ا. رحمان ابله نمیداند در این روزهای خاکستری
راه طولانی آمدم
خسته ام،
اما هنوز از پا نیافتادم
چه سخیف است و بیهوده
آن که سرمست و بولهوسانه
نگاه بر عذاب من دوخته
محمد احمدیان(امان)رد خویش را یافته ام
رد خویش را یافته ام
در این یا آن اسطوره باستان
در این یا آن اندیشمند باستان
در این یا آن شاعر باستان
محمود شوشترییادی از سیاوش کسرایی به بهانه سالروز درگذشت او ۱۹ بهمن، که سالروز آغاز جنبش چریکی در ایران نیز بود- بخش سوم و چهارم شعر کسرایی را جدا از ویژگیهای هنری بسیار؛ باید شعری با دغدغههای سیاسی و اجتماعی میهن قضاوت کرد. کسرایی از همان سالهای جوانی به شهادت سرودههایش سودای بهروزی وطن و آرزوی سعادت مردم را در سر داشت و با همین انگیزه به طرف حزب توده ایران کشیده شد. به این اعتبار است که احساس و عاطفهای را که او در اشعارش به مخاطب خود منتقل میکند، تصویری از اوضاع جاری کشور است و مُهر و نشان تلخی و شیرینی وقایع میهن است را برخود دارد.
رضا علامه زادهمعرفی کتابِ «نداى قبيله» تازهترین اثر "ماریو بارگاس یوسا" ماریو بارگاس یوسا در تازهترین کتابی که نزدیک به چهار سال پیش انتشار داده سعی کرده است که یکبار برای همیشه خاستگاه و مسیر پر پیچ و خم نگاه سیاسیاش را تشریح کند. این کتاب با عنوان "ندای قبیله" شامل هشت فصل است که در فصل اول - که به پیشگفتاری بلند میماند - سیر تفکرات سیاسی خودش را تشریح کرده و در هفت فصل دیگر به تشریح تفکرات هفت متفکر نامدار سیاسی از قرن هیجده به این سو پرداخته که بنیادهای تفکرات سیاسی امروز او را شکل دادهاند: از آدام اسمیت و کارل پوپر تا ژان فرانسوا رِوِل.
مرضیه شاه بزاز نهنگ در مرداب بر تمنای فلات تشنه
غلغلهی رود
شرم زمین ترک خورده را می مکید
و زوال،
چادرش، فراختر از فلات
تا آتشی بپا کند، در دشت پی استخوان می گشت
علی اصغر راشدانآسایشگاه شوارتزوالد « ازاین گیلاس پرتوی ناب پرتقال، یه لب دیگه ترکنیم، تاازسیرتاپیازهمه چی روواسه ت تعریف کنم. »
« بازگیلاس دوم روریختی توخندق بلاوداغ کردی؟ »
« نه تونمیری، اصلاوابدااین حرفانیست، دیگه به این جای خرخره م رسیده، این بارسنگین، سالای آزگاره روکولمه وداره نفسمومیگیره وزیرسنگینیش له ولورده م میکنه، اگه بازم ملاحظه ی این واونوبکنم وبندازم پشت گوش، همین روزاست که سکته کنم. »
« فکرنکردی بااینهمه سکوت وتنهائی، تواین دنیای شقاوت پیشه، تونباشی، چی بلائی سرمن میاد؟ »
عفت ماهبازپنج مرداد ۱۳۶۷ به یاد همه کسانی که در کشتار جمعی تابستان ۱۳۶۷ در زندان ها جان باختند یار ای یگانه ترین، یار
در سایه سار درخت زندگی
بهار و زمستانم گذشت و رفت
سایه تو دیرپا
نشست.و برنخاست
مجید نفیسیدر آستانهى زمان به ياد احمد شاملو آيا مىتوانم زمان را
در تودهاى از يخ به بند كشم؟
پس بايد از نو آغاز كنم
هنگامى كه دفترِ مجلههاى كوچكت را
به روى من گشودى
با سرآستينهايى بالازده تا آرنج
بهمن پارساسه رباعی
آخوند جماعت همگی مایه ی ننگ اند
مفعول رفیقانِ خود و ، فاعل ننگ اند
این مرده خوران باعث مرگ اند و تباهی
محصول ِ دروغند و همه عاملِ ننگ اند
رسول کمالپُشتِ خمیازه ی صبح رنگ میباخت وُ میرفت
تنها با خویش
گوئیا
آخرین سفرش بود وُ
آسمانی بی آفتاب
اسد سیف"یادداشتهای زندان" رضا خندان یا تأمل در اسارت بر آزادی رضا خندان بر آن است که به این موضوع کم بها داده شده و جامعه کمتر فرصت آن داشته که به آن بپردازد. میگوید: میپنداریم که این "مقوله آشنا و غریب" را میشناسیم، اما جامعه در عمل و تجربه همیشه از آن محروم بوده است. "روال همیشگی استبداد" امکانی برای شناخت آن فراهم نیاورد. آنگاه نیز که آزادی از راه رسید، چپ آن دوره آن را خواستی "لیبرالی" میدانست و راست نیز در "شکل و شمایلی مذهبی" از آن به عنوان مقولهای "غیرمذهبی" نام میبرد. فرمان شکستن قلمها از سوی خمینی به این معنا بود که از اینپس همه آن قلمهایی را که نخواهند "در راه اسلام قلم بزنند" خواهند شکست و شکستند.
