logo





«کلام دوم ازحکايت قفس»

دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۹ ژانويه ۲۰۲۴

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
(...نگهداريدآقا!حوصله ی شوخی کردن ندارم!)
(يکدفعه چت شد پهلوون!چرا دادمی کشی؟!)
(آقای پهلوان محترم!گفتم که مسيرمن،به بزرگراه نمی خورد! می خواهم پياده شوم!)
(اگه مسيرت به بزرگراه نخوره که کارت زاره جانم! مسير همه ی کارهای بزرگ،اگه نگم که به بزرگراه هاختم ميشن، میتونم بگم که حداقل اقلش،ازمسيربزرگراه ها میگذرند! فکر میکنی که چراآوردمت اينجا؟!)
(چرافرياد میزنيدآقا؟!)
(چون،اولش شوما دادزدی!آخه آدموعصبانی میکنی پهلوون!اين داستان موش وگربه چيه که ازخودت درآوردی؟!)
(کدام داستان آقا!نگهداريد،میخواهم پياده شوم!)
(گفتم که نمیشه پهلوون! ن ... م... ی .... ش ...ه! ...آه، اگه عشق همينه!اگه زندگی اينه!نمیخوام چشمام دنيارو ببينه...)
(اه!... اه!...اه!.... آقای عزيز!آخه با اين سرعت!اه!...اه!...اه!...آخه اين چه وضع رانندگی کردن است آقا؟! چرا توی این شلوغی، وسط اين همه ماشين،اينقدر زيگزاگ! نمی ترسید که یه وقت... )
(ما، گر زسر شکسته میترسيديم، با قارقارکمون، توی بزرگراه نمی رقصيديم!)
(ولی، بنده را ببخشید که این را عرض می کنم!به گمان من، یک شخص، باید واقعا ... چه عرض کنم ... )
(بفرمائید پهلوون! هرچه می خواهد دل تنگتون بفرمائید! می خواستید بفرمائی که یک شخص باس دیوونه شده باشه که توی بزرگراهی به این شلوغی ...)
(بنده چنین عرضی نکردم!)
( نه پهلوون! نه. دیوونه نشد ه ایم! میخواهیم يه چيزی رو يادت بندازیم!)
(چه چيزی را؟!)
(تضاد!تضاد! تضاد!)
(تضاد؟!تضاد چه؟)



(حالا حالا ها وقت داريم. يواش يواش يادت ميندازیم!میخوای پهلوون بهت نشون بدم که چطوری ميشه،از ماشين درحال حرکت،پريد بيرون؟!)
(تهديدم می کنید؟!)
(کدوم تهدید! مگه ما گفتیم که شوما بپری؟!)
(در هرحال، کارخطرناکی است! می خواهید خودتان رابه کشتن بدهید،مختارهستید، ولی چرا باجان مردم بازی می کنيد!)
( تاریخ! تاریخ! تاریخ! وختی يه ملتی، یکهو ازالاغ رونی، بيفته توی ماشين رونی،خب،نتيجه اش همين ميشه ديگه!همينکه دريک طرفت العين تاريخی،منه الاغ رون ، يکدفعه چشم بازمی کنم و می بینم که نشستم پشت اين فرمون!فرمون چی؟!فرمون اين قارقارک! و تا به خودم بيام،حافظه ی تاريخی این دست های سگ مصصبم ، فیلشون یادهندووستون میکنه وو میرن سوی خاطرات الاغ رونی شون واونوخت، فرمون اين قارقارکو يه جوری اينور واونورمی کنن که يعنی افسارهمون الاغیه که يه وختی توی دهمون داشتیم وويه وخت هائی هم، اگه زيادی شاد وزيادی عصبانی شده بوده بودیم،ازپشت الاغ درحال حرکتمون می پريده بودیم پائين وحالا هم یکهو عشقمون کشیده که بخوایم ازاين قارقارک درحال حرکت هم که الان داره با اين سرعت میره، بپریم پائين! خب، اونوختش نتيجه اش معلومه ديگه! گرفتی چی ميخوام بگم، پهلوون؟! تاریخ! تاریخ! تاریخ!)
(ببخشید. منظورتان را درست متوجه نمی شوم. منظورتان...)
(منظورم فقط یک مثال بود پهلوون! یک مثال تاریخی! تازه ، منظورم تنها به خودمون هم نيست، ها!اروپائی هاش هم همينطور!آمریکائی ها وو بقیه ی دنیاهم، همینطور.فکر میکنی از زمان کشف نيروی بخارواختراع اولين ماشين بخاروتکاملش ورسوندنش به اين ابوطياره ای که ما،الان سوارش هستيم،چند سال ميگذره که گذشت زمان بتونه حافظه ی تاريخو از اونهمه چرند وپرند ماقبل مدرن پاک کنه وو به جاش، چرند و پرند های مدرنو،به خوردش بده وو آمادش کنه برای ...)
صدايش به نظرم آشنا می آيد!دارم با خودم فکر می کنم که کجا می توانم ديده باشمش و يا صدايش را شنيده باشم؟!
(سؤال ماروبی جواب گذاشتی پهلوون!ما را لايق اينجورحرف ها نمی دونی؟! پرسيدم اززمان کشف نيروی بخارواختراع اولين ماشين بخارتا حالا...)
(حرف تاريخی تان، همين بود که مرا بکشانيد به بزرگ راه وبا اين سرعت برانيد و ويراژبدهيد و بعدش هم...)
(حرفو عوض نکن پهلوون! دوست نداری،خب جواب نده!اما، فکراينی هم که یواشکی سرلوله ی هفت تيرتوبگذاری پشت کله ی ما وو ازمون بخوای که يه جائی،اين گوشه موشه ها نگهداریم،ازسرت بندازبيرون! به قول معروف: اگرما، ازاین اسباب بازی های عهد بوقی می ترسيديم،با قارقارکمون،توی بزرگراه نمی رقصيديم! محض اطلاعت باس بگم که اولندش، موتوراين قارقارک،توی صندوق عقبشه وو صندوق عقبش هم،توی جلوشه و و توی صندوق هم، پرازديناميته ووسويچ انفجارش هم، دست چاکرته! فهميدی؟! جنب بخوری،سوت شديم ورفتيم هوا!شنيدی چی گفتم؟!)
ادامه دارد.....



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد