نمیشود دوبار زندگی کرد، اما میشود هر روز و ساعت، از تولد تا همین لحظهی حاضر که اینها را می نویسم، زندگی را در حافظه مرور کرد و با نیروی تخیل بارها دوباره زنده و باهاش زندگی کرد. کمبودها، لغزشها و اشتباهات ر ااصلاح و اگر مگرها را دوباره سازی و ردیف کرد، اگر فلان جا را اشتباه نمیکردم، آنجا اگر راهم را کج میکردم و راه دیگر را میرفتم، اگر بافلان دخترا زدواج میکردم، اگر با فلانی و فلانی دوستی و رفاقت نمیکردم و بافلانی و فلانی رفاقت میکردم، اگر در فلان و بهمان اداره استخدام میشدم، و... صدها اگر و مگر دیگر را میشود با تخیل دوباره بررسی و در خیال، حک و اصلاح و دوباره سازی کرد که این عمل، خود نوعی دیگر از زندگی کردن است. میشود با تخیل بارها زندگی کرد، باهاش خندید، سرخوش شد و شادی کرد، اندوهگین شد و گاهی گریست، عینهو همان عوامل و حالاتی که در زندگی واقعی وجود دارند. اگر نبود این زندگی تخیلی، تا حالا چند کفن پوسانده بودم. یکی از هزاران مرتبه مرور و دوباره و دقیق شدن در گذشته را درز یرتعریف میکنم:
تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، سلام کرد:
« اوضاعم تعریفی نداره، خواستم بعدا ز اینهمه سال دوری، صداتوب شنوم. دور و بر خالی شده، بیشتر دوستان و آشناه او همکارها و اعضای فامیل، رفتن، خواستم احوال پرسی و خداحافظی کنم، که اگر...»
این « که اگر... » طوری درهمم کوفت که دنباله ی حرفهاش را نشنیدم، یا دیگر ملتفت مفهومشان نشدم...
روز بعد نشستم و یکی از تعریف های جالب حول و حوش بیست سال پیش خودش را به شکل داستانکی درآوردم و نوشتم و از طریق پیامگیر، براش فرستادم. با خودم گفتم:
« این «که اگر...» از ریشه واژگونم کرد، بگذار خاطرهی سالای گذشتهی خودش رو مرور کنه و لذت ببره...تو غربت بی پیر نزدیک بیست ساله، کار دیگهای ازم ساخته نیست، این تنها هدیهای بود که میتونستم به همسایه دیوار به دیوار، همکار اداری و رفیق دوران جونیم هدیه کنم. »
غافل ا زاین که انگار ناخودآگاه، درست به خال زده بودم. از فرداش، حرفهاش تو تلفن و نوشتههاش تو واتزآپ که بعد از آن که اگر...راه انداختیم، صد و هشتاد درجه زیر و رو شد ، تمام حرف وحدیث ون وشتههاش، تقریبا اهانت آمیز و جنبه بدوبیراه و به خود گرفتند...
ماتم برد، داستانکم از خاطره و تعریف گذشته هاش، برخلاف انتظارم، نه نتها خوش حالش نکرد، بلکه یک مشت اسفند روی آتش ریخته شد. نوشتههام را چندان جواب نداد دیگر، هرچ ه هم که هر از گاه می نوشت، پر از اهانت و فحش های رکیک کنایه آمیز بود...
دوباره رفتم سراغ تخیل و خاطرات گذاشته را مرور و با دقت بررسی و دوباره سازی و دیدگاه اولیهم را حک و اصلاح کردم:
تو وزارتخانه همکار بودیم، اداره به بیست نفر از کارمندها خانههای ساخته شده ی نقلی کوچک واگذار کرد، خانههای ما دو نفر جنوبی و دیوار به دیوار و تو یک خیابان خلوت فرعی بود. روی این حساب، بعد از ساعات اداری و روزهای تعطیل، اغلب مهمان من بود یا من مهمان او. نهار و شام باهم بودیم. هر دو نفر مجرد بودیم.
آن روز جمعه تو خانهش و مهمانش بودم، رفت از سر خیابان کباب کوبیده بگیرد. پام به رو تختی خورد و افتاد رو زمین، خم شدم که رو تختی را بردارم، ضبط صوتی روشن را زیر تخت دیدم. اهمیت ندادم، اغلب باهم شوخی میکردیم، فکر کردم ضبط صوت هم یکی از آن شوخیهاست...
انقلاب شد، بعد از انقلاب، سالها گذشت، همه چیز آپساید داوون شد، حال ادیگر میانه سال شده بودیم، رفت و آمدمان را هنوز کمابیش حفظ کرده بودیم. ساکن کرج شده بود، تنها زندگی میکرد. باز یک روز جمعه دلم گرفته بود، پشت فرمان پیکان نشستم و زدم تو سینه ی بزرگراه تهران- کرج، نزدیک نهار، سرزده وارد خانهش شدم. گروهی سه نفر دور هم جمع بودند و پچپچه میکردند. به دوستهاش معرفیم کرد و باز رفت که ازن هارخوری کنارخانهش خورشت قورمه سبزی بگیرد...
دوستهاش غافل از این که من غریبهم، از اعضای سازمان خود پنداشتنم و دربارهی عملیاتشان در یکی از شاخه های مخفی ساواک که هنوز در جمهوری اسلامی لو نرفته بود، پچپچه هاشان را ادامه دادند و خیلی رازهای مگو را گفتند...باز هم قضیه را زیر سیبلی رد کردم، ندیده گرفتم و گذشتم، عصر تنگ ونزدیک غروب رفتم...
همه چیز را فراموش کرده بودم، حالا و ناخودآگاه، موضوعی را دستمایهی داستانی کردم که یک ساواکی خبرچین آدم فروش، پیش از انقلاب حاکم مطلق وزارتخانه است، بعد از انقلاب، یک کپه ریش میگذارد و ادارهی امور مسجد وزارتخانه را عهدهدار میشود، بازهم همه کاره و حاکم تمام امور وزارتخانه است...
حالا یکریز به خودم نهیب میزنم « باید از همون روزای اول می فهمیدی، اونهمه کارای حساس و امکانات وزارتخونه رو در اختیار هر ننه قمر ناخاطرجمع از راه رسیده نمی گذاشتن که، فقط با اعتماد به دوستی، تموم نشونهها و سند و مدرکارو ندیده گرفتی! ما همه چیز رو فراموش میکنیم، ام اخبرچینای هزار چهرهی آدم فروش، هیچ چیز رو فراموش نمیکنن...»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد