیند، الا مولانا".
از “مقالات شمس” نقل شده که شمس در شهر ارزروم پیر و در برابر تقاضای پسرکی که شاگردش بوده و از شمس تقاضای سکس کرده , میگوید: “… شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، همچنین برچسفیده.
سرکوفتگی جنسی و آگاهی از عدم علاقه کیمیا خاتون به خود , خوی مردسالاری جریحه دار شده باعث شد روزی که کیمیا بدون اجازه از شمس با مادرش از خانه بیرون میرود، به گفته افلاکی نویسنده مناقب العارفین :
چون کیمیا خاتون بخانه آمد فی الحال دردِ گردن گرفته همچون چوبِ خشک بیحرکت شد، فریاد کنان بعد از سه روز "مُرد"
شمس در سوگواری نوعروس مرده اش نوحه میکند که: " آن کیمیا بر من دختر آمد و به وقت آن چندان شیوه و صنعت از کجا بودش؟خداش بیامرزد! چندان خوشی ها به ما داد! روزان همه بدخویی کردی و شب چو در
جامه خواب در آمدی، عجب بودی. گفتی: ذکرم می باید !خنده ام گرفتی". (مقالات شمس)
بر اساس گزارشی در مناقبالعارفین، چند روز پس از مرگ کیمیا خاتون , علاالدین با همدستی هفت نفر شمس را میکشند و جسدش را در چاهی میاندازند. سلطان ولد، پسر بزرگتر مولانا از موضوع آگاه میشود؛ جسد شمس را به یاری "یاران محرم" از چاه درمیآورند و دفن میکنند. با آنکه سعی میکنند این مورد را از مولانا مخفی نگه دارند و او نیز آگاهی خود را به روی آنان نمی آورد ولی پیامدهای بعدی حاکی از آنست که او از قضیه با خبر بوده و از قاتلین شمس انتقام میگیرد.
گفته شد که مولانا برای کشته شدن شمس چهل روز به تعزیت نشست و تا پایان عمر دستار دخانی و فرجی سیاه پوشید.
قاتلین شمس نیز هر یک به طریقی به هلاکت رسیدند(!!!).پسر مولانا ، علاء الدّين نیز که در کشته شدن شمس دخالت داشته، پس از مدتی کوتاه به بیماری درمان ناپذیر (!!!) دچار شد و وفات یافت. بی دلیل نیست که مولانا از فرط عصبانیت و ناخشنودی از پسرش بر جنازه وی حضور نیافت .
آیا شایسته است که مزار چنین شخصی در ترکیه زیارتگاه عاشقان جهان باشد؟
خوارداشت و تثبيت فرودستی زن توسط صوفیان دیگر
غزالی
امام محمد غزالی زن را ضعیف می نامند که باید در برابر او سکوت کرد و خانـه را برایش زنـدان ساخت.
او که پیش تر گفتیم که حقوق شرعی یک زن در ازدواج را در حد یک برده و بنده و شایسته ستایش کردن مرد می داند, در کتاب احیاء العلوم خود، زنان را با حیوانات همانند سازی مـی کنـد :
"بدان که جملگی [خوی] زنان بر ده گونه است و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است. یکی چون خوک، دوم چون کپّی (بوزینه)، سه دیگر چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه، دهم چون گوسفند" .
و در کتاب "نصیحة الملوک" جزو نصایحی که به پادشاهان می دهد می گوید :
"معلمی دختری را دبیری می آموخت. حکیمی پیش او در آمد گفت: ای معلم بدی را بدی می آموزی"
"وقتی دو زن با یکدیگر مشورت می کردند حکیمی آنجا بگذشت و گفت :بنگرید که مار، زهر، با وام (به وام) از مار می ستاند"
"زنی بخرد را پرسیدند که هنر زنان چیست؟ گفت: آهوی (عیب) مردان چیست؟ گفتند: بخیلی و بد دلی. گفت: این هر دو هنر زنان است"
ابن عربی
زن را سیمای خالقیت پروردگار می داند ولی در عین حال از نظر ابن عربی،چون مرد تقدم وجودي بر زن دارد و زن جزء مرد است،زن نسبت به مرد ، که اصل وجودي زن و کل است، ناقص شمرده می شود.
صدرالمتالهین (ملا صدرا)
می نویسد :
" یک قسم از عنایت الهی تولد حیوانات مختلف است که برخی از آنها برای سواری و زینت است ... و برخی برای حمل بار هستند ... و برخی برای تجمل و آسایش اند،... و برخی برای نکاح ..."
حاج ملا هادی سبزواری:
او نیز زن را در سلک حیوانات به شمار آورده و تعالیم میدهد که که زنان به خاطر ضعف عقلشان و ناتوانی شان در ادراک جزئیات و توجه بیش از حد به زیباییهای دنیوی،
"حقیقتا به حیوانات بی صدا نزدیکترند . اغلب آنها سیرت و حالتشان مانند چهارپایان است ولکن خداوند بر آنان صورت انسان پوشانده تا مرد از محبت آنها بدش نیاید و به ازدواج با آنها تمایل داشته باشد" .
عطار روح بود و سنایی دو چشم
ما از پی سنایی و عطار می رویم
"مولانا"
عطار
با آنکه نقل است که مادر عطار"زنی اهل معنا و دارای نفسی موثر بود و مدت بیست سال طریق زهد و خلوت گزینی در پیش گرفته و وجودش مایه دلگرمی عطار بود" , عطار و برخی دیگر از ادیبان صوفی زنی را که در راه خدا گام نهاده زن ندانسته یا مردی میدانند که به صورت زنی ظاهر شده است.( در ضمن , تنها موردی است که این صوفیان را به تناسخ ارواح نزدیک میکند)
عطار تحت تاثیر جامعه مردسالار و سرچشمه تعلیماتش ، در اشعار و آثارش از دست به تحقیر زنان میزند و آنان را مکّار و حیله گر، افشاگر راز و دلبسته به دنیا و زیباپرستی های دنیوی میداند.
گفت:
" با هر زنی یک دیو است و با هر مردي هژده (هجده) دیو است که او را می آرایند در چشمهاي مردان " .
عطار در تذکره الاولیا (مُرادان سرمشق عوام ) در ذکر مالک دینار در باره خودداری از ازدواج و دوری از زن و دنیا میگوید :
من دنیا را سه طلاق داده ام، و زن از جمله دنیاست، مطلقه ثلاثه را نکاح نتوان کرد
همچنین در ذکر ابراهیم ادهم میگوید
زن و فرزند تعلقات دنیوی است و انسان را از یاد خدا غافل میکند، پس باید از زن و فرزند پرهیز کرد.
سنایی
به پیروی از امام غزالی ، زنان را با حیوانات همانند سازی می کند و همانند بسیاری از صوفیان راه گم کرده ، زن را مظهر نفس اماره و امور دنیوی، مایه گرفتاری و عذاب ، گناه و خطا میداند. سنایی زن را بی وفا و محبت او را بی اعتبار می میشمرد .
حدیقه سنایی فضایی است که از احساسات نفرت و بدبینی نسبت به زن پر است. سنایی در بیشتر اشعارش به زن نگاه منفی دارد و بدبینی ,ابراز تنفر و بیزاری خود را چنان با الفاظ رکیک و زشت بیان نموده است. وی در تشبیهات اشعارش، زن را تحقیر , نماد خشم و شهوت و آرزو و مرد را نماینده عقل نامیده و نتیجه میگیرد همانسان که عقل بر خشم و شهوت غلبه دارد، مرد نیز باید بر زن غلبه داشته باشد.
سنایی داشتن دختر را ننگ می داند زیرا شر به بار می آورند و بائث بی آبرویی خانواده میشوند. دعـا میکند که ابداً خواهر و دختر نداشته باشد و می گوید که برای خواهر و دختر بهترین داماد گور اسـت .
