رسول کمال رهائی چکید
چون قطره خونی
از دلِ ابر
در گذر گاهِ نیم روزی آفتابی
سایه روشن های باور
خطوطِ دانش را
خطی به عمقِ زمان
علی اصغر راشدانمردِ رند « تا یه کم دیر شد، افتادی تو کانال هذیون، حاجی! شیشتا دست ندارم که! تا سرخ شدن این زغالای خیس کوفتی، دودش چشمامو کور کرد، یه دقیقه دندون رو جگر میگذاشتی، میاوردم دیگه، بفرما، تموم زغالا رو عینهو گلوله آتیش سرخ کردم. اینم وافور عمل اومده و نصف لوله زهرماری عسل خالص، تمومشو حاضر و آماده کرده م، توسینی گذاشته م، دودستی جلوی نهالیچه حاجی میگذارم. حالا راستا حسینی بگو، اون ده میلیونه قضیه ش به کجا کشید؟دغل بازی و دورغگوئی کنی، این آخرین منقلته، دیگه نه من ونه تو! »
ا. رحمانزخمهایم سر بازکردند، مواظب زخمهایم باش
مادر،
زخمهایم عمیق و سر باز کردند
حیف از چشمهای تو نیست
با زخمهایم آشنا شدی!
کسی نیست شریانم را ببندد
امید همائیبرایِ خطّاطی که ازمیانِ ما رفت خط می نوشت و رنگ مینمود.
پی برده بود به خطوطِ رنگها
و رنگِ خطوط را میشناخت.
در رنگ خط میدید
و در امتدادِ خط
محمد تقی طیبعجله کسب و کار من است تمام اعمال و رفتار روزانه ما ، حتی برنامه ریزی های میان مدت و یا طویل المدت مان تخت تاثیر و نفوذ مستقیم فرهنگ محیطی است که در آن رشد کرده و زندگی میکنیم. البته وضعیت جغرافیائی و سرگذشت تاریخی کشورمحل سکونت و مخصوصا باورهای سنتی دخالت مستقیم در این پدیده را دارند. این امر در تمام جوامع بشری صادق است گر چه مانند تمام پدیده های دیگر استثنائاتی در این میان وجود خواهند داشت. در عرض بیش از 35 سالی که در آلمان زندگی میکنم، هر چند سال زندگی ما ایرانیان کشانده است و با توجه به علاقه ای که به فلسفه دارم سعی کرده ام فرق بین دو روش زندگی را از لحاظ معنی شناسی و هدف زندگی تبیین کنم.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۲۵) شاه به ساقی گفت ای خوش قدم چرا خاموشی؟ برخیز و فقیه را به میل و رغبت بیاور. در اینجا ذهن مولانا پیش از بیان ادامه حکایت،تأمل ورزیده و متوجه گردش ازلی و ابدی جهان هستی می شود و می گوید این که ظاهرا "خرد" حقایق را ادراک می کند،خیالی بیش نیست. در واقع امر،نیرویی خرد را می گرداند که هرگاه اراده کند، فهم و ادراک ِ حاصله از خرد، طور دیگری خود را نشان خواهد داد.
رضا بی شتابغریوِ باغِ مغرور
نرسیدم وُ تو رفتی؛ سفرت به آسمانست
به رواقِ بیقراری؛ تبِ آتشم به جانست
تو خود آسمانِ مهری؛ همه مهری وُ رفاقت
ز بزرگی وُ وفایت؛ چه بگویم آن عیانست
سيروس"قاسم" سيف«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»
«هشتمین قسمت » «مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا» پادشاه : ( رو به رئيس جمهور) کدام کشور آقا؟! کدام رئيس جمهور؟! کدام قانون؟! – رو به کارگردان- آقای کارگردان! آخر من نمی فهمم که اين ديگر چه جور پادشاهی کردن است؟! نه آقا! نه! اين يک توطئه است! جناب استاد! اين انصاف نيست! چطور می خواهيد که يک پادشاه واقعی باشم، وقتی که نه تاجی دارم و نه تختی و نه شمشيری! آدمکش من که بايد از من دستور بگيرد، آنجا کنار شما ايستاده است و من را تهديد به مرگ می کند!
اسد سیفتصویر مجسم بیداد در «شیفتگان عشق» مهناز پراکند مهناز پراکند از رفتار این «قضات» در بسیاری از پروندهها، از جمله پرونده شیرین عبادی، نسرین ستوده، زهرا کاظمی، گروه «جامعه بهایی»، عبدالفتاح سلطانی، دانشجویان و فعالان جنبش سبز، قتلهای زنجیرهای، فعالان ملی مذهبی و بسیارانی دیگر مینویسد. در این دادگاهها قاضیها پیش از محاکمه حکمها را صادر کردهاند و هیچ ترسی از آن ندارند تا به وکیل مدافع بگویند که زحمتی بیهوده میکشد و تصمیمها از پیش گرفته شدهاست.
مجتبا مفیدی تنهایی پر هیاهوی خویشِ خویش آسون نیست. خیلی وقته تو نوبتم. در خواست زیاده. تازه میگن نه برای شما خوبه نه برای اونا. میگن با رنج زیاد سعی کردن تا با نبودنتون عادت کنن، میرین دوباره هوایی میشن. شاید حق با اوناست. ما که چیزی حس نمی کنیم ولی وقتی میاییم باز عواطف برمیگرده و نمی خوایم برگردیم. اونوقت خیلی سخته برگشتن. اونا حق دارن. البته وقتی مارو کندن و بردن مثل دفه قبل -و با رنج برای هردو طرف- بعدش دیگه حس نمی کنیم چون نیستیم ولی برای شما روز از نو روزی از نو.
طاهره بارئیشعری برای طناب گفت شعری بگو
برای توقف ماشین اعدام
گفتم چنین دستگاهی را نباید به شعر نواخت
برای طناب اما چرا!
بهمن پارسامن نوشتم تا کی؟! من نوشتم تا کی؟
و کسی نیست که پاسخ بدهد؛
اینک
امروز
اینجا...
در همین مملکتِ خفته به خون،
در همین کُهنه وطن.
علی اصغر راشدانحمال الحطب « الو...صدامو میشنوی؟ شما نویسنده ئی؟ »
« بله، میشنوم، نخیر، من حمال الحطبم. »
« یعنی شما کارگری ؟ »
« نخیر، من باربرم. »
« یعنی کمردردداری؟ »
« خیر، پادرد دارم. »
امیر کرابآیا؛ خدای وجدان و بیداری به خواب ابدی رفتهاست؟! انگاری، خدای وجدان و بیداری هم بخواب رفته است؟!
خبرها و اتفاقات، مانند تندبادی ست
که از برابر چشمان بهت زده مان رد می شوند
که دست خدا هم به آن نمی رسد!
مجید نفیسینظامی و عشق: خسرو در برابر فرهاد سالها پیش وقتی که برای اولین بار منظومهی خسرو و شیرین اثر نظامی را دیدم تعجب کردم که چرا آن را «خسرو و شیرین» نامیده و نه فرهاد و شیرین. البته در کتابهای تاریخ دبستانی از«خسرو پرویز ساسانی» و مجالس بزم او چیزهایی خوانده بودم ولی نمیدانستم که معشوقهی او شیرین است و شیرین را فقط جفت و قرین فرهاد میپنداشتم. بعد که منظومه نظامی را خواندم متوجه شدم که خسرو و فرهاد هر دو عاشق شیرین هستند با این تفاوت که اولی در عشق خود کامیاب میشود حال آنکه دومی شکست میخورد و خود را از کوه بیستون به زیر میافکند.
ا. رحمانبذر جوانه ها، بذر جوانه ها
در سوگ بهاری خونین
تنپوشِی از گلبرگهایِ سرخ
بر تن دارد
نسيم خاكسارتنها تر از سنگ
سفر،
تعادل اندوه
براده الماس در يخ
صخرهاي متخلخل
بينشان از رويائي بي بازگشت
كه هزار سال پيش
از جدارهايش گريخته بود.
رضا بی شتاببیایید دلیرانه بیایید
بیایید دلیرانه که این خانه گرفتند
این خانۀ تاریخی وُ کاشانه گرفتند
کُشتند وطن را وُ عزیزانِ وطن را
جانها همه در مُشت چو پروانه گرفتند
ا. رحمان«،حالِ عبور زندگان» و «چشمان بیدار» من گور آنان را می بینم
همینجا که ایستادم
کنارِ سپیدارِ سر برافراشته
جمجمه ها انباشته از تاریکی و هذیان
استخوانها لهیده در تکرارِ بیهودگی
آنان ناخونِ خونین
بر زهدانِ زمین کشیدند
سيروس"قاسم" سيف «قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»
«هفتمین قسمت » «مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا» پادشاه و ملکه و آدمکش غش غش می خندند ودرهمان لحظه، در انتهای سالن نمايش باز می شود و "خو"، با حالتی آشفته، درحالی که چوب بلندی در دست دارد، وارد می شود و طول سالن را به سوی صحنه، طی می کند و چون پای بر صحنه می گذارد، اول، کارگردان و پادشاه و ملکه و رئيس جمهور را از زير نظر می گذراند و بعد به جلوی صحنه می رود و رو به تماشاگران، به شيوه ی نمايشنامه ی کلاسيک، شروع به سخن می کند"
بهروز داودیخاکستری تبارِ من
از غرب
نه , دریا
از شرق
نه ، آفتاب
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۲۵) شاه به ساقی گفت ای خوش قدم چرا خاموشی؟برخیز و فقیه را به میل و رغبت بیاور. در اینجا ذهن مولانا پیش از بیان ادامه حکایت،تأمل ورزیده و متوجه گردش ازلی و ابدی جهان هستی می شود و می گوید این که ظاهرا "خرد" حقایق را ادراک می کند،خیالی بیش نیست. در واقع امر،نیرویی خرد را می گرداند که هرگاه اراده کند، فهم و ادراک ِ حاصله از خرد، طور دیگری خود را نشان خواهد داد.[
فرانتز کافکا یک پیام امپراطوری ترجمه علی اصغرراشدان امپراطور از بستر مرگ، مستقیم، برای تنها تو، پیامی فرستاده. موضوع رقتانگیز این است که یک سایهی خیلی کوچک، به دورترین خورشید امپراطور پناه بردهاست. امپراطور به قاصد فرمان داد کنار تختش زانو بزند و پیام را کنار گوشش پچپچه کرد. فکر کرد پیام آنقدر مهم است که قاصد را واداشت آن را کنار گوشش پچپچه کند.
مجید نفیسیخیام و شادی تلخ آنچه روح خیام را دائماً میخورد انديشه مرگ و حیات پس از آن است. او جوابهای رایج مذهبی معاد و تناسخ را به ریشخند میگیرد و خود برای رهایی از فکر غلبهناپذیری مرگ، رو به مستی و معشوق مینهد و به عشرت و خوشباشی پناه میآورد. در نتیجه، علیرغم انتقاد از معاد و عبادات و تکالیف ناشی از آن، خیام قادر نیست که نقطه مبداً مذهب یعنی تسلط سایه مرگ بر زندگی را رد نماید و به آئین ستایش زندگی نزديك شود.
بهمن پارساتا کی!؟ در حسرتِ آزادی خون دادن و جان تا کی
خون ِ دلِ ایرانی از دیده روان تا کی
کُشتار گذشت از حد ای قوم تبهکاران
قصّابی یک ملّت از پیر و جوان تا کی
|