هاروکی موراکامی اعترافات یک میمون شیناگاوا ترجمه علی اصغرراشدان حول حوش پنج سال پیش، در یک مسافرخانه کوچک به سبک ژاپنی درمحل یک چشمه آب گرم درشهرهات اسپرینگ استان گونما، ازیک میمون مسن دیدن کردم. مسافرخانه روستائی یادقیق تر، خرابه بود. به سختی سرپابودومن فقط به طوراتفاقی یک شب راآنجا گذراندم.
در اطراف و هر جا روحیه م می طلبید، سفر میکردم. به شهرهات اسپرینگ رسیدم، از ترن پیاده که شدم، تقریبا هفت بعد از ظهربود. پائیز نزدیک به پایان بود، از غروب خورشی دخیلی گذشته بود، محل با تاریکی خاص آبی سرمهای مخصوص مناطق کوهستانی، احاطه شده بود.
رسول کمالپلنگ زخمی روایتِ نقره داغ است
وُ
خون
بر پیکرِ بی جانِ عشق
و
آخرین ترانه
که
بوسیدن را بوییدنِ
تکه پاره تن پوشی کرد
بیژن باران گفتند انقلاب می خواهند، ندا طلوعی-سمنانی مرور کتاب
نویسنده دختر ۲ عضو برجسته یک سازمان انقلابی است. او زاده تهران، دارنده کارشناسی ارشد مدرسه اقتصاد لندن و هنرهای زیبا در خبرنگاری دانشکده گاوچر ایالت مریلند، مقیم بروکلین، مشغول به کار رسانه ای است. برادرش نیما، پدر ندیده، زاده ۱۹۸۲ آمریکا ست. ندا چشم سبز و رحم به ستمدیدگان پدر را به ارث دارد. فرامرز طلوعی سمنانی ۱۹۵۴-۱۹۸۳ از رهبران اتحادیه کمونیستهای ایران حول و حوش انقلاب جمهوری، از سران قیام بهمن ۱۳۶۱ سربداران آمل، از دبیران کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین مقیم خارج (اتحادیه ملی) برای احیای جنبش واحد دانشجویی در آمریکا دهه ۱۹۷۰ بود. او در رابطه با قیام آمل در ۱۹۸۳ در ۳۸ سالگی اعدام شد.
خدامراد فولادی
با گرامی داشت ِ روز ِ جهانی ِ کارگر
پیش کش به کارگران ِ ضامن ِ نارنجک ِ خشم کشیده ی ایران!
یکی می گوید:
خداهم کارگراست
و من
وکیل ِ عمل به اختیار ِ خدایام
حزب- فرقهی یکه تاز میگوید
ما
مدافعان ِ بی مزد و منت ِ کارگرانیم
یکی کلاه می گذارد
یکی کلاه بر می دارد
طاهره بارئیبا هوائی این چنین
و دفترچه هائی تحت نظر باد امروز را به نوشتن شعر خواهم آرمید
هر روزرا گذران تازه ای باید!
و همه در حال گذرانند
گذرانندگان خیابان
خانه، بالکن، هواپیما
برای گذران با هَمیم
اسد سیفروایت نادانی در «فریدون سه پسر داشت» مرگ و آز دو مقوله بنیادی اسطوره جم در اسطوره فریدون در شاهنامه فردوسی نیز تکرار شده است. در این اسطوره فریدون که پدر همه شاهان است، درفش کاویانی را برافراشته و جهان حکومت خویش را بین سه پسرش، ایرج و سلم و تور تقسیم میکند. تورانزمین را به تور میسپارد، یونان و روم و شام را به سلم میبخشد و ایران را که صاحبنامترین بود به ایرج وامیگذارد. سلم و تور به ایرج حسد میبرند؛ به تبانی پرداخته، او را میکشند. جنگ بین برادران به سراسر شاهنامه کشیده میشود.
آرش خوشصفا «یک روز با هفت هزار سالگان»
نوشتۀ رعنا سلیمانی خانم سلیمانی، با تکیه بر شیوۀ تکروزنگاریِ روایت جویسی ـ بسان داستانهایی از مجموعۀ «دابلینیها» یا رمان «اولیس» خودِ جویس ـ به روایت و شرح یک روز از زندگی راوی پرداخته و آن را به ساعات گوناگونی تقسیم کرده که راوی در خانۀ سالمندان در سطح شهر و زیر مراقبت و نظارت ویژۀ شرکتی بومی حضور مییابد و، ضمن شرح گوشهای از سازو کار راوی و تماس او با سالمندان زنومرد سوئدی، چالشهای گوناگون پارهای از زندگیِ انسان قرن بیستویکمی ـ چه مهاجر ایرانی در اروپای شمالی و چه مردمان بومیِ سالخورده ـ را با زبان و روایتی رسا، صمیمی و، در عین حال، جسورانه به تصویر میکشد.
ا. رحمانتکیه بر قامت سپیدار، برای ماه مه، که هر سال با عطر بهار میآید از کدامین سو می آیی
با نغمه هایی در گلو
و کلماتی که همانند
گنجینه اسرارِ ستاره ها
بر آسمان نشسته
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۶)
(بخش ششم)
کبوتر دست آموز، از نی که برای او بلند کرده در فضای پروازش می چرخانند، نمی رمد . بلکه به جانب آن نی می آید [و درآسمان معلق می زند] اما کبوتران نا آشنا، حرکت آن را تهدید می بینند و فرار می کنند. منظور آنکه بدکاران که منهیات را انجام داده اند چون کبوتران جلدی می شوند که چوب تهدید، آنان را حریص تر می کند.
جلال سرفراز معرفی هتل آشویتس، رمان تازهیی از هوشنگ اسدی هتل آشویتس در پنج فصل (و یا پنج کتاب) از هم مجزا شده، که ارتباط داستانی پیوستهیی با هم دارند. شخصیت های اصلی داستان زن و مردی هستند، که در روند داستان با هم آشنا می شوند، و زندگی آنها در پیوند با ماجراهای تلخ و شیرین به هم گره میخورد. نام واقعی مرد، که مهاجری غیرقانونی ست، پولاد است، که گاهی یوهان و اغلب پولی (مخفف پولاد) نامیده میشود.انتخاب نام پولاد برای چنین شخصیتی، همچنین نوع گفتار، و تکیه کلامهای او، ایرانی بودنش را یادآور میشود، بی آن که نویسنده رسمن بر آن تاکیدی کردهباشد.
علی اصغر راشدانقاسمعلی از زندان که درآمدیم، در خود گمگشتگی هر از گاهیش شدیدتر شد. رفت و برگشت های درخودگشمگشتیگش، حرکتی زیگزاکی داشت. رهاش میکرد و بعد از چندی، دوباره گریبانش را می گرفت. درگیرش که می شد، سر بگومگوی با هیچ کس رانداشت. چهره و اخمهاش طوری درهم میپیچید و توهم میرفت، که کسی جرات نمیکرد بهش نزدیک شود. قلقش را به دست آورده بودیم، به حال خود رهاش میکردیم.
رحمت بنی اسدیگرنیکا، تابلویی که جنگ را نفرین می کند روز بعد از بمباران پیکاسو در کافه دو فور واقع در محله سن ژرمن پاریس و محل قرار روشنفکران و ادیبان فرانسوی آن عصر در حال خواندن روزنامه است که خبر بمباران گرونیکا را می شنود و عکس های آن را می بیند. آن چنان متاثر و منقلب می شود که تصمیم می گیرد این فاجعه را با قلم موی خود در تاریخ ثبت کند، ضمن آن که برای نمایشگاه جهانی پاریس، سوژه مناسبی می یابد. تابلو را سیاه و سفید می کشد و هیچ رنگی در آن به کار نمی برد تا مرگ در آن برجسته شود. تابلو نماد وحشت و در گیری میان انسان هاست و این وحشت و ستمی که به انسان می رود از طریق گوناگون در تابلو نشان داده می شود.
سيروس"قاسم" سيف«از شکوههای يک انقلاب باشکوه به تاراج رفته!» «دوازدهمين قسمت» - «کلام اول ازحکايت قفس و انقلابی که در راه بود!» می گويم:" مثل اينکه ما داريم راجع به دو نوع ساختمان با هم حرف می زنيم. آن روز که آدرس آنجا را به من دادی اگرراجع به اين جزئيات هم صحبت می کردی، چنين سوءتفاهمی پيش نمی آمد. چون، آن ساختمانی که من ميشناسم، اولا، يک ساختمان هم کف ساده ی بدون طبقه ی کوچولواست با يک چلوکبابی، يک بقالی، يک شيرينی فروشی و اسمش هم ساختمان ايران آينده نيست ، بلکه مشهوراست به - ساختمان ايرانيان- که..."
روشنکشمایلی بر کناره راه شعر ی از روشنک به زبانِ عربی همراه با ترجمهی فارسی
غرقه در فکر و گُمان
دو کلمه بر زبان آوردم
بوالهوس بیزارست
به همسایه گفتم
اینجا جائی نیست جز اردوگاهی برای پناهجویان
مسعود دلیجانیاشعار سه خطی
پشت در صدای رفیق
در گشودم بروی اش، های!
روح ما از نشاط هم لبریز
ا. رحمانبشارت، من که هستم..؟
خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم!
یا روحی سرگردان
در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان
سَر تا پایم را خلاصه کنند!
می شوم مشتی از این خاک،
اسد سیف«مرائی کافر است» نسیم خاکسار؛ ادعانامهای علیه شکنجه داستان «مرائی کافر است» یکی از ماندنیترین داستانهای تبعید ایران است. مرائی نام جوانیست که در زندان توبه کرده و در شمار توابان همکار زندانبانان است. در این داستان میتوان جمهوری اسلامی را بازیافت و چگونگی حاکمیت ایدئولوژی شیعه بر ایران پس از انقلاب را. با انقلاب حکومتی در ایران بنیان گرفت که میکوشید همگان را به زیر فرمان «ولی فقیه» به اطاعت محض وادارد. هرگونه مخالفت به زندان و شکنجه و مرگ میانجامید. در این نظام میبایست هر گونه اثری از فردیت افراد نابود شود و همه چون امتی تسلیم امامی گردند خودشیفته. در نظام جدید که تنها یک حقیقت وجود دارد، همه انسانها مستعد به فاسد شدن هستند. هدف رژیم همانا پیشگیری از فاسد شدن مردم است.
رسول کمالهزارِ کلاب ها* هزاره ها
هنوز در پروازند
به سویِ کور سویِ نا کجا آباد
دسته ای به آن سویِ آرزو
دسته ای دیگر
س. خرمپایان قصه کسی قصه نمیخواند
با قصه نمیخوابند کودکان این سرزمین
هر سلامی اما آغاز یک قصه است
و هر وداعی پایان یک قصه ناتمام،
رسول کمالهزارِ کلاب ها* هزاره ها
هنوز در پروازند
به سویِ کور سویِ نا کجا آباد
دسته ای به آن سویِ آرزو
علی اصغر راشدانمست پاتیل الو!...سلام!...قرارمون یادت نرفته که!...از اداره تلفن میکنم...تا ساعت چار مثلاا ضافه کاری وایستادم...یه ساعت زودتر قید اضافه کاری رو زدم... دارم میرم بیرون که سرقرارمون باشیم... بعد از کلاس فلسفه میای؟...بابا مهرانگیز، بالاغیرتا یه امروزرو جنگولک بازی درنیار...کافه نادری چی خبره؟ قربون حواس جمع! منو از کار و کلاس بعد از ظهرا نداختی و قرار گذاشتی بریم کافه نادری!...
بهمن پارسادانا ترین نادان هوای ِ سرد و بارانی بدون چتر و بی پروا
منم راهی به تنهایی ، گهی اینجا، گهی آنجا
کسی از من نمیپرسد و من با کس نمی گویم
که هرگز مقصدی باشد از این راهی شدن آیا
محمد احمدیان(امان)یک روز آفتابی و گرم دو خانم جوان بسمت زمین چمن در پارک در حرکتند. یکی از آن ها کالسکه ای را به پیش می راند. هر دو لیوانی قهوه در دست دارند. لیوانی کاغذی. یک ذوج جوان که در حال بازی پینگ پنگ روی میز سیمانی پارک هستند به بازی شان پایان می دهند و با دوچرخه هاشان از آن جا دور می شوند.
یک روز آفتابی و گرم اواسط ماه آپریل است...
سيروس"قاسم" سيف «از شکوههای يک انقلاب باشکوه به تاراج رفته!» «یازدهمين قسمت» - «ما، انقلابی پنهان کارنيستيم!» به سرعت ازجايم برمی خيزم. با برخاستنم از روی صندلی، نورهای کافی شاپ که رفته بودند، بازمی گردند وهمه جا، دوباره روشن می شود. اطرافم را در جستجوی انقلاب از زيرنظر می گذرانم. به جز چند تن که به صورت پراکنده اينجا وآنجا نشسته اند، کس ديگری را در کافی شاپ نمی بينم. اما، صدای دست زدن های ممتد و فرياد تشويق کنندگان هنوز ادامه دارد. در جستجوی منشأ صدای فريادزنندگان، نگاهم را به سوی تلويزيون کافی شاپ می برم. آنچه را در صفحه ی تلويزيون می بينم، انگار ادامه همان صحنه ای است که قبلا ديده بودم.
طاهره بارئیصیّادی در نهانخانه زمین ازینجا که نشسته ام
چراغهای روشن شهرند همزادان من
بر مخمل سیاه شب
که آب میشود
موج میزند
چون چادرشبی که می تکانند، تا میکنند تا که برچینند
|