(چی شده؟!دارند تعقيبتون می کنند؟!)
(تعقيب برای چه؟)
(هيچی!همينطوری.آخه،هم رنگتون پريده وهم،هی برمی گردی وازشيشه ی عقب،پشت سرتونو نيگا میکنی!)
(آخه،اين شيشه ها پائين نميان!بگمانم دستگيره ی اين شيشه ها خراب شده باشه!)
(نه پهلوون! خراب نيستند! برقی اند.سويچشون اينجا است. پيش چاکرت)
(پيش شما؟!آنجا؟!)
(بعله!می خوای بيارمشون پائين؟ کدومشونو؟)
(همين دست راستی را اگر ممکن است يک کمی پائين بکشيد؛ لطفا)
(بعله که ممکنه!خوب شد؟)
(خيلی ممنون.ولی اينطوری که خيلی کارتون مشکل میشه)
(چه کاری؟)
(اينکه،هی مسافر،اين عقب بنشينه وبگه شيشه را بالابکشيد! شيشه را پائين بکشيد!)
(عوضش ،همه چيزماشين تحت کنترل خودمه! درهاهم از اينجا، بازو بسته ميشه)
(يعنی چه؟!يعنی اينکه اگرمن بخواهم خودم دررا بازکنم، نمیتوانم؟!)
(نخير)
(نخير؟!)
(چيه؟!بهش نمياد؟!)
(به کی؟!)
(به ماشين!)
( والله، چه عرض کنم!)
(اگربفرمایید که بهش نمیاد هم، حق حق با شوماست.ازبيرون،فقط يه ماشين ساده و معمولی به نظرمياد،اما توش،خيلی پيچيده اس.عين ماشين جيمزبانده!همه چيزش،دست پخت خودمونه.میخوای پهلوون که يه هو،صندليت بپره بالاووبعدش که رسیدی اون بالاها،چترت واشه وبيارتت زمين؟)
(شما هم توی اين گرفتاری شوخیتون گرفته آقا!)
(نه پهلوون!شوخی نمیکنم جون شوما.قضيه خيلی جدی جديه. شوما فقط بخواه! توی بزرگراه هم،جون میده واسه ی اینجور کارا! خب!داريم ديگه يواش يواش،به بزرگراهم نزديک میشيم و...)
(اگرممکنه،يک گوشه ای،همين طرفها نگهداريد؛پياده می شوم!)
(نميشه)
(نمیشود؟!چرا نمی شود؟!)
(میخوام،بريم توی بزرگراه و...)
(توی بزرگراه برای چه آقا! من کاری با بزرگراه ندارم!، من...)
(ولی، من کاردارم پهلوون!)
(بسيارخوب!کسی که مانع کارشما نشده!منواگرمی شود همين طرفها پياده کنيد،بعد خودتان...)
(نميشه پهلوون!گفتم که نميشه!)
(چرا نمی شود؟!)
(برای اينکه شوما هم باس با ما بيای تو بزرگراه)
(چرا بايد با شما بيايم؟!)
(برای اينکه میخوام باهم، يه خورده،گپ بزنيم!)
(چه گپی آقا؟!)
(گپی تاريخی!)
وقتی جلوی پايم ترمزکردوخودش راازپشت فرمان،به طرف پنجره کشاندوگفت"کجا؟"،جوان لاغری بود،بدون سبيل و عينک،وموهای سرش هم،سياه بودوکوتاه.اما حالا،پس از گذشتن فقط چند دقيقه که دارم ازپشت سر،نگاهش میکنم،پير مردی شده است با موهای سفيدوبلندتا روی شانه وسبيل جو گندمی وعينکی با شيشه ی ذره بينی! يعنی بازدارم خواب می بينم؟!
(نه پهلوون؛خواب نمی بينی)
(شما،چيزی فرموديد؟)
(با اجازه تون،بعله!)
(چی فرموديد؟درست متوجه نشدم)
( شوما،ازخودت سؤال کردی که بازداری خواب می بينی؟! وماهم عرض کرديم که نخير؛خواب نمی بينی)
(بنده،ازشما چنين سوالی کردم؟!)
(نخیر پهلوون.ازمن سوال نکردی. داشتی با خودت فکرمی کردی که آيا بازهم داری خواب می بينی ووماهم گفتيم که نه؛خواب نمی بينی)
(يعنی،میخواهيد بفرمائيدکه شما میتوانيد فکرمردم را بخوانيد؟!)
(خيرپهلوون! ما نمیتونيم،اما بااجازه تون،اين قارقارک میتونه،هم فکرای منوبخونه ووهم فکرای مسافرارو!... خب! يه نيش گازديگه وو... يه فرمون به راست و... بفرما!اينهم بزرگراه که داريم واردش ميشيم!)....
ادامه دارد....