در آغاز ِ غروبی نیمه جان
گستره ی شبی کِسِل از پنجره پیداست.
گمانم اینست ؛
این شب مرا در خواهد نَوَردید!
پس من ، نور را
و صبح را
و هرچه های دیگر پیش از این غروب،
پیش از این شب را
از یاد خواهم برد و یا شاید،
به یاد نخواهم آورَد!
و سپس فراموش خواهم کرد که
فراموش کرده ام.
و باور خواهم کرد
همواره همین بوده که هست.
آنگاه کسی که در آیینه است شاید مرا بشناسَد
و من امّا او را نشناسم!
اینجا ،مرزِ بود و نبود
حد فاصل ِ مرگ و زندگی
و پیوستن به رشد گیاهی است!
در سالهای بَرزَخ.
******************************************************
3شنبه 17 ژانویه ی 2023
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد