logo





شمایلی بر کناره راه

شعر ی از روشنک به زبانِ عربی همراه با ترجمه‌ی فارسی

چهار شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۰ آپريل ۲۰۲۲

روشنک

أیقونة علی هامش الطریق

سارحُ الفکر
نَبَست شفتاي کلمتین
سَئِمَ الماجن

ذکّرت لجارتي
هُنا لیست الّا مخیمأ لللاجئین

جاوبتني و نظرتها علی اُفق الخافق
نحن البؤساء
آتينا مِن جهة الحُلم
بقصائد الحُب و الموت
حاملین علی اکتافنا رُکام بیوتنا و تاریخنا

جادلتها
نحن لسنا ذبیحة مِحراب ربٍ متجسدٍ في وَرَشات الأسلحة

قالت
نحن الهوامش؛ مُعذبي الأرض
آتينا مِن جمیع انحاء العالم کما تری بأم عینک

نحن منبوذون الهراطقة
نولد کبار السِن؛ متنور الفکر و الروح؛ نافذ البصیرة
ثُمّ نموت اطفالأ ابریاءً
ها هی صرحة الموت و الحُب
نحن قُرامطة منبوذون
نحن مأساة نفسها بنفسها

قُلت لها حکرأ و مُناحرتأ
دائرة الکوکب الارضی کُلها أمست مخيمات للاجئين

ذکّرتني هي بدورها
إختلس نظرة
هُناک أيقونة على هامش الطریق
رقصةً في دوّامة الابدّیة
قفزةً سعیدةً سرمدية
تحیةً الی لعلعة المعرکة و مجازفة المراهقة
تحیةً لِمَن یُکابدون جَشَم الموت
و استهانة العُمُر
و لا تنسى ابدأ یا صدیقي إن الموت یولد معنا عندما نولد
و الحُب لا یموت عندما نموت

قُلت لها
هُناک اطفالا یبکون
اسمع صوت بکائهم مرّة مِن بعید
و تارةً مِن القریب

جاوبتني و هي مُندهشة
هُناک علی لفیفة اللیل وَهمأ
لم یُبینا بعد
أهذه هي الحیاة
أم صرحة الموت علی مَحمِل الاستهتار؟!

قُلت لها و أنا في حیرةٍ مَقَت
أسمع صوتاً في ظلمة اللیل

قالت
علی لفیفَ اللیل هُناک صَرحاً
یسکن فیها غشیماً هائماً علی وجه
یُثرثر مع نفسه بلغةٍ مهجورةٍ
و قد تبددت لحظات ضمیره في ذاکرته المبتورة

سئلتها
هَل ساخَ السماسرة

قالت
انّي اعرف ذاک الغشیم مُنذ زمناً وَلّی هارباً
إنّه عَرّاباً یُدردش بفکٍ مکسورةٍ
و في روئیته الهَجَس
یَسبحُ في سحابٍ رقیقٍ
فوق مُدناً مهدومةً

سئلتها ثانیةً
هَل سَئِمَ الماجن؟!

صرّحتني
انّي اعرف ذاک الغشیم مُنذ زمناً وَلّی دُبُره
انّه مُزّیناً و مُکللاً برتبة العقید
یکتب کتاباً عن بطولاته الشخصیة في معارک ضارّیة لم یُشارک فیها ابداً
کتاباً لیس الّا هَزَلاً
کتاباً لیس الّا ما تبقی مِن غثیاناً فَلَتاً علی الصیف بعد لیلة ثَمَل
و الآن بعد تُحفته الادبیة و هو منبطحاً و مُدندناً داخل احشاء تمساحاً یُسمونه الناس
هَتفَته الهَبَل

قُلت لجارتي و أنا حتی الوقت في حیرةٍ
أهذه مُجازفة المُکافحین؟!

إبتسمت إبتسامة طفلة بریئة و قالت
للاطلاع کتاب بطولات العقید
یُباع بسعر الیومي في بورصة السیاسة و الافئکة و المقالب
بدولار و العُملات الصعبة تماماً کما هو في بورصة الوراق المالیة

جادلتها عِناداً و لِجاجاً
أهذه مُجازفة المُکافحین؟!

قالت
یا للهول ! یا للهول !
کَلّا ! کَلّا ! کَلّا !
ذاک الغشیم لا یعرف إنّ التاریخ لیست سِلعة تجاریة یُباع في دکاکین السیاسة
لا أدري مَن یُرید أن یَسبق سقوط الذُرّوة
لا أدري مَن یُرید أن ینتقم مِن الاسطورة
مَن یُرید أن یخلص نفسه مِن حُکم التاریخ؟!
کَلّا ! کَلّا !
إنّي ارفض
أنا رافضة
أنا رافضة
أعرف بالیقین إنّي لستُ کاهنة
و لکن عیوني ساهرة
یا للهول !
اری اشباحاً راقصة ساخرة
ها هو یدي
في الذّرارٍ ساحتٍ
ممدودتاً صوبهم
کالرُمحٍ مُتهیاءٍ للانطلاق
و ها هي صوتي
أصرخ فیهم
إبحثوا عن سردیات و روایات اُخری یسرّکم و یضحککم بعیداً عن مأساتنا
بعیداً عن مآساتنا
بعیداً عن مآساتنا

*********

ترجمه فارسی این شعر:

شمایلی بر کناره راه

غرقه در فکر و گُمان
دو کلمه بر زبان آوردم
بوالهوس بیزارست

به همسایه گفتم
اینجا جائی نیست جز اردوگاهی برای پناهجویان

پاسخم داد و نگاهش به افق بود
ما بینوایان
از آن سوی آرزوها آمده ایم
با چکامه عشق و مرگ
بر شانه هامان ویرانه خانه ها و تاریخمان را حمل می کنیم

به جدل گفتم
ما قربانی مِحراب خدای کارگاههای اسلحه سازی نیستیم

گفت
ما پیرامونیان؛ ما دوزخیان زمین
از چارگوشه دنیا آمده ایم همانطور که با چشم خودت می بینی
ما از همه جا راندگان زندیقانیم
کهنسال متولد می شویم؛ روشن بین و روشن ضمیر؛ با بینشی رخشان
سپس چون کودکان معصوم می میریم
ببین این است جولانگاه مرگ و عشق
ما قُرمطی ها، ما رانده شده گان
ما خود عُصاره ی فاجعه به فاجعه ایم

به لِجاج و عِناد گفتم
دایره ی زمین یکسر اردوگاه پناهجویان شده است

به نوبه خود مرا یادآور شد
نگاهی به دور و بر بیانداز
آنجا بر کناره راه شمایلی است
ببین رقص و پایکوبی را در این گردونه ی ابدی
پرش و خیزشی است شاد و سرمدی
سلام و ستایشی است به گرماگرم نبرد و تلاطم شور جوانی
سلام و ستایشی به آنان که ستم و تطاول مرگ را تحمل می کنند
سلام و ستایشی به آنان که اهانت عُمر را تحمل می کنند
و هرگز فراموش مکن دوست من که مرگ همراه ما زاده می شود
و عشق هرگز نمی میرد وقتی که ما می میریم

گفتم
آنجا ! آنجا ! کودکانی گریه می کنند
صدای گریه شان گاه از دور
و گاه از نزدیک بگوش می رسد

هراسان پاسخ داد
بر طومار شب وهمی است
و هنوز دانسته نیست
آیا این زندگی است
یا جولانگاه مرگ بر محمل وهن و اهانت

سردرگُم در بُهت و حیرت گفتم
از درون تیرگی و ظلمت شب صدائی به گوش می رسد

گفت
در ظلمت شب آنجا آنجا دیواره ی پرچینی است
ابلهی رعنا، گیج و گول در آنجا مسکن گزیده است
با زبانی مهجور با خود زمزمه می کند
و لحظات وجدانش در حافظه ی آشفته اش به تباهی وَرَم کرده است

پرسیدم
آیا دلّال ها به گِل نشسته اند؟!

همسایه گفت
من آن ابله رعنا را از زمان هی خیلی دور می شناسم
آن ابله رعنا، پدرخوانده ای است که با فکِ شکسته پُرچانگی می کند
و در رؤیای دلواپس خود
در میان ابرهائی رقیق
بر فراز شهرهای ویرانه شنا می کند

باز پرسیدم
بوالهوس بیزار است؟!

به صراحت گفت
من آن ابله رعنا را از زمان های گذشته می شناسم
وی با درجه سرهنگ آراسته و مُزیّن است
کتابی نوشته است از قهرمانی های شخصی خود در جنگ هائی که هرگز در آنها شرکت نداشته
کتابی که جُز یک لاف و لودگی چیز دیگری نیست
باقی مانده ای است از غثیانی ناگهانی یر روی پیاده رو پس از یک شبِ مستی
و هم اکنون پس از این تُحفه ادبی اش در اندرون شکم تمساحی آرمیده است بنام زوزه ی سفیه

حیرتزده پرسیدم
ایا این خطر کردن مبارزین است؟!

لبخندی به معصومیت لبخند دختربچگان بر لبانش نقش بست و گفت
بمنظور آگاهی همکان کتاب قهرمانی های جناب سرهنگ
در بورس سیاست و دوال بازی به نرخ روز بفروش می رسد
آنهم با دلار و ارز قوی درست مثل بازار بورس اوراق مالی

بازهم به لجاجت گفتم
آیا این خطر کردن مبارزین است؟!

گفت
وای چه هولناک ! وای چه هولناک !
نه هرگز ! نه هرگز ! نه هرگز !
آن ابله رعنا نمی داند تاریخ کالای سوداگری نیست تا در دکان های سیاست داد و ستد شود
نمی دانم چه کسی می خواهد از هُبوط آن فرازها سبقت بگیرد
نمی دانم چه کسی می خواهد از اسطوره انتقام بگیرد
چه کسی می خواهد گریبان خود را از حکم تاریخ خلاصی دهد؟!
من انکار می کنم
من انکار می کنم
من انکار می کنم
به یقین می دانم پیشگو نیستم
امّا چشم هایم شب زنده دار و مراقب است
وای چه هولناک !
سایه هائی سیاه می بینم رقصان و تسخر زن
ببین این دست من است
در خشمی کوبان
بسویشان نشانه رفته است
همچون نیزه ی آماده ی پرتاب
ببین این بانگ و فریاد من است
در روی شان فریاد می زنم
قصه‌ها و روایت های دیگری جُست و جو کنید تا شما را بخنداند و شادمان کند بدور از فاجعه ی آوار شده
بر سر ما
بر سر ما
بر سر ما

20 آوریل 2022










نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد