logo





«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»
«هشتمین قسمت »

«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا»

جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۶ مه ۲۰۲۳

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
مکان: سالن تأتر.
زمان: همان روز- ادامه ی صحنه ی قبل.
آدم ها:
کارگردان
خو"مخالف"
آدمکش
پادشاه
ملکه
رئیس جمهور
......کارگردان : ( رو به آدمکش فریاد می زند) تا شماره ی سه، می شمارم. ملکه و رئيس جمهور، بايد روی صحنه باشند و تا من نگفته ام، کسی حق ندارد پايش را از صحنه بيرون بگذارد! درغير آن صورت، تو می توانی آنها را با همين چاقو، سوراخ سوراخ کنی!
" آدمکش، چاقو را در هوا می قاپد و خودش را به ملکه و رئيس جمهور می رساند "
آدمکش : ( رو به ملکه و رئيس جمهور) يا ا لله! فهميديد که استاد چه فرمودند! همه روی صحنه!
کارگردان : ( می شمارد) يک... دو ...
" ملکه و رئيس جمهور، با يک خيز سريع، خودشان را به روی صحنه می رسانند "
ملکه : ( فرياد می زند) می بينيد! چاقوی آدمکش، چاقوئی واقعی است! اين ديگر چه نمايشنامه ای است؟!
کارگردان : گفتم که نمايشنامه ای در کار نيست خانم!
پادشاه : ( رو به کارگردان) به هر حال، شوخی خوبی نيست جناب استاد!
کارگردان : شوخی نيست پادشاه!
پادشاه : شوخی نيست؟! يعنی چه شوخی نيست؟! منظورتان اين است که اگر من، همين حالا، پايم را از صحنه بيرون بگذارم، به دست آدمکش، کشته خواهم شد؟!
کارگردان : اگر باورتان نمی شود، می توانيد امتحان کنيد!
" پادشاه، با يک جست، ازصحنه به بيرون می پرد"
کارگردان : ( رو به آدمکش ) آدمکش! پادشاه را بکش!



" آدمکش، خودش را به پادشاه می رساند و با هم گلاويز می شوند و کشان و کشان، به روی صحنه می آيند. ناگهان، پادشاه، فريادزنان، ازآدمکش، فاصله می گيرد و در حالی که بازوی چپ خود را با انگشتان دست راستش پوشانده است و از لای انگشتانش، خون بيرون می زند، رو به افراد صحنه، فرياد می زند"
پادشاه : ( رو به افراد صحنه) می بينيد؟!.... اين... خون.... من است!.... خونی واقعی!.... اين ديگر بازی نيست!
" ملکه، با ديدن خون، جيغ می کشد و روی زمين می نشيند و سرش را ميان دست هايش می گيرد و ديگران، وحشت زده، دور پادشاه جمع می شوند. پادشاه، آنها را کنار می زند و به جلوی صخنه می رود و رو به کارگردان، فرياد می زند "
پادشاه : ( رو به کارگردان) بسيار خوب! از اين لحظه به بعد، من، واقعا، پادشاه هستم؛ پادشاهی واقعی! بنابراين، همچنانکه چاقوی واقعی را در اختيار آدمکش گذاشته ايد و او هم، واقعا، مرا با آن چاقو، زخمی کرده است، پس تاج و تخت و شمشيری واقعی را هم در اختيار من بگذاريد تا به شما ثابت کنم که مخالفت با پادشاه، چه عواقب هولناکی را به دنبال خواهد داشت تا چه رسد به آنکه، او را زخمی کنند!
کارگردان : ( می خندد) بسيار خوب! اول، چگونگی اعمال قدرت پادشاهی تان را، از مخالفتان که آنجا، در رو به روی شما ايستاده است، شروع کنيد!
" پادشاه، قدمی به سوی خو- مخالف - بر می دارد و بعد، بر می گردد وهمانطور که قطرات خون از بازويش می چکد، لحظه ای متفکرانه، در صحنه، قدم می زند و ناگهان، رو به رئيس جمهور و ملکه می کند و فرياد می زند"
پادشاه : ( رو به رئيس جمهور و ملکه) من، به عنوان پادشاه، به شما دستور می دهم که مخالف را به اينجا بياوريد و وادارش کنيد که جلوی من، زانو بزند!
" ملکه و رئيس جمهور، با تعجب به همديگر نگاه می کنند و نگاهشان را می برند به طرف "
خو: ( رو به پادشاه ) احتیاج نیست کسی من را به پیش تو بیاورد. تو، پادشاه باش، من با پای خودم به پیش تو می آیم!
بادشاه:(رو به خو) بسیارخوب! من پادشاه هستم. فورا، بیا پیش من!
خو:(رو به پادشاه) قبلا که گفتم! پادشاه من، آن کسی است که به این سؤالات پاسخ دهد! تو کی هستی؟ ازکجا آمده ای؟اینجا چه می کنی؟ به کجا خواهی رفت؟!
پادشاه : ( خشمگين، به طرف مخالف، می رود و فرياد می زند) خفه شو! پادشاه، مقامی نيست که به کسی، پاسخگو باشد! پادشاه، يعنی پادشاه! فهميدی؟!
" خو و پادشاه، دست به يقه می شوند و رئيس جمهور، سعی می کند که آنها را از همديگر جداکند. ملکه، می دود رو به جلوی صحنه "
ملکه : ( رو به کارگردان) ببخشيد استاد! من، کاملا گيج شده ام. من نمی دانم که نقش چه نوع ملکه ای را بايد بازی کنم؟! چون، حد اقل، همچنانکه می دانيد، سه نوع ملکه، در جهان، وجود دارد. يک نوعش، ملکه ای است که شوهرش پادشاه است. يک نوعش هم ملکه ای است که شوهر ش پادشاه بوده است ولی حالا مرده است. يک نوعش هم ملکه ای است که شوهر ندارد و خودش، همه کاره است. البته، خود اين ملکه هم، بر سه نوع تقسيم می شود. يک نوعش......
کارگردان : ( حواسش به دعوای پادشاه و مخالف است، با بی حوصلگی) خانم! فعلا، نوعش را خودتان می توانيد انتخاب کنيد تا بعد ببينيم.....
ملکه : به هر حال، من نمی خواهم ملکه ای باشم که چاقو بخورد! من می خواهم ملکه ای باشم که با رأی مردم انتخاب شده است!
پادشاه : ( همانطور که با مخالف، در گير است، رو به ملکه فرياد می زند) خانم! داريد چکار می کنيد؟! انتخاب و رأی مردم، ديگر چه صيغه ای است؟! نمی بينيد که چگونه، خون از بازوی پادشاه می چکد؟! آخر شما چگونه همسری هستيد؟!
ملکه : ( رو به پادشاه) خفه شو! اصلا چه کسی گفته است که تو شوهر من هستی؟!
پادشاه : نيستم؟!
ملکه : نخير که نيستی!
پادشاه : بگذار پايم به قصر برسد، حاليت می کنم!
ملکه : ( به حالت دعوا به طرف پادشاه می رود و يقه ی او را می گيرد) مثلا، چه غلطی می خواهی بکنی؟!
رئيس جمهور : ( ميانه ی پادشاه و ملکه را می گيرد) خواهش می کنم! خواهش می کنم! شايد وقت مناسبی نباشد که آدم پايش را وسط يک دعوای خانوادگی بگذارد، اما من، به عنوان رئيس جمهوراين کشور، بايد به شما بگويم که بر اساس قانون....
" پادشاه، در حالی که از شدت خشم نمی تواند حرکاتش را کنترل کند، رو به رئيس جمهور فرياد می زند"
پادشاه : ( رو به رئيس جمهور) کدام کشور آقا؟! کدام رئيس جمهور؟! کدام قانون؟! – رو به کارگردان- آقای کارگردان! آخر من نمی فهمم که اين ديگر چه جور پادشاهی کردن است؟! نه آقا! نه! اين يک توطئه است! جناب استاد! اين انصاف نيست! چطور می خواهيد که يک پادشاه واقعی باشم، وقتی که نه تاجی دارم و نه تختی و نه شمشيری! آدمکش من که بايد از من دستور بگيرد، آنجا کنار شما ايستاده است و من را تهديد به مرگ می کند! مخالف و آشوبگر مملکت، با چوب دستی اش، با وقاحت، رو به روی من ايستاده است و فلسفه بلغور می کند! هنوز هيچی نشده است، زنم روشنفکر شده است و سهمش را جدا کرده است و می خواهد ملکه ی تزئينی بشود! مردم مملکتم ، مثل هميشه نشسته اند و منتظرند تا ببينند که باد از کدام سو، می وزد! و توی اين شير تو شيری، اين آقا هم خودش را انداخته است وسط و صحبت از رئيس جمهوربودنش می کند! - رو به تماشاگران – نگاه کنيد! چشم هايتان را باز کنيد! اين خون پادشاه شما است که دارد قطره، قطره، قطره، بر زمين می چکد! .....

ادامه دارد.....
......................................

اولین چاپ "رمان آوارگان خوابگرد". 1998 میلادی- پاریس- انتشارات خاوران.




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد