زیرِ سقفی پُر از تنهایی
صبرِ بی طاقتِ آه
بر سرِ کوی وُ گُذر
باغچه ها
خالی از سبزه وُ گُل
ناودان ها
خسته
از ابرِ بی باران
از دلِ آسمان
همه بارشِ سنگ
دلِ خورشیدیِ من
یه خورجینِ خیال
تویِ پهن دشتِ هزاران رؤیا
روبه رویم
چون همیشه
رقص کنان
بادِ بی وعده
گه
آرام
گه
با غزلی اشک آلود
گه
با تکه آهِ سردش
گوئی
نعره ای
بردروُ دیوارم بود
مُشت می کوبید بردر
همسایه
_ چه کسی می آید؟
آیا
کسی می آید؟
دلِ من
اما
کوهی از آتشِ خشم
باز کردم
قفسِ سینه را
آسمان
پُر
از هنگامه ی آوازِ کبوتر ها شد
_ گفتمش
همسایه را
یه کسی می آید
که
دلش پُر از خنده وُ
دستانش
همه از سُنبلِ سُرخ
صبر کن
آن سوسویِ فریبا نور
از رهِ دورِ زمان
به سر منزلِ مقصود
چه خوش می آید
28/06/2024
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر بشنوید