س. سیفی بازتولید وزن شعر در خیابانهای شهر
در خیزش انقلابی چند ماههی اخیر نیز چنین برآیندی ادامه داشتهاست. در این راستا جمهوری اسلامی تلاش میورزد تا دانشجویان و کارگران مطالبهگر و معترض را از حضور همگانی در پهنهی خیابانهای شهر باز بدارد. اما مردم معترض تلاش میکنند تا خواست خود را در هر جایی از خیابان که بگویی فریاد بزنند. پلیس هم هدفی را پی میگیرد که از پیوند یا به هم پیوستگی همین اعتراضات موضعی و پراکنده جلوگیری به عمل آورد. شعارهای مردم نیز گویای چنین موقعیتی است. چون متن و درونمایهی شعارها همگی از چالش معترضان با دستگاه سرکوب حکومت حکایت دارد.
امید همائیشب را چگونه روز میکنی؟ شب را چگونه روز میکنی؟
به امیدِ فردایِ دیگری
روز دیگری
جهانِ دیگری
انسانِ دیگری
روزگار دیگری.
رضا بی شتابسجادۀ سرما برای امید مؤیدی و مویه های مادر...
به من مادر نمی دانی چه بگذشت
به هنگامی که خون از زخمِ روحم می تراوید
ترا با التماسی سخت جانسوز
به یاد آوردم وُ فریاد کردم...
اسیرِ دست بسته بودم اما
تمامِ جانِ من می سوخت از دردِ «ندا»ها
مجید نفیسیهلن برای روز بینالمللی یادبود قتل عام یهودیان گاهی هلن را میبینم
که با دامنِ بلندش
از راه میرسد.
راهبَری آهنین را هُل میدهد*
که بر زمین شیار میکِشد.
علی اصغر راشدانصنوبر کار هر سالشه، خونه قصرمانند صد ساله بازمونده از شازده های قجریشو اول دهه عاشورا میکنه حسینیه. ده شب آز گار روزه خونی داره. اهل محل میان ،با چن استکان چای قند پهلو گلوئی تازه میکنن، حمد و فاتحه میخونن، یه عده م گوشه و کنارای دور از منبر نماز مغرب و عش امیخونن، یکی دو ساعت موعظه گوش میدن. یه شب جمعه م هر نفر یه بادیه شله زرد میخورن. شب عاشورا یه دیگ پنجاه نفره آش رشته می پزه ،صغیر و کبیر اهل محل تا جادارن میخورن، اضافیهاشم میره در خونه فقیر بیچاره ها، تموم ثوابشم میره واسه مرده های صنوبر خانوم صاحب مجلس.
شعری از شاعر در بند مهوش شهریاری مرزها ، مرزها ، مرزهای موهوم
مرزهای موهوم و تصورهای بی حاصل
مرز موهوم زمان ، مرز موهوم زمین
ومعماهای بی معنا
ورقمهای گنگ و مبهم
محسن یلفانیآغاز و پایانی برای آغاز یک پایان دنیای امروز با دنیای چهل سال پبش فاصله و تفاوتی عظیم دارد. آینده آکنده از نادانستههاست. فردا، که چهل سال پبش سراسر امید و روشنی مژدهبخش پیروزی بود، اینک به ماًمن نگرانیها و تردیدها تبدیل شده است... با این حال، باور و ازخودگذشتگی جوانان و نوجوانان ایران چنان نیرومند است که جز همصدا شدن با آنان و شریک شدن در آرزوی آنان راهی نیست. آنها از هم اکنون مهر «باطل شد» را بر پیشانی حکومت اسلامی نقش کردهاند.