در هم خوانی با و پیش از مولوی ، با نقل حکایت "مهستی و مادرش" نشان میدهد، که مهر و عطوفت مادری هم قابل اعتماد نیست. از نظر او مادر ,
بی بلا ، نازنین شمرد او را / چون بلا دید در سپرد او را
میسراید:
دل منه با زنان از آن که زنان
مرد را کوزه فقع سازند
تا بود پر زنند بوسه بر آن
چون تهی شد ز دست بندازند
دوک و پنبه و سبحه است راه زنان
خانـــة شـــوی خانگــــاه زنـان
جامی
چاره نبود اهل شــــهوت را ز زن
صحبت زن است بیخ عمر کن
……
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
……
در جهان از زن وفاداری که دید
غیر مکاري و غداري که دید؟
در داستان یوسف و زلیخا، زلیخا را رمز نفس اماره و ظلمت قلمرو شیطانی میگوید:
زن از پهلوي چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده
شیخ احمد ژنده پیل
هشتمین زن شیخ احمد ژنده پیل دخترکی ۱۴ ساله بود که وی در سن هشتاد سالگی با زور و تهدید پدر و مادر ناراضی اش به عقد خود درمی آورد. "در شب زفاف ۶۰ بار با او دخول کرد و گفت اگر نه آن بودی که المی به جان وی رسیدی این را به صد بردمی تا مادر نگوید که احمد پیر است" (محمود غزنوی در مقامات ژنده پیل)
ابراهیم ادهم
نقل است که از درویشی پرسید: “زن داری؟ گفت نی. گفت فرزند داری؟ گفت نی. گفت نیک نیک است. درویش گفت چگونه؟ گفت آن درویش که زن کرد در کشتی نشست و چون فرزند آمد غرق شد” .
او همچنین گوید:
” تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت”
که حق است بگوییم در صف نامردان.
شیخ اشراق, سهروردی
نيز ضمن بيان فضيلت ازدواج در سنت، شاید تحت تاثیر راهبان مسیحی، با اشاره به احادیثی تجرد را سفارش و زن خواستن مريد مستعد را باعث آلودگی او میخواند .
نتیجه
در ایران زمین و تاریخ پررنگ و نگارش که زيستگاه فیلسوفان ، عارفان ، صوفیان و شاعران فراوانی بوده است نمی توان تصويری يگانه از شخصیت های گاه خیال بافته صوفیان یافت .
آنکِ گوید: جمله حقند، احمقی است / و آنکِ گوید جمله باطل او شقی است
رهنمودها را باید در کلیت دید.خوب و بد وجود دارند. بد، خوب را خنثی نمی کند، همانطور که خوب، بد را خنثی نمی کند.
این سفرنامه تلاشی است در بیدار کردن , نه نفی گزیده ای از صوفیان نامدار ایرانی , یا اثبات عقاید "خودم". هدفم این بوده و است که تلنگری بزنم به رخوت فرهنگ ایران و ایرانی , آنهم از سر عشق.
زیر نور سه چراغ این نوشته صورت یافت.
اول - گفته ای از میشل فوکو که "هر بار برای تحقیق به سراغ مطالب بایگانی شده ام میروم , حفاری باستان شناسی را در برابرم می بینم" . دوم - گفته ای از مایستر اکهارت , عارف مسیحی :" تنها دستی که حذف میکند و می زداید قابلیت نوشتن حقیقت را دارد".
سوم- استادم دکتر ر. بریتو ویتز " که چهار خطر را برای انسان غیر آزاد برشمرد.
۱- ادامه حیات جسمانی
۲- غیرانسانی شدن جوهر معنوی
۳- عدم وجود حسی از تاریخ - زیرا بخاطر جدایی خانوادهها از هم هیچ گذشتهای وجود ندارد که بتوانید به آن بپردازید و متصل باشید
۴ - عدم امید به اینکه آینده نمی تواند متفاوت باشد.
باشد که این نوشته چاوشی گردد برای مسافران قافله ایران امروز.
دلم گرفت ز سالوس و طبلِ زيرِ گليم
همانگونه که جرقه سراسر انقلابات جهان در , تمامی ساختارهای جامعه , با راهبری فکری و عملی ایدئالیستهای جامعه صورت میگیرد و سپس با قتل و از بین بردن آنان و با پیروزی سودجویان و فرصت طلبانی که به آنان پیوسته بودند ختم میشود , با تاسف می بینیم آرمان پاک و خالصانه آرمانگرایان ایرانی , تبدیل به منازعه پیگیر صوفیان , عارفان و درویشان از یک طرف و قشریون مذهبی در برابر آنها برای تصاحب قلب و فکر عوام و تکیه بر مسند حکمرانی اجتماع گردید.
میگویند دانایی کم و زیاد دارد , حماقت نه. دون کیشوت های فانتزی نویس صوفی با سردرگم کردن خود و دیگران , زهر فرهنگی اشغالگران وطن را خوراندند و باعث تداوم سیاه بختی ایران شدند. در بسیاری از آنها نه نبوغی بود , نه همتی و شجاعتی تا گردی که بر آینه اجتماعشان نشسته بود را پاک کنند.
ادبیات صوفیانه ای که مقبول عام بوده و است، به هیچ وجه الهامات برگرفته از هاتفی ملکوتی نیست. نقل قولها ییست ذوقی به دین و ستایش نامه هایی خودمانی, که در ترکیبی از متون مذهبی اسلامی , اَسفار مشکوک (اَپوکریفا-کتابهایی باستانی با محتوای یهودی و مسیحی که از طرف کلیسای روم تایید نشده اند) و اسرائیلیات (منابع و داستانهای یهودیان که در صدر اسلام شنیدنشان منع ولی طبق شواهد گوناگون مورد استفاده قرار گرفته اند.), قصه ها , طرز تفکر و سنن مانویان و زرتشتیان و روش زندگی زاهدان و دیر نشینان مسیحی و بودایی غوطه می خورند و از این رو در دنیایی از تناقض کلام و ضد گویی و گاه لاطائلات و هذیان گویی موج میزنند.
این صوفیان گم کرده راه میان آیات سوره نساء و سوره حجرات ؟ یا در میان آیات ۱۰۹ سوره یوسف , ۴۳ النحل , ۷ الانبیاء , ۷ سوره القصص , ۳۸ طه , ۴۲ آل عمران و ۹۱ الانبیاء برای جایز بودن و نبودن نبوت زنان گیج ماندند و بسیاری در همنوایی با بیداد و خیانت به ایران تصوف را به مذاق متشرعین حاکم و ظالم خوشایند کرده و طریقت را با شریعت وفق داند.
و با آنکه زنان با استفاده از ثروت خود به ایجاد و تاسیس خانقاه هــا میپرداخته و مخارج خانقاه ها را تأمین می کرده اند , زن در ادبیات زن گريز و فرودست کننده صوفیان اسلامی تصویری از عجوزه دین شده و از او به عنوان نمایی از نقصان عقل و عدم توانایی در معرفت الهی یاد گردیده است.
آیا بانوان خدا شیفته ای چون فاطمه (دختر محمد بن منکدر), مریم بصریه , سلمونه، , ایشی نیلی, شعوانه ابلیه ( مطربه ای که پس از توبه به دنیای صوفیان پیوست), بی بیک , شرف خاتون (دختر سلطان ولد) , رابعه عدویه ( مشهورترین زن عارف و صاحب مقامات بلند عرفانی) و یا پیرزنی که با یزید از او به عنوان پیر خود یاد میکند و پیرزنی که بقول عطار با مرگش "پای بر گردن ما نهاد " , یاسمین مرشنایی، فاطمه قرطبی (خود را مادر روحانی ابن عربی شمرده و بنابگفته ابن عربی در زندگی عرفانی وی تأثیر فراوان داشته) و "ام زینب" که مفتی، مدرس، فقیه، عابد، عالم، زاهد و صوفی از او نام میبرند, پریان و آنیمای فعال (اصطلاحی از یونگ ) ذهنی این صوفیان بوده اند؟ دست یاری از زن سوفیایی اندیشه های افلاطون گرفتند ؟ یا با وام گیری از فلسفه , باورهای دینی و اسطوره ای دست به خلق نوعی دئنای آیین زرتشتی و شخینای یهودی ( شکل محبت و عشق زنانه خداوند) اسلامی پسند زده اند ؟
زن در جامعه خشم و غم و مردسالار اسلامی, موجودی وابسته و دریافت کننده بوده که در ترسی شناور و همیشگی از عمل خلاف و خوف نشوز بسر می برده است.زیر حکومت آیه ها و ناله ها که همیشه عزا بود و درد سیاه ، قصه های صوفیان نیز هرگز زمینه ای برای تحول و سازنده گی فرهنگ , آداب و رسوم، اعتقادات و ارزشهای جامعه نشد.
در قرن بیستم نمی زیستند اما آگاهانه چشم بر میراث تاریخی خود بستند و نتوانستند خود را از زیر سلطه فناتیزم و دگماتیزم مذهبی جامعه رها و وارد عرصه فراجنسیتی شوند. به یمن حماقت و کوته فکری و ترس راه رشد اجتماعی و حتی معنوی زنان را چنان سد کردند که تاوانش را داریم تابحال می پردازیم.