logo





شاهدبازی در غزلیات سعدی

سه شنبه ۱۹ تير ۱۴۰۳ - ۰۹ ژوييه ۲۰۲۴

س. سیفی



شاهدبازی رسمی است آیینی که عارفان عملیاتی کردن آن را کاری مغتنم می‌شمردند. آنان همچنین فرآیند شاهدبازی را به عنوان مقابله‌ی با شرک و خودپرستی می‌ستایند. گویا دل بستن به پسرکان جوان می‌توانست از خودپرستی و مهر ایشان به جهان پیرامون بکاهد. از سویی عارفان شاهدبازی را برای مقابله و طرد قضاوت‌های عوامانه‌ی مردم لازم می‌دیدند تا بخواهند قضاوت‌های مردم را از رفتار خود، در جایی به حساب نیاورند.

جدای از این، عارف از قضاوت تنگنظرانه‌ی مردم برای خویشتنداری و تزکیهی‌ نفس خویش بهره می‌گرفت. عارفان مدعی بودند که در گذر از شماتت‌های همین مردم کوچه و بازار، خواهند توانست به تزکیه‌ی نفس خویش هم یاری برسانند. در فضای تأویل و توجیه از همین رویکردهای آیینی بود که عارفان شاهدبازی را هم ارج می‌نهادند.

گفتنی است که عشق پسرانه‌ی عارفان تنها در فضایی از رسم – آیین شاهدبازی توجیه می‌پذیرد. عارف نه فقط با پسران جوان عشق می‌بازد بلکه از عشق به ایشان توجیه عرفانی نیز به عمل میآورد. ضمن توجیه‌هایی از این دست است که او به رفتارش وجاهت می‌بخشد. سعدی هنجارهایی از عشق پسرانه را نه تنها در هزلیات خویش دنبال می‌کند بلکه در گلستان و بوستان نیز جای پای محکمی از آن‌ها بر جای می‌گذارد.

اما در این بین غزلیات سعدی نقشمایه‌ای ویژه از عشق پسرانه را در دیدرس خواننده می‌گذارد. چون در غزلیات او عشق پسرانه با نمونه‌هایی روشن از عشق عرفانی به هم می‌آمیزد. به طبع عارف خوشی‌های این نوع از عشق را هرگز آلوده به گناه نمی‌بیند. انگار بخواهد نمونه‌هایی زیبا از آفرینش خداوند را ارج بگذارد. شاید هم آمیختنِ با معشوق پسر را، گونه‌ای از وحدت و یگانگی با همان جان هستی می‌پندارد. همان جان موهوم و ناپیدایی که همنوایی و پیوستن به آن همواره برای عارف هدف قرار می‌گیرد.

سعدی ضمن روایت غزل زیر از فضای شاهد‌‌بازی عارفان زمانه‌اش تصویر درست و دقیقی به دست می‌دهد:

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است / آهسته تا نبوَد خبر رندان شاهد‌باز را
دوش ای پسر می خوردهای، چشمت گواهی می‌دهد / باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

تمامی حوادث این روایت در شب صورت می‌پذیرد. چون قرار است همه چیز در پوست‌های پنهان از همین شب، پوشیده باقی بماند. چنین هدفی در متن روایت شعر هم بازتاب مییابد. بی‌دلیل نیست که زمان این روایت به ساعت‌هایی از شب بازمی‌گردد.

شاعر به روشنی یادآوری می‌کند که چنین شبی از بزم عارفان را روشنای چهره‌ی همان پسرک شاهد، نورانی خواهد کرد. شاعر هم‌چنین به صراحت از بزم سخن می‌گوید. بزمی که تنها به تجمع شماری از عارفان اختصاص می‌یابد. در همین بزم است که پسرک شاهد می می‌نوشد و برافروختگی چشمانش نیز بر این ماجرا گواهی می‌دهند. چون پدیده‌ی بزم در ادبیات ما با نمونه‌هایی از شراب‌خواری است که به هم می‌آمیزد.

سعدی در جایی دیگر از غزل‌هایش دوباره نشانه‌های روشنتری از بزم عارفان به دست می‌دهد. او می‌نویسد:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی / غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

در این بیت هم سعدی زمان بزم عارفانه را در سامانه‌ای از شب فراهم می‌بیند. چنان‌که جدای از شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی را نیز از پیوست‌های همین شب عارفانه به حساب می‌آورد. اما واقعیت‌های برآمده از واژه‌های این بیت، چنانی با مخاطب سخن می‌گویند که هرگز کسی نخواهد توانست از نشانه‌های شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی استعاره‌هایی عرفانی بیرون بکشد.

در عین حال، وزن درونی این بیت را هم باید در جایی به حساب آورد. چون واژه‌های شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی همگی با "ش" آغاز می‌گردند. حرف شین از زیباترین حرف‌های زبان فارسی است که زیبایی آن در گپ و گفت همگانی فارسی‌زبانان صد چندان می‌شود. به طبع همراه با کاربرد و تکرار چنین حرفی در وزن درونی شعر، زیبایی شب یاد شده نیز فزونی می‌گیرد. شبی که شاعر ضمن روایت آن نمایی از بزم عارفانه را در دیدرس مخاطب خود می‌گذارد.

سعدی در جایی دیگر از غزلیات خویش پدیدهی شاهدبازی را به صوفیان هم نسبت می‌دهد. او از آن گلایه دارد که چرا محتسب برای دستگیری شاهدبازان به دنبال رندان راه می‌افتد. چون صوفی در نگاه او نقشمایه‌ای از دورویی و تظاهر را به پیش می‌برد و در صورت ضرورت می‌‌تواند رفتارهای خلافش را بپوشاند. او می‌گوید:

محتسب در قفای رندان است / غافل از صوفیان شاهدباز

اما رندان که در جایگاهی از عارف نقش می‌آفرینند، هرگز نمی‌توانند چنین هنجارهایی را پوشیده نگه دارند. بر پایه‌ی چنین روایتی از سعدی، شکی باقی نمی‌ماند که وظیفهی‌ محتسب تنها به دستگیری مستان و شکستن خمره‌های شراب پایان نمی‌گرفت بلکه او عشق پسرانه‌ی عارفان زمانه‌ی سعدی را نیز هرگز برنمی‌تابید.

با همین دیدگاه است که در بسیاری از روایت‌های عارفان ما، معشوق پسر جایگاهی از معشوق زن یا دختر را پر می‌کند. چون عارف بنا به عرفی عمومی زیبایی‌های پسرانه را بر زیبایی‌های زنانه یا دخترانه ترجیح می‌داد. بیت زیر از غزل‌های سعدی هم چنین ادعای روشنی را پیش روی ما می‌گذارد:

گنجی است دُرجِ درّ عقیقینِ آن پسر / بالای گنج حلقه زده مار بنگرید

پسرک معشوق در این بیت دو لب سرخ رنگ دارد. اما این لبان عقیقین گنجینه‌ای به حساب می‌آیند که بر بالای آن ماری حلقه زده است. در افسانه‌های فارسی همیشه مار را نشسته بر سر گنج می‌پندارند. اما این ماری که سعدی در توصیف زیبایی پسرک از آن سخن می‌گوید، چیزی نیست جز همان موهای نازکی که بر پشت لبان هر پسرک نوجوانی خودنمایی می‌کند. همان پدیده‌ای که شاعران عارف از آن به عنوان خط سبز نام می‌برند.

سعدی در جاهایی دیگر از غزلیات خویش هم زیبایی‌های معشوق پسر را بر زیبایی هر دختری رجحان می‌بخشد. بیت زیر به صراحت بر همین مدعا اشاره دارد:

دختران طبع را، یعنی سخن با این جمال / آبرویی نیست پیشِ آنِ آن زیبا‌پسر

به عبارتی روشن، شاعر سخنش را در نقشی از دختران زیبا، پیش پسران فریبنده بی ارج و مقدار می‌بیند. گفتنی است که واژه‌ی "آن" در ادبیات پیشین فارسی، همواره نمایشی از زیبایی‌های ویژه و انحصاری را به پیش می‌برد. در همین راستا حافظ نیز می‌سراید:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بنده‌ی طلعت آن باش که آنی دارد

غلامان در زمانه‌ی‌ سعدی نقش چند منظورهای را برای ارباب خویش به پیش می‌بردند. ولی این نقش چند منظوره‌ی غلام، در نوشته‌های عبید بیش از شاعران دیگر دیده می‌شود. چنین نقشمایه‌ای از غلام، پیشینه‌ای تاریخی نیز دارد. بنا به همین سابقه‌ی تاریخی است که غلامان را موظف می‌کردند تا جدای از وظیفه‌ی خدمتگزاری برای ارباب، جایگاهی از ساقی، مطرب و آوازه‌خوان را نیز برای او پر کند. سوای از این، از ابراز عشق به همین غلام هم چیزی فرونمی‌گذاشتند. اما سعدی چنین کارکردی از غلام را غنای بیشتری می‌بخشد و در عرفان خویش جایگاهی ویژه برای او در نظر میگیرد. چنانکه می‌سراید:

ناله‌ی بلبل به مستی خوش‌تر است / ساتکینی، ساتکینی ای غلام

ساتکین به پیاله‌ی شراب می‌گویند. او در این‌جا دوست دارد تا غلامش برای او در جایگاهی از پیاله‌ی شراب نقش بیافریند. چون سرخوشی و مستی را دستمایه‌ای برای شعر شیرین سرودن می‌بیند.

سعدی همین وصف شاعرانه از غلام و ساتکین را در بیتی دیگر از غزلیاتش هم دوباره به کار می‌گیرد. او می‌گوید:

جان ما و دل، غلام روی تست / ساتکینی ساتکینی ای غلام

در بیت بالا خاستگاه اجتماعی ارباب و غلام به کلی تغییر می‌یابد و آنوقت اربابِ عارف بر جایگاهی از همان غلام خویش تکیه می‌زند. او خدمتگزاریِ همین غلام را امری واجب می‌شمارد تا شاید بتواند به اتکای همین راهکار عاشقانه، عطش درونی خویش را فرو‌بنشاند.

بدون تردید جایگاه غلام نقشی پایدار از بزم‌های شبانه‌ی عارفان را پر می‌کرد. اما عارفان انتظار داشتند که ضمن بهره‌گیری از تاریکی شب بر رفتارهایی از این دست سرپوش بگذارند. چنانکه نقش‌آفرینی غلام در همین بزم‌های شبانه، امری لازم شمرده می‌شد. سعدی نمونه‌ای آشکار و گویا از همین بزم‌های شبانه را این گونه با خواننده‌اش در میان می‌گذارد:

شمع بخواهد نشست، بازنشین ای غلام / روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
مطرب یاران برفت، ساقی مستان بخفت / شاهد ما برقرار، مجلس ما بر دوام

وصف عاشقانه‌ی غلام تا به آن‌جا در غزلیات سعدی پیش می‌رود که شاعر غلام را بر جایگاهی از خداوند آسمان هم می‌نشاند. تا جایی که بی‌اعتنا به آن‌چه که در پیرامونش می‌گذرد، غلام او بر جایگاهی از معشوق آسمانی می‌نشیند. در یکی از غزل‌های سعدی به نیکی چنین باوری از غلام بازتاب می‌یابد:

کس از این نمک ندارد، که تو ای غلام داری / دل ریش عاشقان را، نمکی تمام داری
نه من اوفتاده تنها، به کمند آرزویت / همه کس سر تو دارد، تو سرِ کدام داری؟

با این حساب، همین غلام است که در غزل‌های سعدی جایگاه خالی و موهوم خدایی آسمانی را پر می‌کند. چون او به زیبایی‌های همین غلام خانگی دل باخته است و آرزوی پیوستن و آمیختن با او را در دل می‌پروراند.

