new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

مرگ باور‌ناپذیر گلفاگنی

و حالا، از یک سال پیش چو افتاده که گلفاگنی مرده،‌ چطور شد که مرد؟ چه بیمارئی داشت و با چه مرضی مرد؟ اگر شما میدانید، من هم میدانم. هیچ لامذهبی هم هیچ توضیحی بهم نداده و نمیده. گلفاگنی کجا مرده، کجا دفن شده، چه مراسمی براش گرفتند، چه کسانی در مراسم تدفین، شب هفت و چله ش شرکت داشته یا نداشته اند؟ اگر شما میدانید، من هم میدانم. تنها شنفتم آمده اند، خانه و زمینش را فروخته اند، هرچه پس انداز وبازنشستگی داشته، گرفته اند، با پولهای گزافی که بابت حق بیمه عمر خانم گلفاگنی گرفته بوده اند، تو بلند نیاورون خانه ای قصر مانند خریده اند و رفته اند ینگه دنیا! پیر فرزنده نااهل قدر ناشناس آپساید داون شده ی تو ینگه دنیای نفرین زده بسوزد!



nafisi.jpg
گفتگوی رضا گوهرزاد با مجید نفیسی

پیرامون کتاب جرات به اندیشیدن و انقلاب ژینا

رادیو ایران، لس‌آنجلس، ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۳





reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

مرا به حالِ خود گذاشتی

مرا به حالِ خود گذاشتی وُ رفتی از کنارِ من
مرا رها نمی کند نگاهِ تو نگارِ من
نگاهِ مهربانِ تو تبسم ات جهانِ مهر
به ناگهان نهان شدی عزیزِ دل بهارِ من



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

من زندگیم شما را دوست می دارم

دکتر اشاره ای کرد که بنشینم. تنها صندلی خالی کنار در را نشانم داد. خودش روی چهارپايه بلندی مستقر شد که روبروی من قرار داشت. یک آرنج را تکیه داد به میز کوچکی که میز تحریر نبود اما از آن برای نوشتن استفاده میشد. به محاذات بازویش، قفسه ای بسیار ساده ولی قدیمی دیده میشد با طبقات فراوان. نمونه های شیشه عینک لایه به لایه در آنها روی هم مثل تیره پشت انسان که در یک روند ناشناخته کشیده و شفاف شده باشند، غنوده بودند.



masoud-noghrekar5.jpg
مسعود نقره کار


گوشه ای از رمان آمادۀ انتشارِ
« روسپیان صادق ترین معشوقه های عالم اند»



به دریاچه، به موجِ آرامِ آب و خزه های حاشیه اش که زیرسایه درخت ها بازیگوشی می کردند، خیره شده بود. به بازیگوشی ای دلنشین زیرِنگاه آسمان آبی و رنگ طلائی نورخورشیدی که قصدِ غروب داشت.
غروب با نگاهِ چشم هایی رنگین به رنگِ سبز، آبی، طلائی.
پرسید:
" کجائی سهراب؟ "
گفتم :
"ماتِ همون چشم ها"



غ. عبدی

نگاهی به شعر
« با آن زلف رها شده در باد»

بی شک این همه هراس و ترس از « من » ی که بارها مرده و به خاک سپرده شده، باید هراس و ترس ازهمان آن آمال و آرزوها واهداف آزادیخواهانه ای باشد که در دل تاریخ خونبارِ ما نهفته، که هر بار با رها شدن طنین فریاد «آزادی» در مام میهن، می تواند سر از خاک سر برکشد، جوانه بزند وقد کشیده و سر افراز بر سر قرارها حضور تاریخی یابد؛ تا صلای رستاخیزی دیگر دهد و خواب حاکمان را برآشوبد. «منی» که همواره در حافظه ی تاریخی ما، درمیدان وخیابان وکوچه وپس کوچه ها تداوم حضور دارد، آنهم هرچند به حنجره وگلویی خونین و پُر فریاد.



new/reza-behzadi1.jpg
رضا بهزادی

نگاهی به داستان «چیزی رخ نداده است» اثر نسیم خاکسار

نسیم خاکسار به ساختارشناسی، فرم، شکل ، سبک کارش به حد توانایی رسیده است و ما سال‌ها شاهد این دگرگونی بوده‌ایم و چند اثر جدید نسیم خاکسار "از زیر خاک و مرایی کافر است" فاصله‌ای بسیار با سال‌های گذشته دور دارد، گرچه برای من بیشتر داستان‌هایش آشنا و از جنس من و ما هستند، اما آثار سالهای جدید موقعیتی جدید و ناشناخته برای خواننده ایجاد کرده که ما را بیشتر با نسیم خاکسار نویسنده و قلمش آشنا می کند. آثار بعد از تبعید نویسنده بسیار برایم با ارزش بوده‌اند، من در آنها درد و رنج را در دوران جنگ، دردبدری و ناتوانی انسانها را در دوران سرکوب و تبعیض انسان ایرانی در ایران را در قلم او به روشنی میبیتم و حس میکنم و خوب از آن آموخته‌ام.



new/Dawudi
بهروز داودی

«اعدام»

بنفشه داد زد
لاله سر به زیر افکند
و
شمعدانی های لبِ پنجره
از آفتاب
روی تافتند



س. سیفی

از آن افیون که ساقی در می‌افکند/ حافظ

مخدرها در منابع رسمی عارفان ما گاهی چند منظوره بوده‌اند. به عبارتی روشن جدای از عمل تخدیر، گاهی هم از ویژگی درمانی آن‌ها سود می‌بردند. چنان‌که در تریاک چنین هدفی نشانه‌گذاری می‌شد. چون از تریاک هم به منظور درمان دردهای خویش بهره می‌گرفتند و هم آن‌که از کارکردهای تخدیری آن برکنار نمی‌ماندند. چنین جایگاه دوگانه‌ای از تریاک در شعر اکثر عارفان ما دیده می‌شود.



hasan-hesam03.jpg
حسن حسام

در قفس

بازنشر در زادروز تولد سپیده ما

برای قِرقی
چه تفاوت دارد
بچه آهویی در چشم ا نداز باشد
یا پرنده ای در قفس؟
حریص ست او
سیری ، نمی شناسد!



ا. رحمان

اندوهِِ شهریورِ

صدایم مکن
جمعهِ خسته...
با من بخواب رفته
صدایم مکن



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

قهوه قجری

جوانک حال دیگر به نزدیکهای سی سالگی میزند، زلفی پریشان بر شانه، پر پیچ و خم وقمردرعقرب دارد. با پیچ و خمی جلوی پیشانی به طرف راست خم برداشته. زلف نافرمان، هرازگاه خود را روی پیشانی می لغزاند، مرد بیشتر به حوانک‌ها می‌ماند، روی همین روال، جوانکش می نامیم. انگشت‌های ظریف و کشیده ی نیشکریش رامیان زلف‌های نه شبق ونه بور، می خیزاند. زلف‌ها را به بازی می‌گرد، می‌لرزاند، پیچ و خمشان می‌دهد و بجای خود بازشان می‌گرداند. به بازی گرفتن و لغزش زلف‌های نه بورو نه سیاه، عمق دل سوگلی حرمسرای شازده قجری را می‌لرزاند و نگاه حریصش را به وجنات جوانک خیره میکند.



new/mohammad-taghi-tayeb1.jpg
محمد تقی طیب

در جستجوی آرامش

ماه ها بود که دستم به نقاشی نرفته بود. شوق نقاشی نداشتم. یعنی اصلا حوصله نداشتم. آخه نقاشی سرگرمی منه. اما شروع هرکاری انگیزه وانرژی میخواد که هیچ کدومشون در من نبود. بقول شاملو روزگار غریبیست نازنین. صبج که چشتو وازمیکنی، روزنامه ها ، رادیو، تلویزیون و دنیای مجازی را که میخونم و یا میبینم ، تقریبا همه خبرها بد و نگران کننده هست. آخه مردم اشتیاق زیادی به خبرهای بد دارند.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

شَمَدِ شِندرۀ شیاد

هلا ای اهلِ دین اهلاً و سهلاً/کماکان عیش وُ نوشِ عینِ عدلاً
هنوزم شور وُ شر شُرباً طهورا/هنوزم حوض وُ حوری حلِّ حملاً
اگر دینی بُوَد اسلامِ ناب است/بیا با ما که دین داری وُ اهلاً
مگو دریای دین نقشِ سراب است/تو واصل شو سرابش اصلِ اصلاً



ا. رحمان

سیه جامگان

با این کوهِ بلندِ پسماند
نشسته بر شانه هایِ کودکی
به کجا می روی...؟
برفِ سنگینی شب نشانده
بر سرِ آرزوهایِ بر باد رفته



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

بازگشت به نوشت افزار زندگی

مظاهری برای فریفتن؟
مانکن های چوبی، گچی
با چهره های پاک شده یا هیچوقت برنیامده و برنیامدنی
ویترین ها شیشه و آئینه



بهمن پارسا

بسیار نیامدن

در انتظار ِ این‌همه نیامدنت
نه گله کردم و نه چشم ِ انتظار بستم!
از همین جا که نشسته‌ام
بی آن‌که پِلک زده‌اشم



nafisi.jpg
مجید نفیسی

خودسوزی نیوشا


از ناامیدی خود
امیدی ساخت
در ناامیدی،
کبریتی کشید و
خرمنی از آتش شد.



خدامراد فولادی

دیکتاتور

نام اش را
به خاطر بسپارید
اگرچه
آیینه ی شفاف ِ خاطر ِ تان را
مکدر خواهد کرد



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

قسمت هائی ازرمان آوارگان خوابگرد
«هجدهمین قسمت»

«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا»

يکی بود، يکی نبود. توی آن بود و نبود، يک دهکده ای بود که هر روز صبح، پيش از طلوع آفتاب، پروانه های سياه و بزرگی از آسمان دهکده پائين می آمدند و پس از آنکه روی زمين می نشستند و همه جا را گرد و خاک فرا می گرفت، از درون شکم ها شان، سفيد پوش های مهربانی بيرون می آمدند و به مردم، بسته های غذا و نوشابه می دادند و به درون شکم پروانه های سياه باز می گشتند و پروانه های سياه به پرواز در می آمدند و در آسمان دهکده ناپديد می شدند تا عصر همان روز که دوباره پيدايشان می شد و مردم ظرف هايی را که محتوی ادرار و مدفوعشان بود، به آنه ها پس می دادند و پروانه های سياه ، دو باره در آسمان دهکده ناپديد می شدند.



طاهره ثانی (ق. ع.)

به مناسبت جنبش مهسا / ژینا

نامش را بگو:
بلند و رسا
نامش را به باد
به تار تارِ بلند باد بگو



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

کوکوی مهمانی

روز جمعه وتعطیلی است، دوتا ازهفت خواهران رادعوت کردیم تا درکناربچه ها نهار بخوریم و طبق معمول، بگیم وبخندیم و بچه هاخوش بگذرانند. سفره ی شش نفره را تواطاق پذیرائی، رو فرش پهن میکنم. نانهای سنگک دوآتشه ی خشخاشی تازه ازنانوائی روبه روی خانه خریده و آورده را باقیچی به شکل مربع مستطیل های کوچک می برم و دور تا دور سفر می چینم، خانم ماهیتابه ی بزرگ کوکوسبزی رامی آورد، چندتکه نان وسط سفرمیگذارد و ماهیتابه را روش جا سازی میکند و میگوید:
« واسه این که تا اومدن ملکه سرد نشه، یه نون سنگگ درسته بگذار ماهیتابه. »



new/nasser-rahmaninejad-03.jpg
ناصر رحمانی نژاد

سانسور، آه سانسور!

اکثریت قاطع کسانی که در این نشست‌ها شرکت کرده‌اند، با سانسور مشکل جدی ندارند. خلاصه‌ی حرف آنها اینست که سانسور را قانونی کنید تا ما بدانیم چه چیزهایی باید بگوئیم و چه چیزهایی نباید بگوئیم. در بالا دو نمونه از این سخنران‌ها و نظرات آنها را نقل کردم. اما در مورد بهروز غریب پور باید بگویم که موضوع متفاوت است. هفتاد تا هشتاد در صد صحبت‌های او هیچ ربطی به سانسور، که موضوع گفتارهای این نشست‌هاست، ندارد.



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

گل اگر نشکفد

مخاطب من حالا اگر یادت باشد برایت از مهسا گفتم، دخت "سقز". برایت از سپیده گفتم دخت "دزفول". بشنو از من روایتی دیگر؛ توماج "پسر گردبیشه". تو بذری، بذری که از دل خاک "گردبیشه" برآمده. در پرتو آفتاب روییدی و بشکل و شمایل درخت امید میهن در آمدی. توماج تو می‌مانی، چون ریشه در خاک داری، تو خود شاعری، ترانه‌هایت چون بذر است؛ بذری که در سراسر خاک میهن افشانده می‌شود. بذرها جوانه می زنند، می‌رویند و بشکل درخت دانایی درمی‌آیند.ترانه‌هایت سینه به سینه پخش می شود. لاله هایی که در خیابان مانده اند، صدای آوازت را بگوش جان شنیده اند، ترانه هایت همچون خون در رگهای لاله های جوان جاری است. تو از نسل "انقلاب ژینایی" هستی.



Nilofar
نیلوفر شیدمهر

موهایش و ما


موهای او
جرقه‌بارانِ رویایی یک آتشفشان
سرریزِ آبشارِ جان‌های گداخته و بی‌قرار
جریان تند رودِ مذابی سدشکن
و دورخیز جهنده‌ی یک رنگین‌کمان
رو به روشنِ آینده بود.



»  زن: رستاخیزِ خِرَد
»  در کشاکش دلقکان و دَدَان
»  «عطرِ بوسه ها»و «رقصِ گیسوان»
»  آی.... " ژینا" ! آی...مهسا !
»  «زنی به نام زندگی»
»  بس سرو سبز عصیان
»  پخمه‌ها
»  در چنبره هراس !
»  پرواز ۲۴۲۵
»  با ابر مهربان باش
»  زخم،
»  گمان بُردی...!؟
»  «قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد» «هفدهمین قسمت»
»  سُخره ترس!
»  پرواز ۲۴۲۵
»  «آزادی» و «درد انتظار»
»  با آن زُلف رها شده در باد
»  لامپای جار قجری
»  شکست
»  اسلام و شعر در ایران
»  تاملی بر رابطۀ شعر و دگرگونی*