مجید نفیسی به کودکان غزه و اشکلان
همسایهی من دارد به مصر میرود
با سه نوهاش
که در اینجا به دنیا آمدهاند
از پدری فلسطینی و مادری اسرائیلی.
آیتن موتلو شاعرِ اهل ترکیه ماه در خاورمیانه برگردان: بهرام غفاری / همراه با ترجمه ی ترکی آذربایجانی ماه در اینجا، از سنگ است
از نور نیست.
آسیابی ست کهنه در موطنِ باد
چون سکوتی زخمی در برخوردِ آب
.خون می دهد در بدنِ سیاهِ نفت
اسد سیفقضیه توپ مرواری داستان به زمانی بازمیگردد که پادشاه اندلس در اوایل سده شانزدهم میلادی کریستف کلمب را به مأموریت کشف عربستان میفرستد و او ناخواسته آمریکا را کشف میکند. در آنجا توپی را مییابد که با خود به پرتغال میآورد. این توپ را پرتغالیها در کشورگشاییهای استعماری خویش به زمان حکومت شاه اسماعیل صفوی به جزیره هرمز میآورند. پس از بازپسگرفتن جزیره از سوی ارتش شاه عباس، توپ به هند منتقل میشود و در نهایت نادرشاه در فتح هند آن را به غنیمت گرفته، به ایران بازمیگرداند. و سرانجام به عنوان نمادی نظامی و جنسی به تهران منتقل میشود.
مهدی استعدادی شادخدای آسمانی، بازیچۀ شعبه های نمایندگی زمینی حالا که دیگر در آن منطقه رقیبی بر جا نمانده، به مصداق سلمانیهای بیکار که سر همکار را میتراشند، به جان هم میافتند. در این درگیری منتها قرعۀ ناجور و پلشت گیر مردم عادی میآید که زیر پای دو سپاه متعصب و ستیزه جو تلف میشود. از یکسو حماسی را داریم که از هر صندوق خیرالحسنه دنیای اسلام صدقه طلب میکند تا با تهیج و بسیج جوانان عاصی بیآینده جنگ افروزی کند. شعله جنگی که برای جوانان و مردم عادی خودکشی به توان مجذور است. زیرا در آن سوی دیوار و سیم خاردارها مجهزترین و با پولترین ارتش دنیا منتظر به آتش کشیدن و شخم زدن مناطق با بمب است. نتانیاهو و خاخامهای همدستش با لطائف الحیل هر روز بر دامنه سرزمین و منازل غارت شده فلسطینیها افزودهاند. منتها اگر روزی خاورمیانه سر عقل آید پرونده این دیگرستیزی بسته خواهد شد.
حسن حساماو زنده است برای آرمیتا گراوند انبوه خلق به اندوه
درخلوتِ شبانه خاموش
خواندند تلخ ترازتلخ
زیبا بود ،
این قناریِ خوش خوان
چون خواب های طلایی
زیبا بود!
همسان ِ بی قراری مهسا بود
شهاب طاهرزادهما از پنجره عرضه نداشتیم بامدادان را نگه داریم درونش پروانه
گذاشتیم برود چون عقل میرود از ره دیوانه
آنک چون موج بلند شود و سرنگون شود
چه کسی آید که از شادی و خرم مثل یک دانه
ا. رحمانسپیدارِ جوان، ما از میانه تیغ و سرما
یادگاری از زخمها
بر تنِ سپیدارها گذشتیم
و آنگاه با ترنمِ گلِ سرخ
شامگاهان، تا روشنییِ سرخ فلق
شعله ور...دمی بی مجال ماندیم
مهستی شاهرخیزمین مرکز جهان است در این لحظه با کلام خدا در دستم
سوگند یاد می کنم:
زمین صاف است
زمین مرکز جهان است
و زمان ایستاست
رسول کمالسفرِ تلخ بیست وُ هشت روز
گذشت
کوچه اما هنوز
منتظرِ قدمهایِ من است
و
من اما
منتظرِ وزشِ بادی
برتولت برشت مردِ خریدار ترجمه علی اصغرراشدان روزگاری در کشوری بزرگ مردی خریدار زندگی میکرد. انواع چیزهای بزرگ و کوچک رامی خرید و دوباره با سودی خوب می فروخت. کارخانه ها،رودخانه ها، جنگلها و مناطق شهری،معادن و کشتی ها را می خرید. مردمی که هیچ چیز نداشتند تا بفروشند، مرد خریدار وقت شان را می خرید.یعنی دربرابرمرد، وادارشان می کرد براش کار کنند. به این صورت عضلات یا مغزشان را می خرید. در برابر اداره گروهشان، مهارت دستهاشان را می خرید، در برابر غذا، نیروی حرکت پاهاشان را می خرید. نقاشی ها و امضای دفترچه بانکی شان را می خرید.
طاهره بارئیدرخت چکار دارد به هایدگر؟ باغبان جارو می کشد
برگهای خفگی، خفقان، خنَّاق، مغبوض، نٰژند را
در راسته ی باغ
زیر درختی که تازه تازه قد راست میکند
زیر بمب های صوتی و مافوق صوت
که لرزانده بی وقفه سراپایش را
مجید نفیسیآمریکا! این پیوستِ خونین را پاره کن پس از کشتارِ اُرلاندو هر بار که دیوانه ای اسلحه می کِشد
و مردم بیگناه را می کُشد
قانونگذاران دو پاره می شوند:
یکی از روان درمانی سخن می گوید
و دیگری از نظارت بر کُشت افزار
اما هیچ کاری صورت نمی گیرد
امیر کرابواژه های سربی
امروز سرشار از خبرست:
من تمام وجودم خبرشده است!
از آسمان واژه های سربی می بارد
اخبار ضدو نقیض ست!
انسان امروزی در حیرت مدام
به شکل واژه، به صورت خبر
در بازی بدون برد و باخت تکثیر می شود!
منوچهر برومند سهاعار کودک کشی دو باره قتالی ز بعد قتال
به سودای آرام و امنی محال
نه جنگی برابر به میدان رزم
قتالی ز قتال کشتار عزم
علی اصغر راشدانگراتیس چه رسم خوبیه، تو شهر ما، هرکی هرچی اضافه داره، قشنگ بسته بندی میکنه و میگذاره کنار خیابون، کوچه و محوطه رو به روی خونه ش، رو یه کاغذ تمیز درشت و خوش خط مینویسه یا تایپ میکنه « گراتیس ( به زبان آلمانی، مجانی ). عابرها از کنارش رد که میشن، معمولا توقف، تامل و وارسی می کنن، هرکی هرچی لازم داره، بی هیچ کسرشان و شرمندگی، خیلی عادی، ور میداره و میره دنبال کارش.
مجید نفیسیبيدارباشِ غزه
آنجا رويا مي فروشند:
يكي براي بازگشت به "ارض موعود"
و ديگري براي احياي "خلافت".
آنچه فراموش شده
انسان است.
امید همائیمردی که میشمرد همینطور که راه میرفت احساس کرد که قدم برداشتن برایش ناگهان دشوار شده است. توانِ کافی برایِ پیش رفتن نداشت. مثل اینکه به هر پایش سنگِ آسیائی بسته شده بود. به طرفِ دیوار رفت. با دستش به دیوار تکیه کرد. ناگهان افتاد. سعی کرد بلند شود. نتوانست. سرش گیج میرفت. صداهایِ اطراف همهمه وار در گوشش می پیچیدند. آدمها بدورش جمع میشدند. بنظرش مثل اشباحی بودند در حرکت. شروع کرد به شمردن آنها.
امیر کرابمبارزه تردیدها در رمان«قطار چهارشنبهها» نگاهی به رمان «قطار چهارشنبه ها»انیسا دهقانی قطار چهارشنبه ها رمانی مدرن و تا حدودی پست مدرن است و روایتگر نسلی ست که دوست دارد حرفش شنیده شود و بی پرده درباره همه چیز حرف می زند و درد و دل می کند و نمی گذارد دردها و زخمها روی هم تلنبار شود و می توان به آینده رمان نویسی مان امیدوار بود، اگر هدایت در اوایل قرن از بعضی زخمها و دردها می گفت و با سایه اش درد و دل می کرد که مردم باور نمی کنند و مورد خنده و ریشخند قرار بگیرد ولی فرزند خلفش ، آنیسا دهقانی و دیگرانی که در راهند، دوست دارد درد دل کند تا جامعه به خودش بیاید و انسانها بیشتر با سوتفاهم و پیشداوری روبرو می شوند
طاهره بارئیتا آن هنوز که رشته مودت باقی ست هنوز مهار ناشدنی مانده است
راز و رمز رشته ی موّدت
مادر، بشقابی جلوی فرزند می نهد
غذائی،
کتاب قصه ای،
گذرِ نوازشی بر سر
مجید نفیسیبرای صدمین سالگرد تولدش به جلال آلاحمد
از غرب زده شدی
و بازگشتی از شوروی
به بُنههای بلوکِ زهرا
و کیبوتصهای ولایتِ اسرائیل.
شهریار حاتمیسخنی با حافظ حافظ برای ما غزلی تازه تر بگو
از خونِ دل بگو تو و، از چشمِ تر بگو
در زیرِ بارِ سختِ امانت، کمر شکست
از رنجِ بی امانِ منِ باربر بگو
کاش آسمان، کمر به همّتِ این بار بسته بود
آرامِ جان رها کن و زین رنجبر بگو
بهمن پارساقهوه بی شیر و شکر زندگی قهوه ی تلخی است که باید نوشید؛
صبحِ هر روز از آن فنجانی،
بی نیاز از شکر و شیر
همانگونه که هست.
قهوه در تلخی ِ خود طعمِ ِ اصیلی دارد،
آنتوان چخوف یک درس بیرحمانه ترجمه علی اصغرراشدان از معلم تازه سرخانه بچه هام خواستم بیاید اتاق کارم که تسویه حساب کنیم.
گفتم « بشین، یولیا واسیلیفنا تا تسویه حساب کنیم. حتما پول نیاز داری، اما ترجیح میدهی شخصا درخواست کنی...ما با ماهی سی روبل توافق کردیم...»
« چهل روبل...»
« نه، سی تا...من تو دفترم نوشتهم...من همیشه به معلمهای سرخانه سی روبل دادهم...حالا، دو ماه اینجا زندگی کردی...»
ا. رحمانبرای غزه
بگذار کسی نداند
دیشب بر من چه گذشت
انگار برای همین زاده شدم
باید بمیرم
و در خیابانهایِ انبوهِ مردگان
گلِ سرخ شکوفه زنم
اسد سیفنسیم خاکسار و رمان «چیزی رخ نداده است» چیزی رخ نداده است» با مرگ شروع میشود، با فصل «رگبار مردگان» و همین مرگ چون سایهای تا پایان داستان شخصیتهای آن را تعقیب میکند. فریبرز صبح روزی با درد دندان از خواب بیدار میشود، از ازدحام مردم کنار آبگیر نزدیک خانهاش درمییابد حادثهای رخ داده است. بعدها معلوم میشود جنازه یک خارجی در آب یافته شده است. این مرگ او را به یاد جوانی میاندازد که آفریقاییست و مدتیست آواره در این محله؛ گاه نشسته بر یک صندلی و گاه پرسهزنی سرگردان.
|