جلال رستمی«سقوط »*در پوچی نور آنهم نور سوزان اشعه خورشیدی که بی رحمانه یک مراسم خاک سپاری در رمان «بیگانه» را غیر قابل تحمل می کند و بعد تر همین اشعه سوزان خورشید در یک درگیری که پسر متوفی را کلافه کرده و چشمان اورا غرق عرق ساخته، به قتل وا میدارد. در رمان «طاعون» نیز این تابش سوزان خورشید است که ساکنان شهراوران را مجبور میکند که برای فراراز همه گیری ویروس طاعون به خانه هایشان پناه ببرند و سرانجام همین خورشید سوزان است که پس از پایان مصیبت، شهر را غرق نوری ملایم و بخشنده می کند.
مسعود نقره کارشاملو و « کتاب کوچه»
« ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل» به نظر میرسد کشور ما فقط کشور رستم و اسفنديار نيست که برای رسيدن به مقام قهرمانی بايد هزار خطر را به جان خريد, بلکه کشور هرکول های فرهنگی مثل دهخدا , احمد کسروی و احمد شاملو هم هست: يک تنه به سراغ تخيل فولکلوريک يک ملت چند سرعائله رفتن و قدرشناسانه و فروتنانه ، و درعين حال مشتاقانه و آزمندانه ياد گرفتن و ياداشت کردن.
محمود شوشترییادی از سیاوش کسرایی به بهانه سالروز درگذشت او ۱۹ بهمن، که سالروز آغاز جنبش چریکی در ایران نیز بود- بخش دوم کسرایی حتی در واپسین سالهای عمر نیز در این اندیشه است که باز هم بتواند در تندخیزهای حادثه بار دگر، امّا بگونهای دیگر فانوس راهنمایی بَرکِشد و دستی به دادخواهی دلها درآورد. دریا روا ندار که من این گونه در اینجا به عبث و سردرگم رها شوم. پشت سرم خطر است و در پیش رو زندگی و دشواریهای آن که کمر به هلاکتام بربسته اند. در منگنه زندگی از پیش و پس گرفتار شدهام. امّا علیرغم این مرثیه دلخراش و سیطره غم و حسرت بر وجوداش، کسرایی شبان امید و نوید دهنده آن، بار دیگر در پایان شعر پیام امیدواری به سرنوشت کشورش، به عشقاش، را چنین روانه میکند که او به صد هزار شاخه فریاد باور دارد
طاهره بارئیپر سوم سیمرغ کجاست؟ رستم، بین سه تعریف از آن محصور شده است. رستمی که انتخاب و پرورشش با قلم فردوسی انجام گرفته است. رستمی که متن شاهنامه آنرا افشا میکند، و رستمی که در افول شخصیتیش و با از دست رفتن جنبه های تهور، اهل نبرد بودن در عین متصف بودن به تعهدات اخلاقی و راستی پیشگی، به لات و جاهل و کلاه مخملی ِمزّه پران، یا عاشق پیشه ( یا همگی اینها در یک وجود) دگردیسی یافته است.
