logo





«شمع فروزان» و «صبحگاه»

پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۰ مارس ۲۰۲۲

ا. رحمان

شمع فروزان،

و تو ای بزرگوار،
یک روز نیستی، در تقویم کهنه
در پشتِ پرده های عفاف
که روحت را به زنجیر کشیدند
تو، بغض را آواز می دهی
اندوه از سینه ها سرباز می زند
عشق تو ارمغانی بود،
در قلبِ سپیدارها،
و زندگی در بطنِ تو
به بار می نشیند،

مرا ببخش ای بزرگوار
از روح و تنِ زخمیِ
ستاره ها بپرس
از حسِ یقینم
از ترنمِ آهستهِ خون
در رگِ شقایق بپرس
من گاهی به دنبالِ بهانه ام
تبسم بر لبانِ خشکیده ام
بنشیند،
شاید، لُختی فراموش کنم
زهرخند وُ پلشتیِ
روزگار را
و تنِ رنجور وُ زخمینِ
زنان میهنم را.

رحمان- ا
۱۹ / ۱۲ / ۱۴۰۰
******

صبحگاه،

صبحگاه صدایِ باد
از فرازِ دامنه ها می آید
در کلبه دوردست، خروس می خواند
حفره ها،
از دل صخره های سیاه
دهان گشودند بر روشنایی
رایحه بهار، از پایانه اسفند
بر شکوفه ها می نشیند

آفتاب دلپذیر اسفند،
جان دوباره می گیرد
بلوط هایِ تکیده از سرمایِ بهمن
در انتظار بهار،
تن به آفتاب سپردند

شبها هنگام خواب،
امواج دریا در کرانها می خروشد،
شگفتا، فراموش کردم
بپرسم،
تو در صفیر گلوله ها،
با کدامین نغمهِ سِحرانگیز به رقص درآمدی؟
و اکنون با کدام سرود صبحگاهی
رستگار شدی
در جنونِ خون،

تاولهایِ زمستان دهان گشودند
چیزی از تار و پودم می گذرد
خون آبه ها را می روبد
زیر زبانم
نام آنها را
به یاد می آورم
آفتاب چشمانِ زمین را می نوازد
بادهایِ پایانه اسفند
می وزد بر تاولهای دهان گشوده

رحمان-ا
۱۷ / ۱۲ / ۱۴۰۰


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد