logo





نيما و هدايت در آينه‌ي مدرنيسم

يکشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۸ ژوييه ۲۰۲۴

مجید نفیسی

nafisi.jpg
متن زير بر اساس گفتاري تهيه شده كه نويسنده در سوم آگوست 98 به دعوت «كانون سخن» در لس آنجلس ايراد كرده است. در اين نوشته همه‌ي نقل قولها غير مستقيم هستند. خواننده مي تواند براي دسترسي به اصل نقل قولها و منابع آنها، رجوع كند به كتاب زير به همين قلم:
Modernism & Ideology in Persian Literature: Preturn to nature in the Poetry of Nima Yushij, University press of America, Inc. 1997


فروكش يك تب

امروزه تب پست مدرنيسم ديگر در حال ريختن است و شيوه‌ي نگارش غامض و جهان بيني آن كه مبتني بر نسبي گرايي فرهنگي‌ست حناي سابق را ندارد. دموكراسي سياسي، پيشرفت فني و رواج شعر آزاد و داستان كوتاه، اگر چه «نشان مادرزاد» غربي دارند، اما دستاوردهاي كل بشريت هستند و نمي‌توان با توسل به ويژگيهاي فرهنگي هر جامعه، سنگسار، حجاب اجباري و حكومت روحانيت را در ايران، يا آتش زدن زنان بيوه و طرد اجتماعي «نجس ها» را در هند توجيه كرد. انتقاد پست مدرنيستي فقط هنگامي مي تواند ارتجاعي نباشد كه پايه‌هاي مدرنيسم را سست نسازد بلكه در جهت اصلاح و رشد آن گام بردارد. به عنوان مثال، جنبش حقوق مدني سياهان، زنان و معلولان، اهميت يافتن بهبود محيط زيست و رواج شيوه‌ي زندگي درويشانه‌ي «هيپي» در آمريكا طي دهه‌هاي شصت و هفتاد فقط از آن لحاظ توانست سازنده و پيشرو باشد كه به الغاي دموكراسي سياسي يا انهدام ساختار فني اقتصاد منجر نشد بلكه در جهت اصلاح آنها برآمد. براي جامعه‌اي مثل ايران كه از فقدان دموكراسي و عقب ماندگي صنعتي رنج مي برد آنچه كه بيشتر لازم است نه پست مدرنيسم، بلكه بازبيني و تأمل بر ريشه‌هاي اجتماعي و مشخصات فلسفي و فرهنگي مدرنيسم است. تجويز نسخه‌ي پست مدرنيستي براي جامعه‌ي ما مثل خوراندن مسهل به آدم اسهالي‌ست!

اهميت تاريخي مدرنيسم

در زمينه‌ي ادبيات مقلدان پست مدرنيست ما پيش از همه نوآوريهاي نيما يوشيج را مورد حمله قرار مي‌دهند و هيچ گونه اهميت تاريخي براي آن قائل نيستند. به نظر آنها نوشتن يك شعر به سبك نو در تحليل نهايي به سليقه‌ي فردي بر مي‌گردد و نمي‌توان براي شعر نيما به دليل مدرنيسم آن اهميت تاريخي قائل شد. در چشم آنها درشكه و ماشين هر دو براي استفاده هستند و در تحليل نهايي اين سليقه‌ي مسافر است كه ملاك تشخيص مي‌باشد و نه اهميت تاريخي ماشين نسبت به درشكه. مشكل دقيقاً در همين جاست. تحولات تاريخي را بايد به حساب آورد. شما مي‌توانيد هوس درشكه سواري بكنيد و هيچ كس هم نمي‌تواند شما را از اين كار منع كند. ولي اگر بخواهيد استفاده از ماشين را در سطح جامعه قدغن كنيد آن وقت سر از دهكده‌هاي «آميش» در شرق آمريكا در مي‌آوريد كه در آنجا از برق و ماشين استفاده نمي‌شود. البته فرآورده‌هاي فرهنگي را نمي‌توان با محصولات توليدي يكسان دانست، ولي در عين حال اهميت آنها در تحولات اجتماعي را نيز نبايد انكار كرد. گاهي به قول ماركس كاري را كه توپهاي انگليسي نتوانستند در گشودن دروازه‌هاي هند انجام دهند، كالاهاي آن امكان پذير مي‌سازند.

گاهي هم بر عكس، آنطور كه ميرزا ملكم خان در روزنامه‌ي «قانون»‌اش نوشت ايرانيان بايد در درجه‌ي اول «كارخانجات انساني» (بخوان: نهادهاي اجتماعي) اروپا را در جامعه‌ي خود پياده كنند و بعداً كارخانجات اقتصادي‌اش را. گاهي هم اين جمله‌ي نيما را بايد نقل كرد كه در تهران مي‌گويند بهم زدن وزن و قافيه اساس مليت ما را متزلزل كرده است.

پاسخ نامساعد به كار نيما

سخن نيما را نبايد به حساب شوخي گذاشت. در كشوري كه تا چند وقت پيش در سطح جهاني به قالي و شعرش شهره بود، مدرنيسم در شعر تاثيرات عميق اجتماعي به همراه دارد. نيما از همان آغاز كارش مورد بغض مخالفان قرار گرفت كه هنوز هم به شدت ادامه دارد. ادبيات داستاني هرگز با چنين مقاومتي روبرو نشد. وقتي كه جمال زاده «يكي بود و يكي نبود»‌ش را منتشر كرد هيچ كس آن را به عنوان رقيبي براي حكايات «گلستان» سعدي يا «مقامات» همداني و حميدي يا رسائل خواجه عبداله انصاري تلقي نكرد. ولي وقتي نيما درهمان سال 1301 بخشي از شعر «افسانه» را در روزنامه «قرن بيستم» ميرزاده عشقي منتشر كرد، با وجود اينكه نوآوري او در اين اثر نسبت به شعرهايي كه از سال 1316 به بعد سرود بسيار محدودتر است، با موجي از تخطئه و طرد روبرو شد. ما همين برخورد تخطئه آميز را نسبت به كار نيما از جانب هدايت مي بينيم. در محفل ادبي هدايت معروف به «ربعه» متشكل از مجتبي مينوي، مسعود فرزاد، بزرگ علوي و صادق هدايت كه خود را منادي ادبيات جديد مي‌دانست، ما كوچكترين التفاتي به نوآوري نيما مشاهده نمي‌كنيم. در مجله‌ي «موسيقي» مورخ 1316 كه نيما و هدايت هر دو با آن همكاري مي كردند نوشته اي هست با امضاي «مسكين» تحت عنوان «شيوه‌هاي نو در شعر فارسي». اين قطعه را هدايت به سياق «وغ وغ ساهاب» خود نوشته است و در واقع چيزي نيست جز يك «نقيضه» (Parady) بر دو كار از نيما ـ «خانواده‌هاي سرباز» و «اندوهناك شب» ـ. هدايت آن دو را «خانواده‌ي بزاز» و «فرحناك روز» ناميده است. در جواب، نيما حكايتي به طنز به نام «فاخته چه گفت؟» مي‌نويسد كه در آن صادق هدايت را «كاذب گمراه» مي‌خواند و گياهخواري و مجرد بودن او را به تمسخر مي‌گيرد و خودكشي او را پيش بيني مي‌نمايد. در سالهاي بيست علم مخالفت با بدعت نيما را احسان طبري در روزنامه‌ي «مردم» و پرويز ناتل خانلري در مجله‌ي «سخن» به دوش مي‌كشند. آنها در مقابل شعر مدرنيست نيما از نحله‌اي از شعر امروز ايران دفاع مي‌كنند كه گاهي از جانب گويندگان آن چون نادر نادرپور، فريدون مشيري، فريدون توللي و هوشنگ ابتهاج به عنوان «شعر ميانه» ناميده شده است. ولي در واقع ادامه‌ي سبك نئوكلاسيك محمدتقي بهار معروف به «بازگشت» است. امروزه دكتر احسان يارشاطر كه همكار نزديك دكتر خانلري بود همچنان به تخطئه و ناديده گرفتن كار نيما ادامه مي دهد.

البته سابقه‌ي آشنايي و برخورد اين دو پيش كسوت شعر و داستان مدرن ايراني به عقب بر مي‌گردد. نيما و هدايت هر دو به مدرسه‌ي كاتوليك و فرانسوي زبان «سن لويي» در تهران مي‌رفتند. نيما از هدايت شش سال بزرگتر بوده و شايد آن دو يكديگر را در آنجا ملاقات نكرده باشند، ولي هر دو از طريق اين مدرسه با ادبيات مدرن غرب آشنا مي‌شوند. هدايت براي چهار سالي به بلژيك و فرانسه مي‌رود و در سال 1309 به تهران برمي‌گردد. تا آن سال هدايت دو شاهواژه‌ي كارهاي خود را كه تا آخر عمر با او مي‌مانند پيدا كرده است: يكي تمايل به مرگ كه آن را از رمانتيسيسم فرانسوي به وام مي‌گيرد و ديگري بازگشت به عصر طلايي «ايران باستان» كه خود يكي از اركان ايدئولوژيك ناسيوناليسم ايراني در اوائل قرن بيستم است.

تمايل به مرگ در هدايت

اولين كار هدايت داستان ناتمام «مرگ» است كه در سال 1305 در بلژيك نوشته شده و حاوي اين جمله است: «اگر مرگ نبود، همه آرزوي آن را مي‌كردند.» دو سال بعد هدايت اقدام به اولين خودكشي خود كرد. در مجموعه‌ي «زنده بگور» او كه در همين ايام چاپ شده است تاثير ادگار آلن پو و شيوه‌ي مكابر (رقص با مرگ) او را به وضوح مي‌بينيم. هدايت هم چنين با برگزيدن رباعيات خيام در اين دوره، علاقه‌ي خود را به فلسفه‌ي خوشباشي و تسليم‌طلبي خيام در برابر مرگ نشان مي‌دهد. البته اوج مرگزدگي هدايت را بايد در «بوف كور» ديد كه آن را در سال 1315 در هند تمام مي‌كند و به صورت پلي كپي منتشر مي‌نمايد. هدايت هم چنين با ترجمه‌ي «ديوار» سارتر و «مسخ» كافكا علاقه‌ي خود را به مسئله‌ي «بي معنا بودن زندگي» در اين دو اثر نشان مي دهد.

بازگشت به ايران باستان در آثار هدايت

گفتمان ديگر در آثار هدايت «بازگشت به ايران باستان» و اعاده‌ي ارزشهاي ما قبل اسلامي است كه از اواخر قرن نوزدهم در ميان روشنفكران ايراني طرح شده بود و در دوره‌ي رضا شاه به صورت يكي از پايه‌هاي ايدئولوژيك سلطنت درآمد. اولين تجلي اين فكر را در كارهاي هدايت مي‌توان در نمايش نامه‌ي «پروين دختر ساسان» ديد كه در سال 1305 درآمد. «سايه‌ي مغول» كه در مجموعه‌ي «انيران» همراه با آثار دو تن ديگر منتشر شد نمونه‌ي ديگري‌ست از كوشش هدايت براي به اصطلاح پالودن فرهنگ ملي.

تمدن ايران باستان را مي‌شد از سه راه باز يافت: كشفيات باستان شناسي، ترجمه‌ي متون پهلوي و اوستايي و بالاخره گردآوري فرهنگ عامه بويژه در اوستا كه هنوز به فرهنگ رسمي اسلامي آلوده نبود. وقتي كه هدايت از فرانسه به ايران بازگشت مدتي در اداره‌ي باستان شناسي كار كرد كه تاثير آن را در برخي از داستانهاي او چون «تخت ابونصر» مي‌توان ديد. هنگامي كه او به هند رفت نزد يكي از پارسيان گجرات خواندن متون پهلوي به خط آرامي را فرا گرفت و متوني چون «كارنامه‌ي اردشير بابكان» را به فارسي برگرداند. متن اخير در راستاي فكري هدايت است زيرا در واقع نمونه‌ي كوشش ايدئولوگهاي دوره‌ي ساساني است براي بازگشت به دوران ماقبل اسكندر و اتصال دوره‌ي جديد با عصر طلايي گذشته. كتاب «نيرنگستان» و مقاله‌ي «گردآوري فرهنگ عوام» علاقه‌ي او را به حفظ فرهنگ ماقبل اسلامي نشان مي‌دهد. گياهخواري هدايت را نيز شايد بتوان جزيي از برنامه‌ي تصفيه‌ي روحي، فكري و فرهنگي او به حساب آورد. در جهان اسلامي قبل از او من فقط ابوالعلا معري را مي‌شناسم كه تحت تاثير هندوئيسم به گياهخواري روي آورد.(معري نيز مانند هدايت دين را خرافه مي‌شمرد و براي زندگي ارزشي ويژه قائل نبود.) هدايت در انديشه‌ي بازگشت به ايران باستان تا چه حد تحت تاثير آلماندوستي روشنفكران ايراني ماقبل خود يا آريان پرستي نازي ها قرار داشته؟ گذاشتن سبيل هيتلري، نشان آرماني نسل هدايت بود. اما شايد اين نكته براي بسياري روشن نباشد كه هيتلر نيز چون هدايت گياهخوار بوده است.

موضع نيما نسبت به هدايت

هدايت پس از بازگشت از فرانسه برخي از داستانهاي خود را از طريق بزرگ علوي براي نيما مي‌فرستد. در جواب نيما نامه‌اي به هدايت مي‌نويسد و پس از ارج گزاري به او متذكر مي‌شود كه كار هدايت در عرصه‌ي داستان ايراني همان نقشي را دارد كه كار او در زمينه‌ي شعر. معهذا در دنباله‌ي نامه لحن نيما تند مي‌شود و هدايت را به دليل «گريز از واقعيت» و «پناه بردن به خيالات» به باد انتقاد مي‌گيرد. در واقع اين دوراني‌ست كه نيما تحت تاثير دكتر تقي اراني و مجله‌ي «دنيا» گرايش شديدي به رآليسم اجتماعي پيدا كرده و چون يك معلم حزبي به سرزنش هدايت مي‌پردازد. اين همان نيمايي‌ست كه پنج شش سال پيش از آن تاريخ در نامه‌هايي كه خطاب به برادرش لادبن در داغستان شوروي مي‌نوشت از اينكه او و برادرش هيچ يك نمي‌توانستند آزادانه كتابهاي خود را چاپ كنند به اين نتيجه مي‌رسيد كه حكومت شوروي در خودكامگي دست كمي از حكومت ايران نداشت.

در اوائل سالهاي بيست صادق هدايت مورد توجه حزب توده قرار مي‌گيرد. در 1324 مجلس بزرگداشتي براي هدايت برگزار مي‌شود كه اداره‌ي آن را بزرگ علوي به عهده داشته است. در سال بعد در اولين «كنگره‌ي نويسندگان ايراني» در تهران، به قول نيما، هدايت در ميان ساير شركت كنندگان شاخص مي‌گردد حال اينكه نام نيما در ميان نام صدها شاعر ريز و درشت ديگر گم مي‌شود. هدايت سفري به ازبكستان مي‌كند و دو داستان «فردا» و «حاجي آقا» را در مايه‌ي رآليسم مي‌نويسد، و پس از مدت كوتاهي توهم ريخته مي‌شود. در مقابل وقتي كه نيما از حزب توده فاصله مي‌گيرد، جلال آل احمد كه به كار او علاقه داشته، براي نيما مجلس بزرگداشتي ترتيب مي‌دهد و در نشريات «نيروي سوم» شعرهاي او را چاپ مي‌كند. نيما چند سال پس از خودكشي هدايت، به اداي دين از او مي‌پردازد و در مقدمه‌اي كه بر منظومه‌ي «مانلي» در 1334 مي‌نويسد هدايت را به عنوان «پر استعدادترين» فردي كه در صحنه‌ي ادبي ايران سراغ دارد اعلام مي‌كند. نيما شعر «مانلي» را با توجه به داستان ژاپني «اوراشيما» كه هدايت سابقاً ترجمه كرده، سروده بوده است.

در «يادداشتهاي روزانه» كه نيما در سالهاي 38ـ1330 نوشته و پس از مرگش توسط سيروس طاهباز چاپ شده نيما را مي‌بينيم كه با لحن همدلانه و گاهي حسرت آميز نسبت به هدايت حرف مي‌زند.

نيما نيز مانند هدايت در برخي از كارهاي اوليه‌ي خود مانند «خانواده‌ي سرباز» كه تحت تاثير لرمانتوف روسي نوشته، هيبت مرگ را برجسته مي‌كند. او حتي در نامه‌اي كه به برادر خود پس از مرگ ميرزا كوچك خان نوشته به خيالپردازي راجع به مرگ خود دست مي‌زند و گور خود را تصوير مي‌كند كه در گوشه‌ي متروكي از جنگل قرار دارد. التفات نيما به گفتمان ديگر كارهاي هدايت يعني «بازگشت به ايران باستان» از اين هم كمتر است. بومي‌گرايي (نيتويسم) از همان آغاز در كارهاي نيما غلبه داشت كه نتيجه‌ي طبيعي آن عدم تمايل به ناسيوناليسم فارس و «ايران بزرگ» بود.

نيما حتي درمقدمه‌ي ديوان شعرهاي خود به زبان تاتي (مازندراني) موسوم به «روجا» خود را «شاعر تاتي» مي‌خواند و از «ديو سفيد» در مقابل رستم دفاع مي‌كند. زيرا درنظر او رستم، نماينده‌ي تهاجم قوم فارس بر قوم تات و تسلط آئين زردشت بر مهرپرستي بوميان مازندران است. نيما، اما گفتمان هاي خود را داشت: «طبيعت» و «خلق».

طبيعت در شعر نيما

پايه گذار مدرنيسم در شعر فارسي از شهرنشيني مدرن بيزار بود و با وجود اينكه از سال 1312 در تهران سكونت گزيد اما معمولاً هر تابستان به دهكده‌ي زادگاه خود يوش باز مي‌گشت تا از زندگي «طبيعي» نيرو بگيرد. در اولين شعر چاپ شده‌اش قصه‌ي «رنگ پريده، خون سرد» مي‌گويد: «من از اين دونان شهرستان نيم خاطر پر درد كوهستانيم.» هم چنين در مقدمه‌ي كتاب «خانواده‌ي سرباز» مورخ 1305 كه مي‌توان آن را مانيفست شعري او در آن دوره به حساب آورد، به روشني اعلام مي‌كند كه منظور او از نوآوري در شعر «نزديك كردن شعر به نثر يعني زبان طبيعي» است. در «حرفهاي همسايه» كه بهترين اثر تحليلي نيما در زمينه‌ي شعر و ادبيات‌‌ست، او براي توجيه شكستن تساوي طولي مصراع ها از تموج آب در آب بند كشتزار استفاده مي‌كند و بين مصرعهاي كوچك و بزرگ شعر خود با دو اثر نامتساوي روي آب وجه تشابهي مي‌بيند. رسيدن به وزن طبيعي، مشغله‌ي دائمي ذهن نيما بود و در ميان شعراي نوپرداز هيچ شاعري را نمي‌توان يافت كه به اندازه‌ي نيما در اين زمينه كار كرده باشد. او نه فقط به قول خودش در هفتاد بحر مختلف عروضي شعر سروده بلكه از آن مهم تر در بسياري از شعرهايش كوشيده تا بين وزن شعر و محتواي آن تناسب به وجود آورد. به عنوان مثال در «دل فولادم» صداي پاي اسب را مي‌شنويد، در «سيوليشه» كوبيدن بال سوسك سياه به پشت پنجره را، در «زيكزايي...» جيك جيك پرنده‌ي كوچك را، در«آي آدمها» فرياد كشيده‌ي يك مغروق را، در «ماخ اولا» حركت پر خروش رودخانه را و در «سنگ پشت پير» حركت كند يك سنگ پشت را در كنار رودخانه. در شعر نيما نه تنها گياهان، جانوران و پديده‌هاي طبيعي چون دريا، كوه، ابر و رود ظاهر مي‌شوند، بلكه مردم روستا از جمله شاليكار، ماهيگير، شبان، ملاي ده، آهنگر، سرباز و قايق ران دهان مي‌گشايند. ما بعد از نيما هنوز شاعري نداشته‌ايم كه چون او بتواند صداي روستا باشد. منوچهر آتشي در يك دوره شاعر «تنگستان» شد و سهراب سپهري به درك صوفيانه اي از طبيعت رسيد اما هيچ يك چون نيما زبان روستا نشدند.

مفهوم «خلق» در شعر نيما

در سال 1316 پس از سه سال تاخير در سرودن شعر، نيما شعر «ققنوس» را چاپ مي‌كند كه هم از لحاظ شكل و هم از زاويه‌ي محتوا، تازه است و سرفصل جديدي را در شعر نيما مي‌گشايد. نخست، اين كه تساوي طولي مصرع به هم خورده و قيد قافيه در پايان مصراعها جاي خود را به استفاده‌ي آزادانه از تجانس آوايي كلمات در سراسر شعر داده است. دو ديگر، اينكه مفهوم جديد اجتماعي «خلق» و دفاع از منافع آن در كار نيما برجسته مي‌شود و در بسياري از شعرهاي بعدي او چون «مرغ غم»، «ناقوس»، «مرغ آمين»، «به سوي شهر خاموش» و «آقا توكا» به صورت مضمون اصلي شعر در مي‌آيد. كتاب «ارزش احساسات» كه نيما نوشتن آن را از سال 1318 در مجله‌ي «موسيقي» شروع مي‌كند در واقع مانيفست تحول نيما از رمانتيسيسم به رآليسم اجتماعي است. همزمان با مفهوم «خلق»، نيما از دو مفهوم «شب» و «روز» به صورت استعاره‌ي سياسي استفاده مي‌كند. در اين سبك، شب نماينده‌ي حكومت خودكامه و «روز» جلوه‌اي از حكومت آينده است. به تقليد از نيما صدها نمونه از اينگونه «شب نامه‌ها» نوشته شده و هنوز هم نوشته مي‌شود.

نيما در ده تا دوازده سال آخر عمر خود به مرور از ميزان نوشتن شعرهاي خلقي و «شب نامه‌اي» خود كاست و به سبكي روي آورد كه من آن را «شعر طبيعت» ناميده‌ام و نمونه‌ي آن را مي‌توان در «تو را من چشم در راهم»، «سيوليشه»، «پاسي از شب گذشته ست»، «برف»، «اجاق سرد»، «ماخ اولا»، «هست شب»، «ري را» و «روي بندرگاه» ديد. در اين سبك، ما با فرديت نيما بيشتر روبرو هستيم و پديده‌هاي طبيعي نه به عنوان نموداري براي پيام هاي سياسي بلكه چون اشياي واقعي ديده مي‌شوند و در نتيجه راه را بر تعبيرهاي مختلف نمي‌بندند. در بسياري از اين شعرها نيما كماكان دلبستگي خود را به مبارزه‌ي اجتماعي نشان مي‌دهد اما نه ديگر با سمبوليسم «حزبي شعرهاي خلقي» خود، بلكه از ديدگاه يك سوسياليست توهم شكسته.

سخن آخر

ديديم كه مشغوليت هاي ذهني هدايت، «انديشه به مرگ» و «بازگشت به ايران باستان» و گفتمان هاي نيما «طبيعت» و «خلق» بودند. حال اين پرسش پيش مي آيد كه چه موضوعي فصل مشترك كار آنها است و چرا آن دو را مدرنيست مي‌خوانم؟

مدرنيسم يك مفهوم تاريخي ست. تاريخ جهان را از زمان تمدن به بعد به سه دوره ي باستان، ميانه و نو تقسيم مي‌كنند و مدرنيسم را به همه‌ي تحولاتي اطلاق مي‌كنند كه از دوره‌ي رنسانس در اروپا آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد. عرفي شدن جامعه، جدا شدن دين از سياست، خردگرايي، جدا شدن نيروي كار از وسائل توليد، ماشينيسم، سرمايه داري و ... با اين همه اگر بخواهيم در اين دايره‌ي وسيع دگرگوني‌ها، قائل به مركزي شويم، به عقيده‌ي من اين مركز همانا شكل گرفتن مفهوم «فرد» در همه‌ي ابعاد حقوقي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي آن است. اهميت مدرنيسم در اين است كه جدا از وابستگي‌هاي خانوادگي، محلي، عقيدتي و قومي به فرد و حقوق انساني او احترام مي‌گذارد و او را از لحاظ حقوقي به رسميت مي‌شناسد.

در زمينه‌ي هنر و ادبيات نيز مدرنيسم به معناي مشخص شدن «فرديت» انساني و بيان شرايط روحي و زيستي افراد جامعه ست. شعر نيما برخلاف شعر قديم عروضي، قالب آزادانه‌تري براي بيان احساسات خودانگيخته‌ي فردي باز مي‌كند. در آثار او ما مناظر طبيعي مازندران، مردم آن و حالات روحي شاعر يا شخصيتهاي شعري او را درمي‌يابيم. در داستانهاي هدايت نيز فرد انساني هويت يافته است: علويه خانم، داوود گوژپشت، داش آكل و ... حالا اگر نويسنده‌ي مدرني چون بورخس داستانهايي به سبك حكايات قرون وسطي مي‌نويسد يا شاعري چون سپهري فضايي عرفاني مي‌آفريند، صداي پاي فرد مشخص را در كارهاي هر دوي آنها مي‌توان شنيد. «بازگشت به ايران باستان» در كارهاي هدايت او را به ناسيوناليسم ايراني نزديك مي‌كند و گفتمان «خلق» در شعر نيما او را به جنبش سوسياليستي پيوند مي‌دهد. انديشه‌ي هدايت به مرگ او را به رمانتيك ها و همچنين به ادگار آلن پو و فرانتس كافكا مي‌كشاند و مقوله‌ي «طبيعت» نيما را با رمانتيكهاي طبيعت گراي فرانسوي و روسي هم مشرب مي‌سازد. با اين همه از خلال مشغوليتهاي ذهني مختلف آنها هميشه مي‌توان صداي فرد انساني را شنيد و يقين كرد كه مي‌توان و بايد براي تحمل «ديگري» بر تك صدايي مذهبي يا عرفي فائق آمد.





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد