نیلوفری در باتلاق زندگی
خاطرات قربان علی رمضانی ایوکی
انتشارات فروغ
کتابی است ساده با نثری بیپیرایه و صمیمی از زبان مردی که در نیمهی دهه شصت زندگی خویش در غربت زندگی میکند.
زمانی که کتاب را سفارش دادم از محتوای آن، که مرا به گذشتههایم خواهد برد بیاطلاع بودم. نمیدانستم او از چه میخواهد بگوید. اما گویی روحهای "هم قبیله"ای، "هم گون" خویش را مییابند. این باور سرخوپوستتان شمال کالیفرنیاست. آن ها معتقدند "مادر زمین" روحهای "هم ذات" و "همقبیله"ای خویش را در جهان کهکشانی مقابل هم میگذارد تا هم را دریابند، همدیگر را ملاقات کنند. گویی دو غربیهی آشنا مقابل هم قرار میگیرند بیآنکه یکدیگر را تا کنون در زندگی ملاقات کرده باشند، اما آشنایند، از دور و دیر هم را میشناسند.
نقطهی قوت این گونه آشناییها در این است که هر دو روح "هم ذات" حرف زیادی برای هم ندارند. زیرا هر دو آن چه را که دیگری به نام "زندگی" تجربه کرده در صورت دیگری میبیند.
"ایوکی" به معنای آینده است. و او مردی ست که خود را به فردا سپرده است. ما این را در خوانش کتاب در می یابیم.
ما چیزهای دیگری نیز در خواهیم یافت. دریافت خواهیم کرد روح روستایی او را.
روح روستایی معطوف به عاطفه و سادگی ست. از منیت کم و بیش فاقد است. غمگساری و هم دلی ولی شاخصهی این روحیه است. فروتنی ولی زادهی این روح روستایی ست.
مردی روستایی در بازیهای سیاسی در نیمهی آخر دهۀ پنجاه به جریانی کارگری (مارکسیست لنینیستی) گرایش می یابد. گرایش او نه از خرد و تعقل سیاسی که از روی همان روحیهی روستاییست. او بازیهای سیاسی و سناریهای از پیش آماده شده را نمی داند. بُّر میخورد. ورقاش میزنند و اگر همان روح روستاییاش نبود چه بسا در لیست کشتهشدگان قرار داشت؛ اعدامی.
در این وجه بخت با او همراه بود.
در پی خوانش اثر در مییابیم نویسنده با پارادوکسهای عاطفی بسیاری روبروست. پاردادوکس عاطفی متفاوت با پارادوکس روانی ست. کسی که "چرایی" دارد با هر "چگونه گی" خواهد ساخت.
این وجه انسانی ست که دچار پارادوکس عاطفی ست.
اما انسانی که دچار پاردوکس روانی ست از چرایی و چگونه گی فاقد است. اعمال او بر اساس وارده های روانی ست و نه واکنشی از عاطفه. لذا در همین جا تذکر این مهم را میدهم که در گویش عامیانه خویش بین واژه و برداشت "عاطفه" با "روان" دقت نمایید. بیهوده و شماتتبار فردی را دچار عارضه روانی نام ندهید. این نشانگر بی خردی خواهد بود. (اشاره به صفحات 133 و 134و 135)
صفحات یاد شده نشانگر بیهمزبانی و همدلی نویسنده در برابر همخانهای اوست.
زنی، شریکی، جای درک و فهم روحیهی مردش، او را همچون کودکی متهم به عدم رعایت قوانین آداب مینماید. جای توجه به او سین جیناش میکند و تحت لوای توجه به او شماتتاش مینماید و بیچک و چانه محکوم روانیاش مینامد.
نویسنده در برابر مقوله عشق تنهاست. متهم است. محکوم است. و گاه در حد یک کودک توبیخ میشود.
نویسنده "پر از سوال است و بی هیچ جواب"
به فصل 22 و به عنوان و تیتر آن؛ "زندان وکیل آباد" میرسم بیگمان کتاب را برعکس روی زانویم می گذارم و با گردنی افراشته رو به آسمان می نشینم. نقسم بند می آید. ما با تفاوت سه ماه در آن زندان بودیم. رعشه بر اندامم میافتد. عرقی سرد بر تنم مینشیند و دستهایم را درهم گره میکنم. زیر لب زمزمه میکنم؛ خواهم ایستاد. خواهد ایستاد.
"زندان احمد آباد" دوسویه است. نام اصلی اش "کوهسنگی" است. و در آنزمان (دهه شصت) مسیر رسیدن به آن از این قرار بود؛ اگر از ابتدای خیابان جنب سیمتری اول برویم سمت چپ خیابان کوهسنگی قرار دارد. بیشتر بازداشتگاه بود تا زندان. و اگر از سمت "میدان تقی آباد" شاهراه دوم به سمت شمال شهر برویم، سمت راست خیابان در انتهای خروجی خیابان کوهسنگی قرار خواهد گرفت. در دوران شاهنشاهی این اسارتگاه محل اقامت سربازان بود. جشنهای پادشاهی نیز در مدت اقامت ییلاق و اشلاق ایشان در میدان کوهسنگی برگزار می شد. محل اقامت پادشاه ولی در قصر "ملک آباد" بود.
نویسنده به غربت میافتد. مینویسم "غربت" و نه "تبعید". زیرا در پی خوانش اثر، نویسنده این امکان را فراهم می آورد تا به ایران بازگردد و رفت و آمد کند. لذا مقوله ی "تبعید" در معنا و بار ارزشی "سیاسی و اجتماعی" از ایشان کاسته می شود.
در این جا بر اساس نوشته ایشان با مقوله "هویت" دست و پنچه نرم میکند. او در کتاب هویتیابی خویش را در بازگشت به وطن و شنیدن زبان مادری خود جستجو میکند.
اما به راستی چنین تعبیر و تعریفی از "هویت" از کجا آورده شده است؟
هویت برخاسته و سازمان داده شده از فراِیندهای تجربی ماست. این فرآیندها از فصل یک تا هفدهم به قلم نویسنده به طور ناخودآگاه در جای جای متن آورد شده است. و همو به طور ناخودآگاه و غیر عمد از "هویت" خویش سخن گفته است؛ مردی با روحی روستایی، ساده و صمیمی. اهل روستای دورافتادهای در خطه ی گیلان.
شاید اگر نویسنده میتوانست از سنتها و آداب و رسوم آن خطه در خاطرات خود سود بجوید و فقط اکتفا به مشقتهای خود و خانوادهاش و کار کشاورزی نکند، در مقام ضعیف و مظلوم خود را قرار ندهد و تیتربرداری و خلاصه نویسی نکند و از زیبایی و گهرباری آن خطه، حتی اگر فقط به روستایش محدود میشد مینوشت، میتوانست کتاب رنگ و لعاب دیگری داشته باشد.
فقر فضیلت نیست. هم چنان که ثروت برتری.
اکنون به همین اکتفا می کنیم. زیرا کسی آمده و کپی یا رونوشت دیگری از زندان و حکومت اسلامی برایمان ننوشته و از دست خط دیگران سود نجسته است.
"قربان علی رمضانی ایوکی" مثل خودش نوشت. ساده و صمیمی. او فارغ از انگهای سیاسی تجربه خود نمود و از آن تا حد بهره بری خویش نوشت.
https://www.forough-book.com/