بهروز داودی برای آزادی به بادَش سپردیم
باشد
در ایوانِ خانه ی تو نشیند
بر آبَش روان داشتیم
باشد
به جویبارِ تشنه ی تو در آید
رضا بی شتابباور مکن مرگِ مرا برای سالگردِ ستارۀ آسمانِ دلِ ایرانیان:مهسا امینی از زندگی با تو سخن؛بسیار گفتم ای نگار
باور مکن مرگِ مرا؛همراهِ من ای روزگار
آغازِ بی پایان شدم؛جانم شکوفا چون بهار
باغِ دلم سرشارِ عشق؛چون گُل به راهِ انتظار
ا. رحمانرهیده از شب، مرثیه مکرر، در حنجره ام
سخت و بی رحمانه می خواند
ناله های گاه و بیگاهِ وادادگی
عُصیان کلاغها
هنگام سقوط از برج عاجِ سست وُ
بی بنیاد
امید همائیشب، بیشه شب
مهتاب
ابرها
در گذر.
امیر کرابنگاهی به رمان «خَنش» رعنا سلیمانی
رمان خَنش از یک خانواده تشکیل شده آست که راوی داستان پسری ست به نام محمد رضا، با خواهرش مرجانه و مادر بزرگشان ، خانجون و عموی شان در یک خانه قدیمی بعد از مرگ نابهنگام پدر و مادرشان زندگی می کنند. زندگی آنها هم مانند دیگران افت و خیزهای فراوانی دارد و مسائل و مشکلات روزمرگی، تا زمانی که اتفاقات غیر منتظره ای می افتد که راوی بین دو راهی می ماند برای انتخاب؟!
عیسی نخلستانی شب ِ دَدَ، شب اَهرمَن رئوف نگران بود. نگران سایه های دورِ درگشت وگذری، که می شد درهمان تاریکی گورستان، حضور شان را حس کرد. درآن فضای پُر از دلهره ونگرانی، فقط با ایما واشاره، آنهم با چه سختی و دشواری باتفاق رئوف او را، با هول وهراسی افزون تر از همیشه از بالای دیوار خرابه ی گورستان به درون گورستان بردند. در آن لحظات خشم واندوه، تمام تلاش شان این بود که به پیکرخفته در خون او آسیبی وارد نشود. وقتی در گور آماده شده، قصد دفن او را داشتند، بعنوان آخرین وداع، کمی بالای ملافه را پس زدند. به چهره اش که با آنهمه درد نهفته در آن، هنوز در نگاهشان زنده و زیبا بود چشم دوختند و درسکوت واندوه، به گونه اش بوسه ها زدند.
مجید نفیسیمولوی: عشق حق يا عشق خر نی مثنوی از اینکه از نیستان اصل خویش بریده شده شکایت دارد، در این راه با جمعیتی همراه شده، ولی هیچکس به خواست او پی نبرده است. اگر به رابطه بین چوب مجوف و نوای موسیقی نی توجه شود درک راز او مشکل نیست. نوای نی، نفخه روحانی عشق است که از مخزنی خدایی دمیده میشود. هر انسانی برای خود نی زنی است. نی زن اگر بخواهد که نفخه روحانی عشق از نی شنیده شود باید هم حرص دنیا را در خود بکشد و هم با لب دمساز یک مرشد جفت شود.
محمود شوشتریپرواز ۲۴۲۵ بخش نهم و دهم بقیهی تشریفات به سرعت پیش رفت. خوشبختانه خانوادهی بچهدار در اطرافام نبود. کمی شکر خدا کردم که از شنیدن نق نق بچه تا سوئد در امان خواهم بود. دو دختر جوان در کنار من نشسته بودند. یکی از آنها که قیافهاش داد میزد سوئدی است، در کنار پنجره نشسته بود. حدوداً بیست و پنج ساله بود. دیگری که کمی بزرگتر بود، موهایی سیاه و کوتاه داشت. قبل از من وارد هواپیما شده بودند. وقتی که من وارد شدم، هر دو با لبخند سلام کردند. دختری که بنظر میرسید تبار خارجی دارد، پیشنهاد کرد که در جا دادن ساک دستیام در محفظهی بالای سرم به من کمک کند.
رسول کمالبرایِ فردا من وُ تنهایی پیمانه ام
وشب
که می سوخت
در حریقِ حسرت
با نگاهش صدایم میزد
علی اصغر راشدانسلول انفرادی فردوسی دختر فردوسی سرکیسه را شل بکرد و سکه ای چند از سکه های بنگرفته و هزینه و خرج روزانه و ماهانه سالانه ی خود در مشت زندنبان بگذاشت و شرح حال پدر را بدو بگفت...
زندانبان غروغمزه آمده و ب ادهها شرط و شروط و اما و اگر، فردوسی پاکزاد خراسانی را با بزچران سلطان د ریک سلول مشترک بنهاد و توصیه بنمود که وای به روزگارت، اگر به بزچران سلطان بگوئی بالای چشمت ابروست و از تو گله و شکایتی داشته باشد، لاجرم این بارنه تنهابه سلول انفرادی ودریای شنیع سکوت انداخته می شوی، که تاآخرعمرزیانبارت، پاهای یاغی و طاغیت هم به زیر غل و زنجیر کشیده می شوند.
بهمن رودی مادرِ جهان خوشه ها که می رسند
ساقه ها
دست ات را
می گیرند
سيروس"قاسم" سيف«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»
«شانزدهمین قسمت » "مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا"
.....هنوز، چند سالی به برگزاری جشن بزرگ مانده است و شرکت، علاوه بر گرفتاری های ناشی از به اجرا در آوردن پروژه ی عظيم قبرستان ها، درگير انتقال آرام خودش به زندگی پنهان است که ناگهان، زنگ خطر به صدا در می آيد!:
- چه خبر شده است؟!
- يکی ازمتخصصين شرکت، در خاک قبرستان های قديمی، به کشف ماده ی خطرناکی دست يافته است!
دستور زبان تمدنها
(با نگاهی به مکتب آنال) ترجمه محمد جواهرکلام دستور زبان تمدنها» نخستین بار با عنوان «جهان کنونی» منتشر شد، ولی برودل با توجه با رویدادهای جهانی آن را بار دیگر ویرایش کرد و در ۱۹۸۷ با عنوان «دستور ...» منتشر کرد. این کتاب هنوز، به رغم مآخذ موردپسند و مبالغهآمیز نویسنده که از سوسیالیسم شورایی گرفته و به انحرافهای خطیری که در آن کشور به وقوع پیوسته عنایتی نکرده، قابل استفاده است و دلیلش هم زبان روان، آسان و نحوة عرضه مطالب و سبک ابتکاری آن است.
رضا بی شتابحریقِ هق هقِ ستاره ها...به یادِ سالِ ۶۷
زِ شهرِ پُر تپش زِ شهرِ پُر تلاش وُ سایه ها
زِ سوز وُ ساز وُ سوسویِ ستاره ها
در آینه ستونی از ستاره های بر مدار
خاطراتِ خوب وُ بد؛به زمزمه نشانه ها وُ عاشقانه ها
امیر مُمبینی مینوتور «آتش به آتن نزدیک میشود»
این خبر شگفت،
یک شعر تمام است،
سرودهی شر
با خط خطر.
علی اصغر راشدانمریض البته جنابعالیم عضو تاره وارد خانواده هستی. پنج شیش عضو وارده خانوادگی دیگهم داریم. دو سه تاشون قدیمی و دو سه تاشونم وارده همین چن سال پیشن. نمیدونم رو چه اصلی خودمو با شما خودمونی تر میدونم. میتونم راحت درد دل کنم، حرفا راحت روز بونم جاری میشن. حس میکنم اهل دردی، تو ناصیهت فهم و درک پیداست. »
«غلومی فرمائی آقا، سواد چندونی ندارم من »
ا. رحمانکندو، تمام حقوقم
جواب گرسنگی-ام را نمی دهد
می دانی چرا...؟
چون هر روز با خودم
از خانه تا کارخانه تکرار میکنم
رضا بی شتابحدیثِ اسطورۀ مردِ ماستی(۳) و (۴= پردۀ پایان) خواهرِ من حجابِ تو سنگرست/کیسۀ سطلِ ماستِ من کنگرست
مالکِ این کشتیِ دین رهبرست/معجزۀ جاریِ بی لنگرست
قائدِ دین قائدِ بی تار و پود/خرجِ دعایش برسد زودِ زود
آتشِ دین آتشِ سوزنده ای/همچو خیال آمد وُ چون اخگرست
محمود شوشتریپرواز ۲۴۲۵ بخش هفتم و هشتم بیشتر از صد متر از ایستگاه دور نشدهایم که تصویر محل کارم چون کلیپ یوتیوپی در جلو چشمانام ظاهر میشود. راهرویی بهعرض سه متر که اتاقهای بزهکاران جوان در دو طرف آن صف کشیدهاند. روزهای اول شروع بهکار رنگ سبز دیوارها برایم دلنشین بود، حالا حالام را بهم میزند. پشت هر در که عرض آن بیشتر از دو متر نیست، در اتاقی به مساحت پنج متر مربع جوانی چُمپاتمه زده روی تختی نشسته که یا به تلویزیون خیره شده و یا این که صدای موزیکاش را آنقدر بلند کرده است که کارکنان بخش مجبور میشوند هر از چند دقیقه ضربهای به در زدهِ و پنجره کوچک را باز کرده و به او تذکر دهند که همسایهی اتاق بغلی خوابیده است. "لطفاً صدای موزیک را کم کن".
ا. رحمانتاریکم، صدای چرخیدن قفل
صدایِ لولایِ زنگ زدهِ
تلاطمِ ابرها در آسمانِ حیاط
راه افتادن باران از ناودانِ پشتِ بام
بیژن باران دوری
من از کودکیم دورم.
۶دهه پیش در ساحل سبز،
تخته پاره ۴ راه حوادث مرا به گذر کف و موج سپرد.
ماکیان دریایی برگشت به لانه خود را برخم کشند.
درختان نخل و نارگیل در غرور غروب،
ماندن را به رخم کشند.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۲۶) ماجرای عشقبازی زن و شوهر مثالی ست تا بدانی که نباید زنت را به جایی برسانی که ناسازگاری کند. مگر نه این که در شب زفاف؛ ینگا دست او را بعنوان امانت خداوند در دستت نهاد [ و بااین عمل انگار به تو گفت] هر بد و خوبی که در حق او کنی خدا هم با تو خواهد کرد؟ پس امانتدار باش !
امیر مُمبینیپاسخ در خواب ژرف
کسی صدایم کرد
نگاه کردم،
جوانیم آنجا ایستاده بود.
مجید نفیسیمصدق در لاهه
اگر به هلند میروی
از دادگاه لاهه دیدن کن.
در یک شب بارانی
پشت در بستهاش بایست
و از لابلای میلهها نگاه کن...
سيروس"قاسم" سيف
«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»
«پانزدهمین قسمت»
«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا» روشن است که ما، قبل از نازل شدن بفرموده ی مقام عالی، در حال "جنگ درون شرکتی" بوده ايم و آنهم از نوع بسيار بد آن! معنای نهفته در بفرموده ی مقام عالی، به ما می گويد که بايد آن جنگ بد درون شرکتی را تا اطلاع ثانوی، کنار بگذاريم و اگر لازم شد، در اطلاع ثانوی، آن را تبديل کنيم به جنگ "خوب برون شرکتی". البته، وقتی چنان تبديلی ميسر است که اختلافات برخاسته مابين شرکا را به دليل ناعادلانه بودن سهام ندانيم. چون ، چه کسی غير از مقام عالی مجاز است که بگويد عدالت چيست و عادل کيست؟!
|