گفته شد که در گلستان نمونههای روشنی از هزلهای سعدی نیز سرریز میکند. اما چنین پدیدهای از هزل، هرگز در بوستان اتفاق نمیافتد. بر این اساس، بوستان بیش از همه گونههایی از طنز اجتماعی را با خوانندهاش در میان میگذارد. این طنز اجتماعی در اکثر حکایتهای بوستان دیده میشود.
با این همه، روایتهای جنسی نیز در متن حکایتهای بوستان کم نیستند. این روایتهای جنسی بیش از همه در حکایتهای "در عشق و شور و مستی" و "در عالم تربیت" گنجانده شدهاند. در عین حال، سعدی در روایت این حکایتها، هرگز از اندام جنسی انسانها سخنی نمیگوید. همان موضوعی که فرآیند اخلاقی آن را، در نوشتن برخی از داستانهای گلستان نادیده میگیرد. وجه تمایز گلستان با بوستان نیز به همین جا بازمیگردد. اما وجه مشترک این دو اثر با هزلیات سعدی، بیش و کم در راه یافتن گفتارهای جنسی به متن همهی آنها خلاصه میشود.
چنانکه گسترهی چنین گفتاری "در عالم تربیت" بوستان، شگفتی انسان را برمیاگیزد. چون شیخ شیراز آموزههای جنسی خود را به پهنههایی از تعلیم و تربیت هم میکشاند. پدیدهای جسورانه که به همین سادگی نباید از کنار آن گذشت و روایتهای آن را امری تصادفی پنداشت.
در بوستان نیز جای پای محکمی از عشقهای پسرانه دیده میشود. اما این عشقهای پسرانه گاهی نیز از سوی راوی آن نقد یا نفی میگردد. سعدی آموزههای اخلاقی را در اینجا بهانه میکند تا در نفی متظاهرانهی شاهدبازی چیزی کم نگذارد. به عبارتی روشن، سعدی دوگانگی خود را در رفتار اجتماعی همینجا نیز به کار میگیرد. اما این نفی متظاهرانه، چندان هم در جانبداری او از این پدیدهی اجتماعی یا عرفانی نمیکاهد.
سعدی باب هفتم بوستان را "در علم تربیت" نام مینهد. بخشهایی از همین باب هم به نوع نگاه او از زن بازمیگردد. نگاه سعدی به زن هم از دیدگاه جنسی برکنار نمیماند. چنانکه در جایی به مخاطبانش رهنمود میدهد:
چو زن راه بازار گیرد، بزن / وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
پیداست که چنین آموزههایی در شناخت زن از متن قرآن بر ذهن شاعر سنگینی میکند. بر اساس همین آموزههای قرآنی است که زن هرگز نباید پایش به بازار باز شود. به گمان سعدی او را باید کتک زد و از چنین راهی بازداشت. اما او در همین بخش از بوستان به مردان جامعهاش توصیه میکند:
زنِ نو کن ای دوست هر نوبهار / که تقویم پاری نیاید به کار
او تقویم سالانه را تمثیلی برای تازه و نو کردن زنان میگذارد. چون نگاه کالایی او به زن نگاهی است که در فرهنگ اسلامی جامعه رسوخ دارد. اسلام رایج زمانه پشتوانهی مناسبی برای رشد سرطانی چنین فرهنگی آماده کرده بود. بیدلیل نیست که او زن را در قد و قوارهی همان تقویم سالانه میبیند تا همه ساله نمونهی کهنهی آن را به دور بریزند تا نمونهای جدید و تازه جایش را پر کند. تقویمی که بنا به سفارش سعدی همه ساله باید تغییر یابد و عوض شود.
حالا در این معاملهی نابرابر باید دید که تکلیف زنان سالهای پیش به کجا میانجامید؟ جدای از این، افزایش شمار آنها تا کجا پایان میپذیرفت؟ به طبع رفتارهایی از این دست تنها از اربابانی برمیآمد که از تمکن مالی لازم برخوردار بودند. بدون تردید این گروه از زنان رها شده در خانواده و جامعه هم عطش جنسی خود را در جایی بیرون از خانه میجستند. چون شوهر بنا به پند و اندرز شیخ شیراز، برنامهای از کنار گذاشتن و سرکوب جنسی ایشان را به پیش میبرد. شوهری که آشکار و علنی هر نوبهار با زنی جدید عقد ازدواج میبست، اما هرگز به چنین عقد و ازدواجی وفادار باقی نمیماند.
او چنین تربیت سرکوبگرانهای را سوای از دختران و زنان، در خصوص پرورش فرزندان پسر هم لازم میبیند. چون برای پرورش پسران خانواده باوری را پیش میکشد که:
پسر چون زده برگذشتش سنین / ز نامحرمان گو فراتر نشین
این نامحرمان به طور حتم تنها زنان را در بر نمیگرفت، بلکه مردان جامعه را هم شامل میشد. چون سعدی همان نگاه جنسیاش به پسران بیگانه را، اینجا نیز صادق میبیند. او از آن میترسید که مبادا دیگران نیز با همین پسر ده سالهاش بیامیزند.
سعدی همچنین یکی از راههای تربیت چنین فرزندی را در آن میدید که از کتک زدن او چیزی فرونگذارند. همان راهکاری که فرآیند آن را در تربیت زنان هم مؤثر میدانست. چنانکه میگوید:
هرآن طفل کو جور آموزگار / نبیند، جفا بیند از روزگار
پس تنبیه و سرکوب در نظام تربیتی سعدی نقش نخست را به پیش میبرد. چنین راهکاری را تا همین چند سال پیش هم در ایران به کار میبستند. کودکان میبایست به تمامی بر کاستیهایی از این دست گردن میگذاشتند. تازه، آن زمان هم که بزرگ میشدند، سرکوبهای دیگری را همچنان سنتهای جامعه بر ایشان تحمیل میکرد.
موضوع تفکیک و جداسازی پسران نوبالغ از افراد عادی جامعه در حکایتی دیگر از سعدی نیز دیده میشود. اما جالب آن است که او برای اندرزهایی از این دست جایگاه تربیتی نیز در نظر میگیرد. بیدلیل نیست که همهی آنها "در عالم تربیت" جانمایی میگردند. او همین حکایت را این گونه آغاز میکند:
شبی دعوتی بود در کوی دوست / ز هر جنس مردم در او انجمن
چو آواز مطرب درآمد ز کوی / به گردون شد از عاشقان های و هوی
پری چهرهزای بود محبوب من / بدو گفتم ای لعبت خوب من
چرا با رفیقان نیایی به جمع؟ / که روشن کنی بزم ما را چو شمع
فضایی از جشن و سرور که سعدی در این حکایت به تصویر میکشد، همان فضایی است که در بزمهای امروزی نیز نمونههای فراوانی از آن دیده میشود. اما پری چهرهای که سعدی از آن به عنوان معشوق خویش یاد میکند کسی نیست جز جوانکی مخنث که او در طبیعت سرکوب شدهاش هرگز توان جنب و جوش با مردم را نمیبیند. آنوقت همین پسرک مخنث ضمن پرهیز از دوستی با دیگران به خود میگوید:
محاسن چو مردان ندارم به دست / نه مردی بود پیش مردان نشست
چنین نقشمایهای از پسر را سعدی نیز بدون کم و کاست در حکایت خود میستاید. چون ضمن نتیجهگیری از این ماجرا، پندی را هم با خواننده در میان میگذارد و میگوید:
پسر کو میان قلندر نشست / پدر گو ز خیرش فروشوی دست
سعدی برای نوشتن "درعالم تربیت" همیشه دوگانه و متناقض عمل میکند. قضاوت او در مورد پدیدهی شاهدبازی هم از همین نگاه دوگانهی او بر کنار نمیماند. چون در جایی هم میگوید:
خرابت کند شاهد خانهکَن / برو خانه آباد گردان به زن
نشاید هوس باختن با گلی / که هر بامدادش بود بلبلی
چو خود را به هر مجلسی شمع کرد، / تو دیگر چو پروانه دورش مگرد
انگار چنین روایتی از کارکرد اجتماعی پسرکان شاهد، تصویری درست و دقیق از حدیث نفس سعدی را هم انعکاس میدهد. چون در آینهای از این روایت تربیتی، چهرهای از سعدی نیز دیده میشود. او تجربههای جنسی خود را از زیستن در فضای جامعه، پیش روی خوانندهاش میگذارد. چون از شاهدانی سخن میگوید که هر روزی را با کسی به سر میآوردند.
سعدی در بیتهای بالا، ضمن تجربهی اجتماعی خود، شاهد را در قد و قوارهای از گل میبیند. اما نمیپذیرد که بلبلان دیگر هم از این گل سود ببرند. او معشوقی را میپسندد که همانند همسرش تنها به او اختصاص یابد.
در واقع سعدی نیز به خوبی به یکی علتهای رواج و رونق شاهدبازی در جامعه پی برده بود. چون او علت پیدایی چنین پدیدهای را به آنجا بازمیگرداند که زنان هنوز به جایگاهی درست در جامعه دست نیافتهاند. در عین حال، نگاه نادرست و دوگانهی جنسی سعدی به زنان هم شرایطی را برمیانگیخت که تناقضهای فراوانی در گفتار و رفتارهای جنسی او پا بگیرد. همین دوگانگی در گفتار و رفتار، عملکرد اجتماعی گروههایی از صوفیان، شیخان، فقیهان، مفتیان و عارفان را هم در بر میگرفت. آنان همگی در انظار عمومی به گونهای متظاهرانه سخن میگفتند اما در خفا و نهان به گونهای دیگر رفتار مینمودند.
تناقضهایی از این دست به آنجا بازمیگردد که پدرسالاریِ اربابمنشانه در اشکالی از سیاست بر جامعه قوام یافته بود. نهادهای تربیتی جامعه نیز بر اساس همین فکر و اندیشهی پدرسالارانه پا میگرفت. چنین فرهنگی تا هر جایی که بگویی نفوذ داشت. امر جنسی مردم نیز هرگز از نفوذ چنین فرهنگی بر کنار نمیماند. چنانکه افراد متمول جامعه، زنان و کودکان را بخشی پایدار از مایملک خویش به شمار میآوردند و به خود حق میدادند تا با این مایملک خودمانی، آنگونه میخواهند رفتار نمایند.
"در عالم تربیت" بوستان نیز همچنان حکایتهایی از کارکرد این جهانهای متفاوت و دوگانگی پدرسالارانه روایت میشود. اما در این جهانهای متفاوت و دوگانه بدون استثنا حکایتهایی از رفتارهای جنسی مردان متمول هم تکرار میگردد. سعدی برای روشنگری بیشتر از چنین ماجرایی در یکی از این داستانها میسراید:
در این شهر باری به سمعم رسید / که بازارگانی غلامی خرید
شبانگه مگر دست بردش به سیب / که سیمین زنخ بود و خاطر فریب
پری چهره هر چه فتادش به دست / یکی در سر و مغز خواجه شکست
روایت بالا بدون کم و کاست از واقعیتی غیر قابل انکار و مکرر حکایت دارد که این غلامان را از بازار بردهفروشی شهر میخریدند. شکی نیست که تمامی جنگهای محلی در خصوص رونق و رواج چنین بازاری تسهیلگری به عمل میآورد. جنگجویان نیز سهم غلام خود را از جنگها، در بازار شهر به مزایده میگذاشتند.
اما غلام میبایست برای اربابش کارکردهای متفاوتی را به انجام برساند. برآوردن نیاز جنسی ارباب نیز در همین کارکردهای متفاوت و چندگانه میگنجید. سعدی در جای جای آثارش از توصیف عملکرد همین غلامان چند منظوره سخن میگوید و در بازتاب عملکرد اجتماعی ایشان چیزی جا نمیگذارد.
چنانکه غلام در روایت بالا جوانکی پری چهره و سیمین زنخ است که ارباب او راهکار دستاندازی به سیبک چانهاش را امری مغتنم میشمارد. اما غلام تمامی اجناس خانه را بر سر این ارباب متجاسر فرومیکوبد. داستانی مکرر که اینک نیز کم و بیش در بچهبازیها رخ میدهد.
واکنش پیشگیرانهی غلام در این حکایت، سپس شرایطی را فراهم میبیند تا ارباب از پیش او بگریزد و ضمن مسافرتش به "تنگ ترکان" در کازرون میرسد. تنگ ترکان او را به یاد همان غلام ترک میاندازد و از نو خاطرهای از ترس و وحشت در دلش جان میگیرد.
پیداست که در نگاه سعدی چنین عملکردی از بازرگان هرگز تجاوز به حساب نمیآمد. عرف عمومی بر رفتارهایی از این دست صحه میگذاشت و به آن وجاهت میبخشید. کسی که زر میداد و جنسی را میخرید، در واقع آن را به عنوان متاعی شخصی به تملک خویش درمیآورد. چند و چون بهرهمندی از متاع و جنس، از اراده و خواست صاحب متاع و جنس چیزی فراتر نمیرفت. بر پایهی همین رویکرد همگانی است که سعدی در پایان داستان خویش هرگز بازرگان این داستان را نکوهش نمیکند، بلکه آموزههای خود را در مورد گزینش و انتخاب نوع غلام با خواننده در میان میگذارد.
در گزارشی دیگر از بچهبازی، باز هم سعدی به گونهای دیگر چنین ماجرایی از پسربازی را رومیکند. او در آغاز همین داستان میگوید:
یکی صورتی دید صاحب جمال / بگردیدش از شورشِ عشق، حال
برانداخت بیچاره چندان عرق / که شبنم بر اردیبهشتی ورق
سعدی در همین روایت کوتاه، برای توصیف شاهد و شاهدباز سنگ تمام میگذارد. چنین توصیفی در رفتارشناسی شاهدبازان چیزی کم نمیگذارد. نمونههای روشنی از این رفتار تا به امروز نیز همچنان بین بچهبازان دوام آورده است. چون در آغاز بچهی زیبایی را میبینند و سپس حالشان دگرگون نمیگردد. آنوقت عشقی از دلباختگی در ایشان پا میگیرد که گریز از آن را امری ناممکن میبینند. پیداست که چنین عاشقی هرگز رفتارهایش در عرف و اخلاق عمومی جامعه نمیگنجد. او خواسته و ناخواسته به رفتاری دست میزند که تنها از دلباختگیاش به پسرک یا هر معشوق دیگری نشان میجوید.
چون عاشق، عقل جمعی را برنمیتابد و معادلههای عمومی عقل جمعی را هرگز در جایی از رفتارش به حساب نمیآورد. با همین رویکرد است که عاشق در ادبیات گذشتهی ما، همواره نقشمایهای از مجنون را به پیش میبرد. او دیوانه است و این دیوانگی تنها در میدانی از عشق توجیه میپذیرد.
در داستانی که سعدی روایت میکند، موضوع و ماجرای آن را سرآخر با بقراط حکیم در میان میگذارند که عابدِ پارسایی به چنین پسر زیبارویی دل باخته است و چارهی کار را از او میجویند.
گفتنی است که شخص پارسای این داستان همانند همهی عارفان از نقش سیمای پسرک، برای شناخت خداوند توجیه به عمل میآورد. او هم همانند همهی عارفان زمانهاش، شاهدبازی را برای "نفی خودپرستی و شرک به خداوند"، لازم میدید. همان آموزههای آیینی که به تمامی از عرفان برآمده است. عارف قهرمان این داستان نیز بنا به رسم زمانه و سفارش پیر، از وفاداری خود به این آموزههای توجیهگرانه چیزی نمیکاست.
اما بقراط حکیم توجیه عارفانهی قهرمان داستان بالا را سفسطهای بیش نمیبیند و در پاسخ استدلالهای سفسطهآمیز او میگوید:
چرا طفل یک روزه هوشش نبرد؟ / که در صُنع دیدن چه بالغ چه خُرد
استدلالی طنزآمیز که برای همیشه بر تأویل عرفانی از پدیدهی شاهدبازی، خط بطلان میکشد. شکی نیست که چینش شخصیتهای این داستان را سعدی فراهم دیدهاست. اما سعدی در چنین چینشی از داستان در کنار بقراط حکیم قرار میگیرد تا استدلال او را کافی بداند. با همین رویکرد است که پای بقراط را به میان میکشد تا بر درستی نگاه او در این ماجرا اصرار بورزد.
در داستان بالا دو نوع از عقل و استدلال رو در روی هم میایستند. چون استدلال مرد پارسای این داستان، تنها منطقی عرفانی را پیش روی ما میگذارد. چنین منطقی همیشه در دایرهای تنگ از عرفان توجیه میپذیرد. عارفان آن را خوب میفهمند اما این فهم عرفانی هرگز به سامانهای از درک و فهم مردم و جامعه راه نمییابد. ولی استدلالی که بقراط با آن سخن میگوید همان استدلالی است که با فهم عمومی سازگاری نشان میدهد. سعدی نیز در این دستهبندی منطقی، در گروه بقراط جا میگیرد تا توجیههای عرفانی زمانهاش را به شکستی فکری محکوم نماید.
اما بر خلاف آنچه که گفته شد، سعدی هم در روایتهایی که از شاهدبازی یا پسربازی ارائه میدهد، سهم میبرد. او در واقع تجربههای شخصی خود را با خوانندهاش در میان میگذارد. چون خوب میفهمید که باید در چنین روایتهایی از عرفی عامهپسندانه حمایت به عمل آورد. او نیز همانند بسیاری از متفکران زمانه در چنبرهای از تناقضها و رفتارهای دوگانه گرفتار آمده بود که رهیدن از آنها برایش امری مشکل مینمود. وگرنه لزومی نداشت که در جایی شاهدبازی را ارج بگذارد و در جایی دیگر نکوهش از آن را بر خود لازم بشمارد.
بدون تردید تناقضهایی از این نوع، از نفس و ذات فلسفهی فکری عرفان برمیخیزد. اما همواره عارفان کوشیدهاند که بخشهایی از همین هنجارهای دوگانه را به قلندران یا صوفیان زمانه نسبت بدهند. در بخشهایی دیگر از آن هم پشت استدلالهای سفسطهجویانهی عارفانه سنگر میگیرند. همچنان که در داستان بالا نیز شخص پارسا، عشق خود را به تأثیر نقشهایی از زیبایی پسرک بازمیگرداند، که در صورتش میبیند. او آشکارا خطای خود را به پای زیبایی پسرک مینویسد.
در متن داستان، پسرک متهم است که شخص پارسا را در دامی عاشقانه از زیباییهایش به بند میکشاند. همان نقشهای زیبایی که در آنها نشانههایی از آفرینش و صُنع خداوند را سراغ میگیرد. اما بحث اینجا است که به قول بقراطِ این داستان، چرا او همین نقشهای خداوندی را در بچهای یکروزه نمیجوید؟
اما سعدی در پایان این داستان بنا به دیدگاهی برآمده از قرآن، نتیجهای را پیش روی مخاطب میگذارد که:
محقق همان بیند اندر اِبل / که در خوبرویان چین و چگل
چون به گمان سعدی زیبایی خوبرویان چین و چگل را در شتر (ابل) هم میتوان نظاره کرد و به تماشا نشست. او میخواهد تحسین قرآن را از شتر، اینجا نیز قدر بشناسد و چنین آدمی را که کارکرد شتر را در زیبایی قدر میشناسد، محقق نام مینهد.
سعدی در موضع انتقادی خود نسبت به پدیدهی بچهبازی تا آنجا پیش میرود که در جایی از همین بابِ "در عالم تربیت" میسراید:
گروهی نشینند با خوش پسر / که ما پاکبازیم و صاحب نظر
ز من پرس فرسودهی روزگار / که بر سفره، حسرت خورَد روزهدار
از آن تخم خرما خورَد گوسفند / که قفل است بر تنگ خرما و بند
سر گاوِ عصار از آن در کَه (کاه) است / که از کنجدش ریسمان کوته است
پس در زمانهای که سعدی در آن میزیست برای عارفان همنشینی با پسران غنیمت شمرده میشد. آنان در چنین فضایی بود که بر "پاکبازی و صاحب نظری" خویش میبالیدند. چون شاهدبازی یا پسربازی بخشی پایدار از رفتار عارفان شمرده میشد. عارفان هم سرکوبها و حقارتهای جنسی خود را ضمن توسل به نمونههایی از همین شاهدبازی جبران مینمودند.
باز در همین روایت، سعدی خیلی هم رندانه برکناری مینشیند تا از گروهی دیگر سخن بگوید. چون خود را "فرسودهی روزگار" میخواند. هرچند شاعر ضمن رفتار جنسی خویش از این گروه برائت میجوید، اما در خفا چیزی از ایشان کم نمیآورد. مستندات این رفتارهای دوگانه را نیز سعدی در مجموع حکایتهایش فراهم دیده است. او سرآخر هم چارهی کار را در آن میبیند که نظارتهای بیشتری نسبت به رفتار شاهدبازان اعمال گردد.
با تمامی این احوال، پدیدهی بچهبازی همچنان در عبارت بالا به افرادی نسبت داده میشود که خود را پاکباز و صاحب نظر به شمار میآورند. اما پاکباز و صاحبنظر صفتهایی هستند که در زمانهی سعدی تنها عارفان را با نمونههایی از آن توصیف میکردند.
نامگذاری سعدی از باب هفتم بوستان که "در عالم تربیت" نام میگیرد، چندان هم گنگ و مبهم نمیتواند باشد. او جهانهایی متفاوت از هم را باور دارد که عالم تربیت را از همهی آسیبها و زشتیهای آن جدا میکند. اما چنین آسیبها و زشتیهایی در جاهای دیگر خیلی هم میتوانند مفید واقع گردند. چون سعدی خیلی هم خوب میفهمد که از طرفداری آشکار شاهد و شاهدبازی دست کم باید در این گفتار ویژهی تربیتی دست برداشت.
با این همه، باب "در عالم تربیت" به بابی برای روایت داستانهای عشق پسرانه مبدل گردیدهاست. به عبارت روشن، امر تربیت در زمانهی سعدی هرگز نمیتوانست از این ماجراهای عاشقانهای برکنار بماند. چهبسا جدای از غلام و برده گوشهی دیگری از این ماجرای دو سویه را شاگرد و استاد هم به اشتراک پر میکردند. همان چیزی که در روایتهایی از گلستان نیز به چشم میآید.
چنین ماجرایی از همجنسبازی معلمان با شاگردان همچنان در دورهی سعدی رشد مییافت. عبید که یک قرن پس از سعدی میزیست از بازتاب آن بر کنار نمیماند. چون او به گونهای طنزآمیز در رسالهی ده فصل نوشته است: " المعلم: فاسق محترم". بدون تردید احترام معلم، به شغل معلمی او بازمیگشت، اما فاسق بودن او در هنجارهایی از نوع پسربازی برملا میشد.
شاهدبازی همیشه توافقی دو سویه را به همراه نداشت. در داستانهایی که سعدی روایت میکند به نیکی نمونههایی از آن هم دیده میشود. آنجاها که پسر و غلامی را میخریدند هرگز رضایتی برای پسران در نظر گرفته نمیشد. چون همگی پسران و غلامانی بودند که بر پایهی عرفی عمومی و به اجبار بر چنین رفتارهایی گردن میگذاشتند. سرپیچی غلام شاید نوعی نافرمانی در مقابل خواست و ارادهی ارباب شمرده میشد. چون ارباب مزدش را از پیش میپرداخت. اما این مزد کمتر به خودِ پسرک پرداخته میشد. چون بهای این معاملهی غیر انسانی اغلب مواقع به همان مالک پسرک تعلق میگرفت.
مالک جدید این حق را برای خویش قائل بود که در رفتاری جنسی از او سود بجوید. رضایت این پسران را در جایی به حساب نمیآوردند و ارباب و مالک نیز هرگز رفتارش را تجاوز جنسی به حساب نمیآورد. واژههایی از این دست هنوز هم در اخلاق عمومی جایگاهی نداشتند. تجاوز و غصب آنگاه معنا پیدا میکرد که بخواهند مالکیت دیگران را به خطر بپندارند.
سعدی در رفتارشناسی شاهدان و شاهدبازان چیزی جا نمیگذارد. در گزارش او سایههایی از هنجارهای بچهبازان امروزی را هم میتوان به تماشا نشست. حتا آنگاه که شاعر از شاهدی سخن میگوید برای وصف زیباییهایش سنگ تمام میگذارد تا زمینههای کافی برای دل باختن شخص پسرباز یا غلامباره مهیا شود.
باب سوم بوستان در "عشق و مستی و شور" نام گرفته است. مترادفسازی سعدی از واژههای عشق، مستی و شور بدون تردید به ذوق و تجربهی عملی او در این پهنه بازمیگردد. شیخ شیراز در نقشی از راویِ این حکایتها، خودش هم با چنین روایتهایی به شور و مستی راه مییابد. او در همین باب از بوستان هم ضمن حکایتی میگوید:
یکی شاهدی در سمرقند داشت / که گفتی به جای سمر، قند داشت
جمالی گرو برده از آفتاب / ز شوخیش بنیاد تقوا خراب
تعالیالله، از حسن تا غایتی / که پنداری از رحمت است آیتی
مرد عاشق سپس همانندِ مزاحمان خیابانی امروزی به دنبال شاهد راه میافتد. پسرک هم در ترساندن او چیزی فرونمیگذارد و در پاسخِ عشق یک سویهی او میگوید:
که ای خیرهسر چند پویی پیام؟ / ندانی که من مرغ دامت نیام؟
گرت بار دیگر ببینم، به تیغ / چو دشمن ببرم سرت بیدریغ
در بین راه کسی پیدا میشود و به عاشق این معامله توصیه میکند که این پسرک هرگز به چنگ تو درنمیآید، بهتر است از این ماجرا بگذرد. اما عاشقِ پسرباره در پاسخ میگوید که او از اصرار خود در این عشق چیزی نخواهد کاست. چنانکه حاضر است در این راه جان ببازد و آبرویش را هم بریزند. سعدی در ادامهی گفتار همین عاشق میآورد:
مرا توبه فرمایی ای خودپرست / ترا توبه زین گفتن اولیتر است
ببخشای بر من، که هرچ او کند / وگر قصد خون است، نیکو کند
گفتنی است که عارفان دورهی سعدی شاهدبازی را راهکاری مناسب برای پرهیز از "خودپرستی" و "شرک" میدانستند. حتا در این راه از ریختن آبروی خویش هم واهمهای نداشتند. چون گفته میشد که همراه با دفع خودپرستی، خواهند توانست حریم و حرمت معشوق خویش را قدر بشناسند. معشوقی که به ظاهر یگانه بود و دیگران در مقابل او جایگاهی نمییافتند. سعدی نیز با توجیههایی از این نوع که از سوی عارفان تبلیغ میشد، آشنایی کامل داشت. چنانکه کاربرد چنین استدلالهای سفسطهآمیزی را در متن بوستان نیز غنیمت میشمارد.
به نقل از کتاب "دنیاهای جدّ و هزل سعدی"