آزادی چیست و مرزهای آن کجاست؟ آیا رابطهای بین آزادی و سطح آگاهی جامعه وجود دارد؟ چه رابطهایست بین آزادی و دمکراسی؟ آزادی بیان چه نقشی در دمکراسی دارد؟ "یادداشتهای زندان" حاصل دغدغههای رضا خندان مهابادیست در این عرصه.
میدانیم که واژه آزادی، در گام به مدرنیته، با جنبش مشروطه به فرهنگ ایران راه یافت. در فراز و فرود خویش، تجربهای تلخ و گرانبار را پشت سر گذاشت. اینکه تلقی ما از آن در این سالها چه بوده، خود تاریخیست پر درد که آگاهی از آن میتواند در خیزش اخیر به راه آینده بسیار راهگشا باشد.
در انقلاب سال ۵۷ مردم در نفی رژیم پیشین، در خیابانها آزادی را شعار میدادند تا در کنار عدالت و برابری، جایی برای آن در ایران آینده بجویند. این آزادی اما به دیکتاتوری راه یافت. دو تجربه جنبش مشروطه و انقلاب سال ۵۷ نشان داد که آگاهی جامعه نسبت به مفهوم آزادی کافی و دقیق نبوده است. حال در پی سالها فراز و فرود، دگربار فریاد بلند آزادی از سراسر ایران به گوش میرسد. مردم با شعار "زن زندگی آزادی" در برابر خفقان حاکم، رهایی خویش و جامعه را میبینند؛ از بندی که سالهاست زندگی را بر آنان تلخ گردانده است. تلقی امروز جامعه از آزادی چیست؟ آیا توانستهایم به درکی مدرن از آن دست یابیم؟
یادداشتهای زندان
رضا خندان مهابادی، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران که در اعتراض به نبود آزادی و حضور گسترده سانسور و خفقان، به زندان گرفتار آمده بود، در چند سال حضور خویش در زندان فرصتی یافته تا ذهن خویش را در این عرصه مکتوب کند. حاصل کنکاش ذهنی او کتابیست با عنوان "یادداشتهای زندان- پیرامون سانسور و آزادی بیان" که از سوی انتشارات باران در سوئد منتشر شده است.
آزادی را عرصههاییست. اگر دمکراسی عنصری بنیادین از آن باشد، آزادی اندیشه و بیان در این پیوند ناگسستنیست که جان میگیرد و به هستی اجتماعی جان میبخشد. از جنبش مشروطه تا کنون، جامعه هیچگاه فرصت نیافت مفاهیم بنیادین مدرنیته را بر خویش آشکار گرداند. آزادی و دمکراسی در این سالها همچنان آشناییست غریب که جامعه در محرومیت از آن، نتوانسته واقعیت آن را تجربه کند.
رضا خندان با توجه به تجربه جامعه، آزادی بیان را در شمار گفتمانهایی میشمارد که شناخت و شناساندن آن در جامعهای که سالها سخن گفتن از آزادی در آن جرم محسوب میشود، لازم است. به نظر خندان "ما به خطا میپنداشتیم و میپنداریم که آزادی بیان را میشناسیم. یکی از آن واقعیتها انقلاب ۵۷ است. در آن انقلاب فریاد آزادی بسیار سر داده شد؛ اصلاً یکی از عوامل برپایی انقلاب، نابودگی آزادی در سیستم پادشاهی بود. اما کمترین سهم از آن فریاد متعلق به آزادی بیان بود. در آن زمان آزادی مفهومی کلی با مصادیق و شکل پدیداری گنگ و نامتعین بود. از میان اشکال متنوع آزادی، تنها آزادی سیاسی مدنظر و تا حدی شناختهشده بود."
آزادی بیان در جامعهای مستبد
رضا خندان علت اینکه چرا گفتمان آزادی در این جامعه جان نگرفت و دوام نیاورد را در ناآگاهی جامعه میبیند، و اینکه در عدم دفاع از آن، استبداد و دیکتاتوری امکان یافت تا در محو آن بکوشد. مردم در واقع فرصتی برای شناخت خواستهای خویش نیافتند. تداوم استبداد راه را بر هر شناختی بست.
در چنین موقعیتی "از منظر بخش چپ آن دوره، آزادی بیان خواستی لیبرالیستی بود و لیبرال بودن کفر محض... از منظر راست جامعه، آزادی بیان فقط در چارچوب طبقه حاکم مطلوب بود... راست در این انقلاب شکل و شمایل و هیئت مذهبی داشت". آنان انتظار داشتند که همه از آنها پیروی کنند، چنانچه خمینی در دیدار با اعضای کانون نویسندگان به آنها گفت "اکنون قلمهای شما آزاد است. بروید و در راه اسلام قلم بزنید."
رضا خندان در جمعبندی از تجربه جامعه به این نتیجه میرسد که باید شعار "آزادیهای بیقید و شرط" را جدی گرفت. در فردای انقلاب سال 57 "نخست سلطنتطلبان از تخت افتاده از حق آزادی بیان محروم شدند، چنانکه حکومتشان در زمان قدرت، دیگران را از آزادی بیان محروم کرده بودند... فضای جامعه با این سرکوب همدل و همراه بود". پس از آنها "لیبرالهای وطنی" از گردونه قدرت کنار نهاده شدند. آنان در بسته شدن فضای آزادی بیان سهم داشتند. "قانون مطبوعات" به دست همینها به مجلس برده شد و "خود به وقت هجوم تنها ماندند." پس آنگاه نوبت به چپها رسید که بخشی از آنان طرفدار حاکمیت بودند. "هیچ جریانی از جریان دیگر حمایت نکرد. یکی از دلایل مهم این بود که هر جریان با برداشت خود آزادی بیان را مشروط میدانست و میخواست. بنابراین خود را مؤظف به حمایت از دیگری نمیدانست."
کانون نویسندگان و آزادی اندیشه و بیان
رضا خندان سپس به نقش کانون نویسندگان ایران در این رابطه میپردازد که در این سالها همچنان پرچمدار دفاع از "آزادی اندیشه و بیان، بدون هیچ حصر و استثناء" بوده و در مخالفت با سانسور و خفقان هیچگاه صدایش خاموش نشده است. کانون چه پیش از انقلاب و چه پس از آن همیشه در برابر سانسور و خفقان ایستاده است و در این راستا چه بسا اعضای آن به بند گرفتار آمده، زندانی شدهاند، از نوشتن منع شدهاند و آثارشان اجازه نشر دریافت نداشته است. پس از انقلاب اگرچه کانون نویسندگان همچون سالیان پیشین ممنوع اعلام نشد، اما اجازه فعالیت آزاد نیز نداشت.
جمهوری اسلامی در وجود کانون نویسندگان نهادی را میبیند که تن به تسلیم نمیدهد و میکوشد در استقلال به فعالیت صنفی خویش ادامه دهد. نوشتن و خلق کردن در استقلال و آزادی و در کنار آن حضور در تشکلی مستقل که عملکرد آن همخوان با سیاستهای این نظام نیست، موضوعیست ناسازگار . در همین ناسازگاریست که کتابها سانسور میشوند و یا اجازه نشر دریافت نمیدارند. نشریات ممنوع شده، از ادامه انتشار بازمیمانند. نویسندگان زندانی میشوند، کشته میشوند، خانهنشین میشوند، به سکوت مجبور میگردند تا صدایشان در جامعه شنیده نشود.
بازداشت رضا خندان مهابادی، نویسنده و منتقد ادبی نیز که در شمار اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان فعالیت میکرد، در همین راستا، در اردیبهشت ۱۳۹۸ به اتهام "تبلیغ علیه نظام" و "اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور" صورت گرفت. او به پنج سال حبس محکوم شد.
در اردیبهشت ۱۳۴۷، آنگاه که کانون نویسندگان بنیان گرفت، موضوع آزادی اندیشه و بیان، در کنار مبارزه با سانسور، از موضوعهای اصلی مورد بحث در آن بود. در این راستا محمود اعتمادزاده (بهآذین) در سه جلسه از "گفتار در آزادی" سخن گفت. این بحثها که قرار بود ادامه یابند، به علت اعمال محدودیت و فشار بر کانون ممکن نشد.
در مهر سال ۱۳۵۶ در "شبهای شعر انجمن گوته" دگربار فریاد بلند آزادی به موضوع بحث تبدیل شد. در پی این نشست، رابطه بین روشنفکران، تحصیلکردگان و قشر متوسط جامعه اندکی گسترش یافت. در دانشگاهها و مدارس جلسات سخنرانی ادامه یافت، در نشریات به موضوع تبدیل شد. دامنه این بحثها اما در شور روزافزونِ شورشها خفه شد. تودهها چیزی دیگر میخواستند و در شور جاری، بحثهایی چون دمکراسی، آزادی اندیشه و بیان به حاشیه رانده شد. در پوپولیسم حاکم خمینی رهبر انقلاب شد و هم او سوار بر موج احساس تودهها، عرصه را بر هر فکری که نشان از روشنگری داشت، بست. در حذف دیگر صداها بود که او سرانجام فرمان "بشکنید این قلمها" را صادر نمود.
در دهه هفتاد، در همان اندک فضایی که برای "جنبش اصلاحات" فراهم آمده بود، کانون نویسندگان نیز دگربار امکان حضور در جامعه یافت. کانون اگرچه هیچگاه اجازه فعالیت علنی دریافت نداشت، ولی اعضای آن با استفاده از این موقعیت، بحث آزادی اندیشه بیان و مبارزه با سانسور را به مطبوعات کشاندند. در این راستا بود که هوشنگ گلشیری اصلاحات در اساسنامه کانون را پیشنهاد کرد و خواستار حذف "آزادی اندیشه" از "آزادی بیحد و حصر اندیشه و بیان" شد. به نظر او آزادی اندیشه به عنوان امری شخصی وجود دارد و لازم نیست برای دستیابی به آن، به شکل بندی در اساسنامه بیاید. این پیشنهاد با مخالفتهایی جدی روبرو شد. اعضای کانون، به ویژه کسانی چون پوینده و مختاری و براهنی در بحثها فعالانه شرکت داشتند. نشریاتی چون آدینه، دنیای سخن، گردون، تکاپو، فرهنگ و توسعه، در این عرصه فعال بودند. قتلهای زنجیرهای نقطه پایان بر این بحثها گذاشت.
و حال دگربار فرصتی پیش آمده که نه تنها کانونیان، بلکه تمامی آنانی که در این عرصه سخنی برای گفتن دارند، این بحث سالیان را پی گیرند.
آنچه را که رضا خندان در عرصه آزادی، دمکراسی، آزادی اندیشه و بیان و سانسور در کتاب خویش بازمیگوید، در واقع میتواند طرح بحثهایی باشد که در این روزها بسیار ملموس هستند. در این شکی نیست که چنین موضوعهایی سالهای سال در ایران امکان این نیافتهاند تامورد بحث قرار گیرند. باید امیدوار بود تا اینبار، خلاف سال ۵۷، گامها به سوی آزادی در آگاهی برداشته شوند. ارزش کتاب رضا خندان نیز در همین است. او در واقع خوانندگان را دعوت به بحث میکند تا روشنگری پیش گرفته شود.
کانون نویسندگان ایران با تمام پست و بلندهای فعالیتهای خویش میتواند در این موقعیت بازگشای بسیاری از همین بحثها باشد. به این امید که آزادی رضا خندان از زندان، خود علتی گردد در ادامه این روند.