گفته شد که غلامان در زمانه‌ی سعدی کارکردهای متفاوتی را در زندگی اجتماعی خویش به اجرا می‌گذاشتند. اما نقش‌آفرینی ایشان در جایگاهی غیرِ عاشقانه همیشه خشم شیخ شیراز را برمی‌انگیخت. او در قطعه‌ای از کلیات خویش همین کارکردهای غیر عاشقانه‌ی غلام را به باد انتقاد می‌گیرد و می‌گوید:

پس ای غلام بدیع‌الجمال شیرینکار / که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
به نفتِ گنده (گندیده) چه حاجت که بر دهان گیری / ترا خود از لب لعل است در دهان آتش

عبید نیز از حرفه‌ی نفت‌اندازی غلامان در نوشته‌هایش سخن می‌گوید. نفتا‌ندازان با نفتِ دهان خویش، بر توده‌هایی از شعله‌ی آتش می‌دمیدند که شعله‌هایش بالاتر برود. پیداست که سعدی چنین تفریحی را از مردم نمی‌پذیرفت تا هم‌چنان بر زیبایی‌های غلام و جایگاهش به عنوان معشوق پسر اصرار بورزد. او غلامان را در جایگاهی از معشوق شبانه می‌پسندید که همیشه در بزم عارفان ظاهر می‌شدند.

کارکردهای جنسی و اجتماعی غلام شرایطی را برانگیخت تا عبید یک قرن پس از سعدی در خصوص غلام بنویسد: "الغلام: زن نازا". یا همین دیدگاه اجتماعی بود که چه‌بسا غلامان بر زنان هم رجحان می‌یافتند. در عین حال غلامان جایگاهی گسترده‌تر از زنان را در جامعه پر میکردند. چون بهره‌گیری جنسی از غلامان فرزندی روی دستشان نمی‌گذاشت.

واژه‌ی کودک نیز در غزل‌های سعدی بر کرسی همان غلام و پسر می‌نشیند. او با نگاهی عاشقانه کودک را هم در غزلهایش می‌ستاید تا از به کارگیری جنسی کودکان توجیه به عمل آورد. رفتاری که آمیختگی آن با آیین‌های عرفانی آن دوره، امری عادی شمرده می‌شد. او در همین راستا می‌سراید:

ای کودک خوبروی، حیران / در وصف شمایلت سخندان
صبر از همه چیز و هر که عالم / کردیم و صبوری از تو نتوان

ترکیب کودک خوبروی در یکی از رباعیات سعدی هم به شکل کودک لشکری ظاهر می‌شود. انگار شاعر در ذهن خویش چندان فاصله‌ای هم بین کودک لشکری با کودک خوبروی نمی‌بیند. او در همین رباعی می‌گوید:

آن کودک لشکری که لشکر شکند / دائم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند / به زان‌که ببیند و عنان برشکند

جالب آن است که شاعر در این رباعی از اصطلاحات جنگی در راه بیان درونمایه‌ای عاشقانه و عرفانی سود می‌برد. چنان‌که کودک در نقشی از معشوق، دل همه‌ی عاشقان خود را می‌شکند. انگار می‌خواهد به قلب کافران یورش ببرد. شکی نیست که جنگه‌ای مداوم ساکنان فلات ایران با جنگجویان مغول چنین تأثیری را بر ذهن شیخ شیراز بر جای نهاده است.

پس بی‌دلیل نبود که مغولان پس از یورش به فلات ایران همگی مسلمان شدند. چون می‌خواستند که خودشان را از مخمصه‌ی کفر و کافر بودن وارهانند. آن‌وقت جنگ مسلمان با مسلمان چندان توجیهی به همراه نداشت. بدون تردید سعدی بسیاری از این حوادث جنگی را از دور و نزدیک به تماشا می‌نشست. ولی روند این فجایع خونبار را تمثیلی روشن برای روایت‌های عاشقانه‌اش میگ‌ذاشت.

ترکیب کودک لشکری در یک رباعی دیگر از سعدی نیز دیده می‌شود. او در این رباعی هم می‌سراید:

ای کودک لشکری که لشکر شکنی / تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟
آن را که تو تازیانه بر سر شکنی / به زان که ببینی و عنان بر‌شکنی

شیخ شیراز در وصف زیبایی غلامان و پسران بزمِ عارفان، از ترکیب خطِ سبز نیز سود می‌برد. در واقع این خط سبز غلامان و پسران است که عارفان را می‌فریبد تا همگی بر ایشان دل ببازند. موضوعی که در بیتی از غزل حافظ نیز دیده می‌شود. حافظ می‌گوید:

هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد / پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

حافظ در خط سبز شاهد نمونه‌ای کامل از همان دایره‌ی جادویی جادوگران را سراغ می‌گیرد. دایره‌ای که هرگز کسی نمی‌تواند از خط آن پا بیرون بگذارد.

خط سبز، همان موهای نورسته بر پشت لبان این کودکان یا نوجوانان را می‌گفتند. سعدی به صراحت به دوست داشتن خط سبز اقرار می‌کند و از همین موضوع ضمن سرودن غزلی این گونه روشنگری به عمل می‌آورد:

سعدی خط سبز دوست دارد / پیرامن خدّ (چهره) ارغوانی
این پیر نگر که هم‌چنانش / از یاد نمی‌ر‌ود جوانی

اما او برای زیباییِ دارندگان خط سبز، شرایطی را نیز در نظر میگیرد. چون می‌گوید، خط سبز به حتم باید پیرامون صورتی ارغوانی رنگ جانمایی شود.

بیت "سعدی خط سبز دوست دارد / پیرمن خدّ ارغوانی" در سروده‌ی دیگری از او به شکل زیر تغییر یافته است:

سعدی خط سبز دوست دارد / نه هر علفی، جوالدوزی

بیت "سعدی خط سبز دوست دارد / نه هر علفی، جوالدوزی"، دستمایه‌ای برای عبید فراهم دیده است تا او ضمن سروده‌هایش، در استقبال از همین بیت سعدی چیزی فرونگذارد. عبید هم که یک قرن پس از سعدی میزیست، همین بیت سعدی را در جاهایی از کلیات خویش تکرار می‌کند.

در واقع عبید و سعدی تعریف دقیق‌تری از خطِ سبز به دست می‌دهند تا خط سبز با نمونه‌هایی از سبیل‌های پرپشت نشانه‌گذاری نگردد. همان موهایی از سبیل که بیش از همه به علفهای درشت یا جوالدوز شباهت دارد.
شیخ شیراز خودش نیز در یک رباعی ویژگیهای دقیق‌تری از خط سبز به دست می‌دهد. چون می‌گوید:

این ریش تو سخت زود برمی‌آید / گرچه نه مراد بوَد، برمی‌آید
بر آتش رخسار تو دلهای کباب / از بس که بسوخت دود برمی‌آید

اما این آتش رخسار که دل معشوق را کباب میکند، هرگز به زنان یا دختران جامعه اختصاص نمی‌یابد. دارندگان این رخسارهای آتشین همان پسران و غلامانی هستند که نقشمایه‌ای از معشوق عارفانه را برای شیخ شیراز به پیش می‌بردند. پیداست که در همین رباعی ریش این غلامان است که با سلیقه‌ی عاشقانه و عارفانه‌ی سعدی هرگز هم‌خوانی ندارد.

سعدی نیز همانند هر عارف دیگری راه‌هایی را تجربه می‌کرد که ریش معشوق پسرانه‌اش اندکی دیرتر بیرون بیاید. چنان‌که او نیز همانند هر عارفی بر دوست داشتن خط سبز پسران پای می‌فشارد. گفتنی است که چنین خطی با ریش و سبیل بلند به چالشی همیشگی برمی‌خیزد. ریش و سبیلی که به قول او هرگز از علف و جوالدوز چیزی کم نمی‌آورد.

به نقل از کتاب "دنیاهای جدّ و هزل سعدی"


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد