انگاری، خدای وجدان و بیداری هم بخواب رفته است؟!
خبرها و اتفاقات، مانند تندبادی ست
که از برابر چشمان بهت زده مان رد می شوند
که دست خدا هم به آن نمی رسد!
در سرزمین "جوی مولیان " و پهلوانی و عشق
عجوزه ی نیستی سربرآورده است، که همه حیران و سرگردانند!
زندگی را آسان گردن می زنند
عشق را شادی و لبخند را نفرین کرده اند
روزبروز از خون جوانان وطن فربه تر می شوند
فقر دیگر افسانه ای بیش نیست
گرسنگی و بدبختی لباس نو به تن کرده است!
دریوزگی ذهن و جسم از حد گذشته است
ایران زمین نفرین شده در اعصار است
سرداران وطن را به دار می آویزند
همه سرگشته و حیران از ندانمهای بسیار!
به کجای این هستی باید پناهنده شوند؟
جهانی که همه دزدند و شریک سرگردنه اند!
انسانی که تنهاییش و غریب بودنش
شعریست دردناک و نوستالژیک!
همه به دنبال خانه دوست می گردند؟
در جهانی که دوست دیگر کمیاب و افسانه ای بیش نیست!
و انسان نفرین شده در جهان کنونی ست
و خدای افسانه ای انسان، دیگر آچمز شده است
انسان باید دوباره تعریف شود:
همه مقصریم و نفرین شده ایم!
در جهانی که بی ریخت و مشمئزکننده است!
امیر کراب 19مه 2023