اندیشه ها
کتاب ها را می توان
به آسانی آتش زد
قلم ها را می توان
به آسانی شکست
شاعران را می توان
به آسانی زندانی کرد
دشمنان اصلی شما، اما
اندیشه های مرگ ناپذیرند
با آن ها چه می کنید؟
۲۰ فوریه ۲۰۲۲
یک لحظه
یک لحظه ذهنم آفتابی شد
پرنده ای آمد
در قالب کلام افتاد
او در سکوت فرو رفت
تا من به نغمه در آیم
۱۲ فوریه ۲۰۱۶
غربتی ها
در کافه ی محله مان سراغ من آمد
به صندلی روبرو اشاره کرد و چیزی گفت
یک لحظه مکث کردم
ذهنم به ترجمه ی گفته ی او پرداخت
من هم به صندلی روبرو اشاره کردم
آنجا نشست و ... هیچ نگفتیم
تنها نگاه مان در آینه های متقابل کافی بود
اینجا زبان و ُ درد، هر دو مشترک، بودند
هنگام خداحافظی سری تکان دادیم
آنگاه، در دو سوی مخالف، به راه افتادیم.
۵ مارس ۲۰۱۴
نقاش گل سرخ
گاهی، که جوهر قلم از خون است
نقاش گل سرخ می شوم
آن را به ابر پشت پنجره سنجاق می کنم
شاید پرنده ی بر جای مانده ای
گل را ببیند و ُ، دوباره، به پرواز در آید.
اول مارس ۲۰۱۳
حضور
از آینه ام بوی گل سرخ می وزد
احساس می کنم که تو جایی
در پشت شاخه گلی پنهان باشی
ورنه میان ذهن من وُ آینه این حرف ها نبود.
۲۸ فوریه ۲۰۱۳
جایی در بهار
این باد سرد که ما را
زیر کلاه و بارانی رانده ست
باد بهار خواهد شد
جوانه ها به سوی آفتاب رشد خواهند کرد
و کودکان، که سر آغاز خلقت شان
بوسه های عاشقانه بود
بر نیمکت پارک ها، بلوغ شان
با بوسه های عاشقانه آغاز خواهد شد
افق فراتر خواهد رفت
فراتر از یقه ی بارانی ها، نیم طاق ابروها ...
جایی برای کسی روی نیمکتی در نظر بگیریم
شاید کسی نخواهد تنها به تماشا بنشیند.
۲۷ فوریه ۲۰۱۳
کشو ها
کشوها را باز می کنم
نامه ها و عکس های قدیمی را
می بینم
چقدر چهره ها دورند
چقدر فرق کرده اند
چقدر لحن نامه ها عوض شده است
کشو ها را می بندم
خاطراتم را بر می دارم
به کافه ی محلّه مان پناه می برم
۲۵ فوریه ۲۰۱۵
اینروزها
چه روزهای بدی
حتی کلاغ هم
برای ساکنان گورستان
آواز نمی خواند
گاهی سکوت
چه وزن سنگینی دارد
۲۴ فوریه ۲۰۱۶