سرور علی محمدی نگاهی به رمان عشق و در باغ سبز مهرداد وهابی با نوشتن این رمان بخت خود را در عرصه ی ادبیات به محک آزمایش می نهد، چه کسی شایسته تر از نسیم خاکسار می تواند چنین برداشتی را از رمان بگوید تا مشوق نویسنده به نوشتن رمان بعدی باشد . " رمان که در قالب نامه ها پردازش و تنظیم شده ، فکر درون کار را آهسته آهسته و خونسردانه جلو می برد تا در آخر ، موضوع مورد جستجو باز شود و فکر ، این جا بخوان تعریف از عشق و معنای آن به انکشاف برسد"
ا. رحمانکاش سخنی می گفتی... بُغضی مانده در گلوی کبوتر
اشگی رقصان،
در چشمان آیینه
و سکوت شب در خیالِ باغ می شکند
سقفِ بلندِ تیرکهای شب
کوتاه وُ کوتاهتر... آوار می شود
منیره برادراننبرد بی پایان ادبیات اعتراضی در این نظام جنایت پیشه نویسنده ای که به فرمان سکوت تن نمی دهد، عواقب سنگین اش را می داند. مرگ و کشته شدن را هر جا و هر موقع کابوس او می شود. دغدغه مرگ در ادبیات همواره و همه جا وجود داشته ولی کشته شدن خود را انگار به چشم خود دیدن و تصور مرگ آنقدر نزدیک که مثلا محمد مختاری از آن موی نویسد، فکر کنم حکایت از موقعیت وحشتناک از جنس دیگری دارد.
حمیده رسولی برهنه با موبیدیک حمیده رسولی
از اینجاست که نویسنده مشکلات مهاجرت را در دو خط موازی، یعنی در فضای بیرونی و درونی نویسنده، پیش میبرد. پی بردن به شرایط دشوار پیشرو دقیقاً از زمانی خود را به راوی نشان میدهد که به راز مرد کالسکهای پی میبرد و با او درگیر میشود. این حادثه را همانطور که راوی بارها به آن اشاره میکند میتوان نقطۀ ثقل داستان دانست، جایی که راوی قرار است توسط آن سیلی به تعادل نزدیک شود، به نقطۀ شروع و به لحظۀ رویارویی با خود. به همین دلیل است که نویسنده فصل ابتدایی و انتهایی داستان را با حضور این مرد پررنگ میکند، زیرا دیدار این دو در اتوبوس و پی بردن به راز مرد، نشانهای است از رویارویی این زن با خود پوچ و تهیاش که غالباً در آینۀ دیگران و در حضور آنها «بود» مییابد.
ناصر رحمانی نژادآیا تئاتر «عمرش تمام شده»؟ چند سال پیش که دربارهی تئاتر شیلی مطالعه و تحقیقاتی میکردم با نمایشنامهنویسی از نسل جدید پس از دوران دیکتاتوری پینوشه به نام گییرمو کالدرون آشنا شدم که رویکرد او و موضوع نمایشنامههایش برایم جذاب بود. یکی از نمایشنامههای او با عنوان نِوا در سال ۲۰۱۳ در تئاتر پابلیک نیویورک به کارگردانی خود او به روی صحنه رفت و در سال ۲۰۱۴ به انگلیسی منتشر گردید. از آنجا که این نمایشنامه شباهتهای چشمگیری با شرایط امروز ایران در دورهی خیزش انقلابی دارد، من دوباره آن را خواندم و تصمیم گرفتم که آن را در اینجا معرفی کنم. عنوان نمایشنامه برگرفته از نام رودخانهی نِوا در شهر سن پیترزبورگ است.
شعری از شاعر در بند بهروز یاسمی از همین دور تو را میبوسم
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولــی روی تو را می بوسم
گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
سيروس"قاسم" سيف «ما»
و «غولچه های پس از آن غول» چشم که بازکردم و به اطراف نگاه کردم، کس ديگری نبود به جزخود من و دریای پیرامونم و دیگرچیزی نفهمیدم تا چشم که دوباره بازکردم وهنوز میان واقعيت و رؤيا و شاید هم خواب و بیداری در نوسان بودم، به ناگهان، پری ای دريائی از آب بيرون جهيد و من رادر آغوش گرفت و با خودش برد! به کجا؟! به ناکجائی دور دور دور، دراعماق دریا!
وانگار،در ميان همان خواب و بيداری یا واقعيت و رؤيا بود که چون با پری دریائی از اعماق دور دور دور دریا به بیرون پرتاب شدیم، موجوداتی شده بودیم نیمه پری
منوچهر برومند سهاشب شب بود و پرند تار گیسویش
بر شانه ی شهر رنگ شب می ریخت
شب بود و شرار های و هوی شهر
از سوز درون دل به لب می ریخت
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی در دژهوش ربا (۲۲) ظهار وجودکردن ای دلی که همه نا امیدان را به راه می آوردی و میدان می دادی! حالا خودت را گرم کن و خجالت بکش [ از این بی حالی و سست عنصری ] . ای زبانی که این و آن را اندرز می دادی و راهنمایی می کردی ! حالا نوبت خودت شد چرا خاموشی و از دل دادن به خویش شانه خالی کرده ای ؟ ای عقل من ! پندهای شیرینت کجا رفتند و میدان داریت چه شد؟ ای کسی که مردم مضطرب را به آرامش دعوت می کردی! حالا برای خود ریشی بجنبان و کاری کن !
محسن حکیمیهراسی كه چارهاي جز هراسافكني ندارد ،« عربده كشی اهريمنيِ باتومها » شايد بتوان گفت كه جمهوري اسلامي نيز در سالهاي اخير و به ويژه پس از اوجگيري جنبش آزاديخواهانه كنوني در وضعيتي شبيه حكومت لويي بناپارت قرار گرفته است، يعني در حالي كه از اين جنبش هراسان شده با بزن و بكوب و بگير و ببند و بكش و توحش فوق تصور انسان در خيابانها از يك سو و صدور حكم اعدام براي بازداشتشدگان از سوي ديگر ميكوشد هر طور شده مردم معترض را مرعوب و جنبش آنان را سركوب كند. حمله چند شب پيشِ سركوبگران به مردم ساكنِ شهرك اكباتانِ تهران نمونهاي از اين دست است.
چند شعر از امیرحسین بریمانی
شاعر زندانی فردا سنگسارِ وارونه ی ابرهاست !
چه شد که کرشمه ی مهتاب،
بر آن آبگیر سرد جان داد؟
باد بود که بر گونه ی آبِ بی رمق
بوسه نمی زد؛
یا تگ
علی اصغر راشدانرجب سیاه علی بلوری چهل پنجاه ساله، تمام وقت سر به سرمشتریهای از همه سنخ و جنمش میگذاشت، میگفت و میخندید، هفت هشت استکان نعلبکی را رو دست راستش میگرفت، یک استکان نعلبکی رامیان انگشتهای دست چپش به رقص وامیداشت ورنگهاوآهنگهای مکش مرگماازشان درمیاورد، مشتریهای کم سن وسال خاصی راهم متلک باران میکرد. خنده های پر صدای مشتریها قهوه خانه را رو سرش میگرفت.
بهمن پارساسالهای برزخ در آغاز ِ غروبی نیمه جان
گستره ی شبی کِسِل از پنجره پیداست.
گمانم اینست ؛
این شب مرا در خواهد نَوَردید!
س. شکیباساچمهها و چشمها
ساچمه ها
که داشتند
به چشم ها نزدیک می شدند
می گفتند راه دیگری نیست؟
ساچمه ها گوشت و استخوان را
می شناختند
مسعود دلیجانیبی فردایی ای که هر انسان بنالد از ستم های شما
گم شو از پهنای قدرت، اُف به مٲوای شما
در صدایت لرزش بال توهم، پر تنش
سایه های تیرگی دارد ز سودای شما
طاهره بارئیمیان جهانیان مینشینم جاجیم ترس را لوله میکنم
جاجیم بید زده
که چشمانم را می بلعید
نگاهم را لک میزد
و به انعکاس چهره راستینم راه می بست
رسول کمالگریه خند گُلزار امید است
آیا
کاین چنین گریه خند میزند
بررواقِ روزگارِ ما؟
یکی را سوگند
بردستانِ پینه بسته ی پدر
رضا بی شتابدرختِ سرخِ خانه مان قسم به اشک وُ ناله های مادرِ بهار
و این سکوتِ سرد وُ تلخِ آفریدگار
قسم به دستهای پینه بستۀ پدر
دلِ شکسته خسته اش به سینه بی قرار
|