س. خرمهیاهو
خانه ات بود
مدرسه ات بود
آن خیابان پر هیاهو
گرسنه میشدی.سیر میشدی
تشنه میشدی. سیراب میشدی
رسول کمالداد خواهی
کشتزاران
در قامت شکسته ی باران
و
بُغضِ زمینِ سوخته
در آغوشِ تیرباران
از خرامِ قدمهایشان
ا. رحمانسکوت جنگل، آنقدر چیزهای خوب از تو
به یادم مانده،
که من در سکوت جنگل،
از چشمه زلال کوهسارت
تنها جرعه ای نوشیدم
مهدی استعدادی شادمدرنيته: مسئله يا معماى ما؟ احمدى مسئله اش نقد تفكر در اروپاست و هيچ شوق و انگيزهاى ندارد كه مثلا هنگام نقد عامگرايى انسانگرايان، يك لحظه هم ياد قوم و قبيله پرستى دور و بر خود بيفتد كه انسان را با معيار خودى و غريبه، نجس و پاك، يا مؤمن و كافر واجد حيات يا نيستى مىيابد.
س. سیفیعبید زاکانی و قداستزدایی از دین پیداست که عبید همراه با طنز ماندگار خود، عامدانه افشای شخصیت اجتماعی شیخ، واعظ، خطیب، قاضی و فقیه را هدف میگرفت. چنانکه او در توصیف رفتار نامردمی شیخ، به واژهای تنها کفایت میورزد و به آسانی مینویسد: الشیخ، ابلیس. آنوقت در توضیح گفتهی خویش میآورد: الشیاطین، اتباع او. عبید در همین راستا حتا کلماتی را که این شیخ در موضوع "معرفت" خداوند بر زبان میراند، مهملات میخواند.
س. خرممرگ انجماد می تابد تابستان تیز تر از هر سال
تن به ترک داده است امسال
کوه یخ
شتابان است ذوب هیو لای سرد
امیدی داشت به
سرمای سنگینه اعماق
محمد احمدیان(امان)اما گاه حقیقت در شهر سرگردان است. گاه زنگ درب این خانه را بصدا در می آورد. گاه زنگ درب آن خانه را. بعضی بدشان نمی آید که حقیقت به آن ها سر بزند. بعضی ناراحت می شوند و به حقیقت ناسزا می گویند.
من سرگردان نیستم. اما گاه آن چنان خرابم که حوصله حقیقت را نیز ندارم.
نامهی انگلس به فردیناند لاسال
دربارهی نمایشنامهاش فرانتس فون سیکینگن ترجمهی ناصر رحمانینژاد باید با نهایت خوشحالی به پرداخت ماهرانهی گرهها و سرشت فوقالعاده دراماتیک نمایشنامه اشاره کنم. مطمئناً شما در به نظم آوردن اثر باید به خودتان آزادی عمل زیادی داده باشید، باوجود ان که در خواندن دشواری بیشتری بهوجود میآورد تا روی صحنه. دوست میداشتم نسخهی صحنهای را میخواندم؛ نمایشنامه آنطور که اکنون هست، مسلماً نمیتواند روی صحنه برود. شاعر آلمانی جوانی (کارل سیبل)، یک روستایی و خویش دور، به ملاقاتم آمد که سابقهی زیادی در تئاتر دارد؛ بهعنوان عضو قوای ذخیرهی گارد پروس، شاید او به برلین بیاید، بنابراین من از این فرصت استفاده کرده تا از او بخواهم که یادداشتی برای شما بیاورد.
علی اصغر راشدانچوخ بختیار خود تیمسار پندار چوخ بختیار خود تیمسار پندار، باد تو غبغبش می انداخت، کلاه کهنه ی عتیقه ی تیمساری ئی که از تو آشغالای یکی از آشغال فروشی های میدان گمرک پیدا کرده بود را تا پشت ابروهاش جلو می کشید که تاج لکنته ی رنگ زده ش، بیشتر تو ذوق بزند، به تقلید از تیمسارها، پر صدا گلو صاف میکرد و تقریبا فریاد میزد
محمد بینش (م ــ زیبا روز )می گسار از نگه ِ خمار تو خلسه و خواب گشته ام
واز لب ِ مشکبار ِ تو بادۀ ناب گشته ام
خود چه فسانه خوانده ای در رگ ِ بیقرار ِ من
کز سکرات ِ بوسه ای خام و خراب گشته ام
|