برای محمد قبادلو و فرهاد میرسلیمی،
تازهترین قربانیان حکومتِ کشتار و سرکوب
من این آدمکُش را،
از دیرباز میشناسم!
جوانی بیست و هشت ساله،
مردی چهل و سه ساله، پنجاه و دو ساله،
پیرمردی نورانی،
با هفتاد و هفت سال سن،
در سراشیبیِ نزول در منجلاب،
سفر از مقدمات تا درس خارج،
و صرف مصدر «قتل» در چارده صیغه،
با مهارتی کمنظیر،
فروش روح خویش به مفیستوفل،
و دریافت مدرک دکترا،
رهبری،
و امامت،
از دست بزرگ دلقکِ سیرک،
مقابل چشمان تماشاچیان
برخی گول،
برخی بدگمان،
برخی نافرمان،
زندانبانی بود،
حاکم شرعی…،
و صدای تاریک نفرتزایِ او
طنینانداز میشد در سالن،
مرگ…!
کشتارهای مقدّس
در حسینیههای مقدّس
زیر نگاه مردان مقدّس
یگانه گوهر انسانها را میربود
و جوانان…،
همه خسته، تنها، بییاور،
به سفری در تاریخ میرفتند
خاطرم هست که روزی او،
به ناگاه فریاد برآورد،
از ژرفای درون،
دِژاوو…!
دِژاوو…!
دِژاوو…!
که در دِگردیسیِ ناگزیرِ انسان
کِرمی نامیرا بیرون زده بوده
از گَند لاشهی اسقف توماس دِ تورکمادا *
و از همان اولین روز زمستان این فلات،
فصل بعدِ فصل،
سال بعدِ سال،
در هر دهه…،
هر فرصتی…
میزد،
میسوخت،
میکشت،
و هربار سجدهی شکر بجا میآورد
به درگاه خداوند بخشندهی مهربان
در تسکین شهوت سیریناپذیری خویش،
گذرا…
شبها خسته از کشتار و کارزار،
به خوابی عمیق در میغلتید**
و سپیدهی دیگر برمیخاست
ردای نیاکانیش ده چندان سیاهتر،
به راه کشتارگاه میافتاد،
و بار دیگر از سر میگرفت:
سوختن، زدن، کشتن،
تا آخرین نفس…
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴
*-یکی از سنگدلترین کشیشان دوران انگیزیسیون اسپانیا
*-*کوروساوای بزرگ فیلمی دارد با عنوان «Bad sleep well-بدها خوب میخوابند»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد