logo





مسابقه‌ی زباله‌یابی

دوشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۳ - ۰۸ ژوييه ۲۰۲۴

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
تمام شاگردهای مدارس منطقه را فرستاده اند که تمام آن منطقه ی شهر را نظافت وتمیزکنند. توی این شهر وکشور، این رسمی است آباواجدادی و اصلا تعجب ندارد، اما برای امثال من خارجی و تغذیه شده با فرهنگ متفاوت دیگر، تعجب آور است. بچه های پیش دبستانی راهم هرازگاه و گروهی می برند شهرنو، می برند توی خانه و اطاق خانم های تن فروش، میگذارند باهم صحبت کنند، بگویند و بخندند و بازی کنند و از خانمها کولی بگیرند، نصف روز در میان آنها رهاشان می کنند تا هر کار دلشان می خواهد بکنند و بفهمند که آن هاهم مثل خواهر ومادرو اقوام خودشان و همه ی خانمهای دیگر محله و شهر و دیار شان هستند، هیچ جا و مقوله ی نفرت انگیزی در وجنات، لباس، بگو بخندها و اندام و پوست شان ندارند و نیست، عینهو تمامی آدمها و خانمها ی دیگرند. بچه هارا از همین سن، با همین چشم انداز، تعلیم میدهند و بزرگ می کنند. توی جامعه و شهر ودیارش، برایش هیچ چیز خارق العاده و تعجب آوری وجود ندارد.
این بچه ها میشوند همانها که حالا مدرسه، به گروههای سه نفره تقسیم شان کرده، یک انبر دسته دراز، به اندازه ی قد خود بچه ها، دست یکی شان داده و صدها گروه سه نفره را فرستاده که محله و شهر خود را نظافت و تمیز کنند، این مقوله برای بچه های حالا بزرگ و شاگرد مدرسه شده، اصلا غیرعادی نیست و امری عادی و معمولی است.
شاگرد ها، طبق خصلت تمام بچه ها، بازیگوشند، میگویند و می خندند و کار را تبدیل به تفریح کرده اند. اما برای من خارجی بزرگ شده در فرهنگی متفاوت، تعجب آور است، چرا؟ به خاطر این که شاگردهای مدرسه و گروههای سه نفره، برای پیداکردن آشغالی که با انبر دارازشان بردارند و بندازند توی کیسه شان، سخت با هم درگیر مسابقه و رقابتند، یکریز میگویند و می خندند و میدوند دنبال پیداکردن یک تکه آشغال که شکار انبرشان کنند و بندازند توی کیسه شان، و آشغال گیرشان نمی آید! محله، خیابان و شهر، عینهو کف دست، تمیزو براق است. تاچشم کارمی کند، برق میزند، نه ته سیگاری، نه تکه کلینکسی، نه تکه کاغذو زباله ی دیگری، هیچ چیزی دیده نمیشود. هیچکس، ته سیگار، کلینکس، تکه کاغذ پاره و قوطی کنسروو آبجو را هیچوقت توی خیابان نمی اندازد. هیچ نیروی خاص ناظر وچشم غره رونده و دستور بدهی هم درکارنیست. فرهنگ رفتاری وخصلت این جماعت این سنخ است. درجنگ دوم جهانی رویهمرفته پنجاه میلیون نفرکشته شدند. تمام کشور های آروپائی، ازعم ازغربی وشرقی، باخاک یکسان شدند، تاهنوزهم اروپا تقریبانتوانسته کاملاکمرراست کند، اماتوی این کشور حتی یک توپ هم شلیک نشد، حدیث مفصل را ازهمین مختصر بخوانید. آرام ترین افرادی که درتمام زندگی و تمام عمرم دیده ام، مردمان این دیارند، بیست سال آزگارتوی این شهر زندگی کرده ام، تاهنوزیک تصادف و یک خرخره کشی ندیده ام، منی که یک عمر باجنجال بزرگ شده ام، هرازگاه، ازسکوت و آرامش بیش ازاندازه، کارم به جنون می کشد. به سرم میزندو توی ذهنم خطور میکندکه اینهاآدم ماشینیند.
یک روز یک مامورو یک غاز را توی یک باغچه ی کنار خیابان کنار ایستگاه اصلی راه آهن دیدم، کنجکاو شدم، روی نیمکت کنارش نشستم، مامور بیش از دوساعت کنار غاز، سیخ ایستاد، انگار کنارکاخ سفیدواشگتن نگهبانی میداد. سرآخر حوصله ام سررفت، رفتم سراغش،‌ باهاش خوش وبش کردم، مثل معمول وهمه ی آدم های این جامعه، باخنده وخوش روئی، جوابم را داد و خیلی راحت ومثل معمول، شروع کردیم به دیالوگ و گفتگو، پرسیدم:
« دوساعته تو نخته م، انگاراز یه موزه ی جواهر نگهبانی می کنی، پاک حوصله مو سربردی، واسه م بگو، قضیه ی تو واین غاز چیه؟ بگو تابرم دنبال کارو زندگیم! مرد حسابی! »
« هیچ چی، این غازانگارگرفتارسرگیجه شده، ازتو دریاو رودخونه ی وسط شهر زده بیرون و اومده تواین باغچه ی کنارخیابون کنارایستگاه اصلی ترامواها و قطار، منومامورکردن همینجا نگاهش دارم و نگذارم توشهر ولو بشه، تا مامورای مربوطه باماشین وتجهیزات بیان، ببرن ولش کنن تو رودخونه ی وسط شهر پیش رفقاش، اونها، اومدن، الان میبرنش، وظیفه ی منم تمومه دیگه!...»
این شاگردهای مدرسه و مردم این شهر واین کشور، بااین فرهنگ بزرگ شدند. گروهای سه نفره، مسابقه گذاشته وهرگروه، دربه در دنبال آشغال و زباله میدوند، کو آشغال و زباله! کف خیابانها و پیاده روها ازآقا دائی آخوند هم تمیزتراست!...


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد