وقوف به میرا بودن انسان را به جستجوی جاودانگی میکشاند. چه تلاش طاقت فرسا و بی ثمری. نشدنی را میجوید. میراست، میداند که نیست میشود و برای بعد از خود دنبال هستی است. تلاش میکند قبل از رفتن نشانه ای ، اثری از خود بگذارد که حیاتش ادامه یابد. غافل از اینکه این الگویی این دنیایی است و پس از مرگ بکار نمی اید شامل دنیای دیگر ، رفتگان ، نمیشود. نیستی که خود پاره مجهول هستی است آثار و احکام خود را دارد و آنرا بر همه حاکم میکند ، فقیر و غنی، ناشناخته یا مشهور، ضعیف یا قوی. فقیر ،ناشناخته و ضعیف کارشان آسان تر است. اگرهم خواسته باشند جاودان شوند چون امکانش را ندارند بزودی رها میکنند و سبکبال میشوند با بغضی ابدی در سینه. " هستی چه بود قصه ی پر رنج و ملالی کابوس پر از وحشتی آشفته خیالی"(1) وای بحال مشهور، غنی و قوی. این جسجوی جاودانگی دغدغه دائمی آنها میشود. نوعی هدف زندگی ، لااقل پس از رسیدن به شهرت و زر و زور. این همه آنها را به خطا میبرد. چون در این دنیا آنچه را میل و آزرو داشته اند، تا حدی، بدست آورده اند ، دچار این توهم میشوند که اگر اثری از خود باقی گذارند ، حیاتشان دوام مییابد حتا بعد از نبودشان. غافل که نیستی چون هاله ای دور آنها را میگیرد و این هاله هر روز و هر سال ضخیم تر میشود تا آنجا که دیگر او نیز نیست شده و اگر بماند او نیست با آن مشخصات و مختصات. درست است که نامش میماند اما این نام گواه و نشانه از کسی قابل حس و رویت و وجود نیست همان نام پیچیده در هاله غیر قابل نفوذ است. دیوار ضخیم دو دنیا اجازه هیچ پیوندی را بین اثر و "باقی گذارنده" آن نمیدهد. با مثال روشن تر میشود . به یاد دارم اواخر عمر میتران که بیمار و رفتنی، در اوج قدرت و محبوبیت بود، هنوز. در مصاحبه ای که نوعی وصیتش بود چنان خود را از زمان جدا شده و تاریخی میدید که ساختمانهایی نظیر ورودی ی لوور و سایر آثار انتخاب خود را - نمیگویم آثار او - با اهرام مصر مقایسه میکند با سخن گفتن از جاودانگی و اینکه اهرام مانده است -نا گفته گواه فرعون و این که من هم خواهم ماند. این توهم چند سالی دوام یافت و آن هاله ضخیم او را در خود پیچید و برد. کار هاله هنوز تمام نشده. وقتی میگویید فرعون ، سزار ، اسکندر ووو آنچه در ذهن مجسم میکنید اگر بکنید بیش از یک اسم نیست که داستان و اغلب افسانه ای را حکایت میکند و نه شخصی که شما او را می شناسید . این شخص هر چه دورتر هاله اش ضخیم تر و غیر شخصی تر. درست است که اهرام یا تاج محل بر پا هستند اما نام تاج محل برای چه کسی همسراکبر شاه را بیاد می آورد و اگر آورد چه تفاوتی بین یاد او و فرعون و هزاران برده و اجیر که به قیمت زجر و رنجشان بنا را ساختند ، و ما آنها را نمی شناسیم، وجود دارد؟ این نام تا چه حد شخصی تر از نام آن ناشناس است که نامش را نمی دانیم؟
اگر جاودانگی ای باشد در اثر است نه در شخص. این جاودانگی تاثیری است که آن اثر بر این دنیاییان دارد یا میگذارد مانند فکری، ایده ای، تابلویی یا شعری وو . در اینجا هم باز آن فکر و اثر است که میماند و به زندگی ادامه میدهد و پس از قرنها به استقلال و هویت خود میرسد چرا که در این دنیاست و پیوندش با خالق پیوندی نامریی و غیر شخصی و نا پیداست. جاودانگی برای اثر مانده نه شخص. علت را باید در عدم امکان پیوند و رابطه بین هست و نیست جست و نه در شخص، هر چه هم تلاش کرده باشد. شما در زیر سقف سیستین مجذوب و مبهوت و شیفته میمانید این زیبایی و عظمت شما را با خود میبرد. هنرمند و رنج او را و قدرت ذهن و روح او را به یاد میاورید ، چون نامی دارد ولی آن کارگری که در حمل سنگها ا زبالای کوه کشته شد را نه، چون نام ومشخصه ی او را نمیدانید.(2) تمام جاودانگی حین تحسین این آثار جاودانی است که در وجود یا عدم یک نام تبلور می یابد. این زیباترین نوع از آن جاودانگی است که انسان به دنبال آن است چرا که هنرمند در خلق آن نبوغ و فکر داشته و رنج برده اما رنج و زحمت زحمت کش های بی نام است که هیچکس ارزش آن ها را نمی شناسد ولی نتیجه رنج و فداکاری آن هاست که در یک بنای عظیم و زیبا باقی مانده است و اغلب به نام قلدری که آن را سفارش داده ثبت شده و شناخته می شود. تازه نام این قلدر که بزور از نیروی کار آن زحمتکش های ناشناس فلان بنا را با جبر و زور فرمان ساخت داده آنقدر در هاله ضخیم زمان احاطه شده که تبدیل به ناشناسی شده است شبیه همان قربانی ها. هزار ها بنا و کلیسا شاهد این بیان است.
درسفرهای توریستی ما را به تماشای قصرها و کلیسا ها و مساجد میبرند که هر کدام به نام سلطانی و قلدری در طول تاریخ نامیده شده. چه قلدر حکومتی چه فکری. تفاوتی نمی کند که شاه باشد یا پاپ وو. به محض دیدن این عظمت و زیبایی به یاد رنج و درد هزاران برده یا اجیر و کارگری میافتم که نیاز به ادامه حیات وادارشان کرده تا شانه بزیر این بار بنهند و گاه جان خود از دست بدهند برای لقمه ای نان. اینجاست که به ظلم و ستمی دوباره پی میبرم: بار اول ظلم ظالمی که آنها را اجیر و اسیر و در راه جاودانگی خود قربانی کرده و بار دوم زمانی است به من نام او را میفروشند برای اثری که مال او نیست و زحمت دیگران است و برای این قلدر "جاودانگی" آورده است. از این دست تمام بناهای زیبا و با شکوه فارغ از زیبایی های خاص خود، گواه این ظلم مضاعف است
مجتبا مفیدی اکتبر 2023
Modjtaba.mofidi@gmail.com
_____________________
1. برگرفته از شعر زیبای "رویای هستی" از نواب صفا که بنان با آواز خود آن را به قلب و روح انسان می نشاند
2. اشاره به قربانی های بی نام و نشان انتقال سنگهای عظیم در حین انتقال از کوه تا لب آب با امکان های محدود آن زمان برای رساندن به کارگاه میکل آنژ