reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

سخن با سنگ

سخن با سنگ می گویند این مردم؟
چنین گویند آگاهان مثالی:
سخن در سنگ اثر دارد
ولی در کلۀ پوکِ تو بی تأثیر...



Marzieh-Sh02.jpg
مرضیه شاه بزاز

رویای تو، کابوس ما!


دشت را لاله افروخت وُ
شیپور در سپیده دمید
از هفت سوی و در و دیوار، سراسیمه از راه رسیدند
گویی آدم و حوا سربرآورده اند از خاک
سراسر، سیب و تمشک و گندم، دشت



nafisi.jpg
مجید نفیسی

پدر و پسر

برای آزاد در سالگرد تولدش

غافلگیرم کردی آزاد!
ناخواسته نطفه بستی
نارسیده چشم گشودی
و پیکرِ کوچکت را
در گهواره ی آغوش من نهادی:
"اینک من پسر و تو پدر.



ا. رحمان

شعله هایِ اول ماه مه

این میراث کیست؟
و این شور و خروش از کجاست؟
بر دستانِ جهانی سرد
که سنگین نشسته است



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«قسمت هائی»از«رمان آوارگان خوابگرد»
«پنجمین قسمت»

«مرکز خودیابی وبسامان سازی آوارگان-ناکجا-»

کند که تلفن را بيرون بياورد، اما به جای تلفن، هفت تيری بيرون می آيد و درست در لحظه ای که هفت تير را می برد جلوی گوشش، متوجه ی وجود آن می شود. با دستپاچگی، هفت تير را در جيبش می گذارد و از جيب ديگرش، تلفن را بيرون می آورد و جلوی گوشش می گيرد



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

آشیانه ای پر از چشم بر بام اینستاگرام

یک بال پرنده به چرخ و دنده ی اینستاگرام گیر کرده بود. نمی شد فهمید گنجشک است یا اردک. لک لک یا عقاب. سیمرغ یا ققنوس. هر چه بود یک پرنده بود با بالهای گشاده که یکی لای پنجه های اینستا گرام اسیر مانده مرتب دریده میشد..... صفحه ای تا صفحه بعد، رنگی از پی رنگی.



new/aliasghar-rashedan-06.jpg
علی اصغر راشدان

کلاه تیمسار

غمت نباشه، همین روزا رضاشاه دوم میاد. خودمم همه کاره میشم. همین الانم بهت میگم، عزو التماس نکنی که هیچ فایده نداره، با دستای خودم خرخره تو می چسبم، کشون کشون می گذارمت سینه ی دیفال، شخص خودم فرمون شلیک میدم. اگه همون وقت که تو کمیته‌ی ضد خرابکاری گیرافتاده بودی، می گذاشتنت سینه دیفال، حالا اینجور بلبل زبونی نمی‌کردی، آره داشم...»



new/mohammad-taghi-tayeb1.jpg
محمد تقی طیب

آلبرکامو و حکیم عمر خیام ، معترضان عصر خویش

اگر دکارت با جمله «من فکر میکنم، پس هستم» پایه فلسفه عصر جدید را بنا نهاد ، آلبر کامو با اعتراض و عصیان به بودن انسان معنی بخشید و راه مبارزه را برای انسان‌های آزاده بعد از خود نشان داد. در دنیای سرمایه داری محض که اکنون در آن زندگی میکنیم و اثرات پوچی و بی عدالتی آن هر روز بیشتر از گذشته نمایان می‌شود، عملکرد کامو بیش از پیش کار برد عملی خود را در آینده به اثبات خواهد رساند.



new/amir-karab.jpg
امیر کراب

آسمان آبی


آبی یعنی زندگی
آبی یعنی عشق
آبی یعنی بودن
آبی یعنی نبض زندگی
آبی یعنی اکنون



ا. رحمان

مرا ببوس...

سرانجام با رقص شکوفه ها
آخرین کودک کار به خانه باز می گردد
و من دیگر در خیابانها
بیهوده پرسه نخواهم زد



new/rasoul-kamal1.jpg
رسول کمال

با قلبم

یک وطن سوگوارم
کاش
جهان را دریایی بود
تا
بشویم اشک باریِ چشمانم



new/bahman-parsa4.jpg
بهمن پارسا

مقصود ما از «مقصود ما» چیست!؟

کم نیستند لحظاتی که ما به آسانی و فقط با توسّل به حرکتی یا نشان دادن ِ «شِکلَکی» محیط و اطرافیانِ خویش را از وضعیت ِ ذهنی ، روحی ،کُنِش ، واکنش و یا کلّا احوالِ خود آگاه می‌کنیم. بعضی از این حرکات ِ یا شِکلَک‌ها می‌تواند زننده و توهین‌آمیز باشد و بعضی سبب ِ نوعی اشمئزاز و انزجار گردد وپاره‌یی هم خوشایند باشد. در اوضاع و احوالی از این قبیل چون حروف و کلمات و جملاتی در گیر نیستند، ما با زبان به معنای اخصّ آن سر و کار نداریم و با مشاهده‌ی هریک از علایم ِ فیزیکی و دیدنی به احتمال ِ قریب به یقین پی به مقصود و منظور ِ طرفِ مقابل - به شرط ِ حضور- می بریم.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

پنج زن

مادرِ دلشاد، یكم
فرشته‌ی مهربان، دوم
گُردآفریدِ بی‌نقاب، سوم
هملتِ اندیشناك، چارم
و نگارگرِ رنج، پنجم.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

ماهِ سرگردانِ من


ای ماهِ من ای ماهِ سرگردان بیا
خشکیده شد چشمانِ من باران بیا
ای ابرِ بی سامانِ بغض ات در گلو
یک دَم بیا همراهِ من گریان بیا



new/Clare-Reddaway-01.jpg
کلر رداوی

لمس خورشید

ترجمه علی اصغرراشدان

سنگریزه هاکف پاهاش را صدمه میزنند. اهمیت نمیدهد. صدمه زدن خوب است. درد چیزیست که فریبش میدهد. توی آب قدم می گذارد. دریا فریبنده است. نوک زدن امواج کم عمق، با کفهای سبک سفید، آبهای گرم دریای اژه نیستند. مچ ها و ساق هاش را می سوزاند. به طرف جلو می‌چرخد، تکه‌ای دیگر از پوستش یخ می‌زند. میتواند شیب تند را ببیند که توی آب عمیق فرو میرود، حالا در فاصله ی چند پائی. پا از روی صخره ی دریا که بردارد، غرق می شود.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«قسمت هائی» از «رمان آوارگان خوابگرد»

«چهارمین قسمت» - «مرکز خودیابی وبسامان سازی آوارگان-ناکجا»

در هر خانواده ای ،نقشی که از طرف پدر و مادر بر ما تحميل می شود ، بار ارزشی بخصوص خودش را دارد؛ يعنی، پدر و مادر، از طريق آموختن نوعی بيان و نوعی حرکت، ارزش های مورد باور خودشان را به ما منتقل می کنند. اگر مختصات نقشی که ما ازآن دنيا با خودمان آورده ايم، يعنی" مختصات ژنتيکی ما"، در برابر نقشی که پدر و مادر می خواهند بر ما تحميل کنند، مقاومت کند، آنوقت، آنها از شيوه های تطميع و يا تهديد استفاده می کنند تا سر انجام، نقش جديد را بر قالب ما راست کنند.



new/fariba-sabet006.jpg
فریبا ثابت

و این خون ها هم‌چنان جاری است

پاهایم می لرزید و قلبم به طپش افتاده بود.
نگاهی به ابراهیم انداختم و دستم را روی زنگ در فشار دادم.
زنی در هم شکسته، پریشان با چشمان بی فروغ در آستانه در ظاهر شد.
چند لحظه ای مبهوت هم دیگر را نگاه کردیم.
ما را نشناخته ؟



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

شهر سین جیم و مشت مشت بذر لابلای دست زنان

روحم! وَزَنده در کوچه های زمان
ضربان گامهایم نشانه هاست
که می شمارند حَمیّت مرا
آهنگم! نواختنی
روی پله های مکان



ا. رحمان

سخن عشق،

امروز یکی از عشق سخن می گفت
از قلب چند پاره اش،
گفت تکه ای از قلبش را
در غروبِ گندمزارها



reza-allamezadeh70.jpg
رضا علامه زاده

ما و حکایت سندباد و شیخ نکومنظر!

در حال غلط‌گیری کتاب تازه‌ای از خودم با عنوان "گشت و گذاری در حکایت‌های هزار و یک شب" هستم و بارها وسوسه شده‌ام تکه‌هائی از آن را در این صفحه بیاورم ولی جلو خودم را گرفتم اما وقتی به این تکه از نوشته‌ام در مورد پنجمین سفر سندباد بحری رسیدم دیدم دیگر نمی‌توانم مقاومت کنم!



new/bahman-parsa4.jpg
بهمن پارسا

می‌گردد و می‌گردم:

دروازه بان ِ ناشی ِ عمرم را ،
یارای دفع ِ ضربات ِ خطِّ حمله ی زمان نبود!
فُرواردهای زمان
سریع ، پرتوان، با تجربه ،
خطِّ دفاعی ِ عمر من ،



new/mohammad-taghi-tayeb1.jpg
محمد تقی طیب

آفتاب آمد دلیل آفتاب

تلفن زنگ میزنه. گوشی را برمیدارم. پسر خواهرم فرهاد پشت خطه. سی و هشت ساله که در پاریس زندگی میکنند. پسر خیلی مهربونیه. میگه دائی حالا که مسافرت براتون سخته ، میخوام دو سه روز بیام وفقط شما و گیتی جونو ببینم. گیتی همسرمه. خیلی خوشحال میشم. تو این دور و زمونه کسی از کشور دیگه وقتشو بذاره و فقط بخاطر دیدنت پیشت بیاد خیلی ارزش داره.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

ریز به لِزبُس

در مَعره، ابوالعلای شاعر را
کافرِ حربی خواندند
و هزار سال پس از مرگش
سر از تندیسش جدا کردند.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

قصۀ اصحابِ کهف


شرعی که شارع شد؛ این شیخ پُر شناعت
این مفتخوارِ بی کار؛ جرثومۀ کثافت
از قعرِ قبر وُ غاری؛ با لوحکِ حکایت
بیرون جهیده خود شیخ؛ راهش همه ضلالت



tahere-barei1.jpg
طاهره بارئی

خرید جعبه تاریخ از دست کاسبکار چینی

باغچه همسایه ی پشتی درخت بزرگی وسط چمنها داشت که پرنده ها از سر و کولش بالا می رفتند. فکر کردم شاید برای پرنده ها بشود در آن دانه ریخت. گذاشتش لای شاخه ها. زن و شوهر که هر دو آموزگار رقص باله بودند و خودشان یکروز بالرین بوده اند، با خوشروئی در را باز کردند. توضیح دادم. گوش کردند. مرد رفت یک مشت دانه مخصوص طوطی از پستوی باغجه آورد در آن ریخت و با هم به طرف درخت بزرگ وسط باغچه رفتیم.