برای جانباختگان
راهِ آزادی در میهنم
در دست تسمه ای
بر لب
زهر خندی
ایستاده
بر پُشته ی کُشتگان
- فصلِ بی رنگی ست
یا
غریوِ وحشت؟
ببین
ببین
عابرانِ حقیر
با رگهایِ خالی از خونِ غیرت
چگونه
به چپاولِ تکه نانی
می گذرند بی تفاوت
از کنارِ طنابهایِ کینِ مان
و
ستبری گردنکشانشان
آویزان
در پیچ پیچِ رقص دارها
**********
اما
آوایی رسا
چنین ندا در داد
- نه
نه
این لشکرِ خشم
این عابرانِ صبورِ درد
قصه ها دارند
از طلوع تا غروب
از بیداریِ شب
تا
سحرگاهِ خون
گمان مَبر از یاد بُرده اند
آفتابِ خنده را
هرچند که
در ظلمتِ شب گم شد
رقصِ شعله ها
این تصویرِ رذالتِ
صبحِ اذانِ شماست
این شب زنده دارانِ نور
همچنان
چیدنِ مروارید
از گیسویِ سپیده دمان را
نشسته اند
به انتظار
هان!
هشدار
آن قرصِ نان از خونشان
همانا
یگانه آتشی
بر تَلِ مُناره هاست
23/01/2024
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر از این جا بشنوید